اسم ( noun )
• (1) تعریف: the topic of what is said, written, studied, or the like.
• مترادف: theme, topic
• مشابه: argument, point, text
• مترادف: theme, topic
• مشابه: argument, point, text
- Her new novel is about an interesting subject.
[ترجمه مرینت] رمان جدید او ( خانم ) در باره یک موضوع جالب است .|
[ترجمه علی اکبر] رمان جدیدش در باره یک موضوع جذاب است|
[ترجمه میوسا] رمان جدید او ( خانم ) درباره یک موضوع جالب است|
[ترجمه Sanaz] رمان جدید اون خانم در باره ی یک موضوع جذاب است.|
[ترجمه Sina] رمان جدید او ( خانم ) راجع به یک موضوع جالب است.|
[ترجمه گوگل] رمان جدید او درباره یک موضوع جالب است[ترجمه ترگمان] رمان جدید او در مورد موضوع جالبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A great deal of research has been done on that subject.
[ترجمه رها] آن موضوع مشمول تحقیقات زیادی بوده است.|
[ترجمه Mrjn] تحقیقات زیادی بر روی آن موضوع انجام شده است.|
[ترجمه گوگل] تحقیقات زیادی در مورد آن موضوع انجام شده است[ترجمه ترگمان] تحقیقات زیادی در مورد این موضوع انجام شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a person or thing that is examined, analyzed, or depicted.
• مشابه: object, point
• مشابه: object, point
• (3) تعریف: a person who owes allegiance to a monarch or to a state.
• (4) تعریف: a motive for action; cause.
• مترادف: cause
• مترادف: cause
- a subject of debate
[ترجمه سوگند 10 ساله] موضوع|
[ترجمه مسعود منش] رمان تازه بانوی نویسنده در باره یک درونمایه گیرا ست.|
[ترجمه گوگل] موضوع بحث[ترجمه ترگمان] موضوع بحث
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: an area of study; course.
• مترادف: discipline
• مشابه: area, course, study
• مترادف: discipline
• مشابه: area, course, study
- Her best subject is English.
[ترجمه بیتا] بهترین موضوع درسی او انگلیسی است.|
[ترجمه رزی] بهترین درس او انگلیسی است|
[ترجمه corona] درس مورد علاقه ی او انگلیسی است|
[ترجمه گوگل] بهترین موضوع او انگلیسی است[ترجمه ترگمان] بهترین سوژه او انگلیسی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: a person or thing that is analyzed, experimented upon, treated, or the like.
• (7) تعریف: in grammar, a noun or noun equivalent that is one of the two main components of a sentence and that generally names the person, place, thing, or condition which the predicate explains.
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: under the power, authority, or influence of someone or something (often fol. by to).
• مترادف: bound by
• مشابه: accessible, amenable, answerable, dependent, subordinate, subservient
• مترادف: bound by
• مشابه: accessible, amenable, answerable, dependent, subordinate, subservient
• (2) تعریف: dependent upon (usu. fol. by to).
• مترادف: contingent, dependent on
• متضاد: independent
• مشابه: conditional
• مترادف: contingent, dependent on
• متضاد: independent
• مشابه: conditional
- Our plans are subject to your approval.
[ترجمه گوگل] طرح های ما منوط به تایید شماست
[ترجمه ترگمان] برنامه های ما منوط به تایید شما هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برنامه های ما منوط به تایید شما هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: having a disposition toward; prone (usu. fol. by to).
• مترادف: disposed, liable, prone, susceptible
• مشابه: vulnerable
• مترادف: disposed, liable, prone, susceptible
• مشابه: vulnerable
- He is subject to headaches.
[ترجمه گوگل] او در معرض سردرد است
[ترجمه ترگمان] او مبتلا به سردرد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او مبتلا به سردرد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: open to; liable