sudden

/ˈsʌdn̩//ˈsʌdn̩/

معنی: ناگهانی، تند، غیر منتظره، بی خبر، سریع، فوری، سرزده، بی مقدمه، ناگه
معانی دیگر: نابگه، یکهو، شتاب آمیز، (عامیانه) رجوع شود به: suddenly، بطور غافلگیر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: suddenly (adv.), suddenness (n.)
(1) تعریف: occurring without notice or warning; unforeseen.
مترادف: abrupt, surprising, unexpected, unforeseen, unlooked-for
مشابه: precipitate, precipitous, unannounced

- The sudden clap of thunder frightened us all.
[ترجمه احسان مزروعی راد] صدای ناگهانی رعد و برق همه ما را ترساند.
|
[ترجمه گوگل] صدای کف ناگهانی رعد همه ما را ترساند
[ترجمه ترگمان] غرش رعد همه ما را می ترساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: sharp, abrupt, or rapid.
مترادف: abrupt, precipitate, rapid, sharp
مشابه: hasty, immediate, impetuous, instant, precipitous, quick, rash, snappy, swift

- The car made a sudden stop, and I nearly hit it from behind.
[ترجمه گوگل] ماشین ناگهان توقف کرد و نزدیک بود از پشت به آن ضربه بزنم
[ترجمه ترگمان] ماشین ناگهان متوقف شد و نزدیک بود از پشت به آن ضربه بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her sudden transformation was the talk of the office.
[ترجمه گوگل] تغییر ناگهانی او بحث دفتر بود
[ترجمه ترگمان] تغییر ناگهانی او، صحبت از دفتر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Their decision to marry was sudden and surprised both their families.
[ترجمه احسان مزروعی راد] تصمیم ناگهانی آن ها برای ازدواج باعث شگفت زدگی خانواده هایشان شد.
|
[ترجمه سارا کاووسی] تصمیم شان به ازدواج کردن ناگهانی بود و هر دو خانواده را سورپرایز کرد.
|
[ترجمه گوگل] تصمیم آنها برای ازدواج ناگهانی بود و هر دو خانواده را شگفت زده کرد
[ترجمه ترگمان] تصمیم آن ها برای ازدواج ناگهانی بود و هر دو خانواده را شگفت زده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a sudden attack that sent the enemy reeling
حمله ی ناگهانی که دشمن را به قهقرا فرستاد

2. a sudden change
دگرگونی ناگهانی

3. a sudden craze for short skirts
شور و شوق ناگهانی برای دامن کوتاه

4. a sudden gust of anger
بروز ناگهانی خشم

5. a sudden lapse of confidence
از دست دادن ناگهانی اعتماد به نفس

6. a sudden sense of fear
احساس ناگهانی ترس

7. a sudden throb of pain
تیر کشیدن ناگهانی درد

8. a sudden turn in the road
پیچ غیر منتظره در جاده

9. her sudden death nonplussed everyone
مرگ ناگهانی او همه را بهت زده کرد.

10. his sudden arrival surprised me
ورود ناگهانی او مرا متعجب کرد.

11. his sudden death created a huge power vacuum
مرگ ناگهانی او خلا بزرگی در قدرت به وجود آورد.

12. his sudden departure
عزیمت شتاب آمیز او

13. the sudden fall in the value of the dollar
کاهش ناگهانی ارزش دلار

14. the sudden flare of torches in the darkness
شعله ی ناگهانی مشعل ها در تاریکی

15. the sudden sag in prices
افت ناگهانی قیمت ها

16. the sudden snarl of the dog scared the child
غرش ناگهانی سگ کودک را ترساند.

17. the sudden uproar of the game's viewers
غریو ناگهانی تماشاچیان مسابقه

18. the car's sudden stop jolted the passengers forward
توقف ناگهانی ماشین مسافران را به جلو پرتاب کرد.

19. he felt a sudden impulse to dive in the water
او ناگهان احساس کرد که می خواهد توی آب شیرجه برود.

20. she felt a sudden pang of nostalgia for her mother
ناگهان برای مادرش احساس دلتنگی کرد.

21. she had the sudden notion to invite all her relatives
ناگهان هوس کرد که همه ی خویشاوندان خود را دعوت کند.

22. the onrush of sudden grief
غلیان ناگهانی اندوه

23. all of a sudden
غفلتا،ناگهان،یکهو

24. his reputation took a sudden drop
شهرت او ناگهان کم شد.

25. the thermometer marked a sudden fall in temperatures
دماسنج،کم شدن ناگهانی گرما را نشان می داد.

26. the train was brought to a sudden stop
ناگهان ترن متوقف شد.

27. to temper steel by heating and sudden cooling
سخت کردن پولاد با گرم کردن و ناگهان سرد نمودن

28. The sudden arrival of guests forced her to change her plans.
[ترجمه گوگل]آمدن ناگهانی مهمانان او را مجبور به تغییر برنامه کرد
[ترجمه ترگمان]ورود میهمانان او را مجبور کرد که نقشه هایش را عوض کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. His thigh muscle gave a sudden jerk.
[ترجمه احسان مزروعی راد] عضله ی ران آن بطور ناگهانی مورد اصابت واقع شد.
|
[ترجمه سارا کاووسی] عضله ی ران او ناگهانی منقبض شد.
|
[ترجمه گوگل]عضله ران او یک تکان ناگهانی داد
[ترجمه ترگمان]ماهیچه رانش به شدت تکان خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. The sudden increase in sales is easily explicable.
[ترجمه گوگل]افزایش ناگهانی فروش به راحتی قابل توضیح است
[ترجمه ترگمان]افزایش ناگهانی در فروش به راحتی قابل پرداخت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ناگهانی (صفت)
abrupt, sudden, snap, precipitate

تند (صفت)
caustic, abrupt, sudden, spicy, steep, fast, sharp, harsh, sour, tart, acrid, acrimonious, acute, hot, keen, quick, mercurial, brisk, heady, headlong, inflammable, rapid, tempestuous, snappy, peppery, arrowy, rattling, biting, nipping, bitter, virulent, rash, violent, intensive, discourteous, transient, crusty, pungent, hasty, racy, rath, rathe, mordacious, prestissimo, presto, snippy, temerarious, wing-footed

غیر منتظره (صفت)
abrupt, sudden, unexpected, unanticipated, uncontemplated

بی خبر (صفت)
abrupt, sudden, unaware, unwitting, unconscious, incognizant, inconscient, witless

سریع (صفت)
sudden, fast, express, handy, dexterous, deft, agile, quick, brisk, swift, light-footed, spry, rapid, speedy, pernicious, prompt, rathe, light-heeled, light-limbed, sweepy, wing-footed

فوری (صفت)
sudden, fast, quick, instant, urgent, prompt, immediate, instantaneous

سرزده (صفت)
sudden, intrusive

بی مقدمه (صفت)
short, sudden, snap

ناگه (صفت)
sudden

انگلیسی به انگلیسی

• unexpected, surprising; abrupt, rapid
quality of being unexpected; abruptness, suddenness
something that is sudden happens quickly and unexpectedly.
if something happens all of a sudden, it happens so quickly and unexpectedly that you are surprised by it.

پیشنهاد کاربران

ناگهانی
مثال: A sudden noise startled her.
صدای ناگهانی او را وحشت زد.
به ناگهان
دفعتی
شاید ریشه این واژه کمک به درک معنای امروزیش بکنه.
ریشه لاتین این واژه از ترکیب دو واژه ( درصدد ) ( رفتن/آمدن ) تشکیل شده و درون مایع درآستانه، درصدد یا بطور مخفیانه رخ دادن هست.
Latin *subitanus, variant of Latin subitaneus "sudden, "
...
[مشاهده متن کامل]

from subitus past participle of subire "go under; occur secretly, come or go up stealthily, "
from sub "up to" ( see sub - ) ire "come, go" ( from PIE root *ei - "to go" ) .
Instagram: @504_Essential_Word

The last man on earth is sitting alone in his
room and all of a sudden a Knock on the door
شخصیت دَمدمی مزاج ( در متون روان شناسی )
Instant = sudden = Quick = immediate = Rapid = Swift = Sharp
تمام مترادف هستند به معنی فوری. همشون میتونن ly بگیرن و به قید تبدیل بشن و همچنان مترادف باقی بمونن
همگی متضاد Gradual هستن به معنی تدریجی
Meaning: When something is sudden, it happens very quickly
Example: He felt a sudden pain in his chest
ناگهانی
ناگهان
به صورت ناگهانی
یهویی
اتفاقی ، بدون اقدام اولیه
یهو
ناگهانی
all of a sudden:
ناگهان
Make a sudden loud noise

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس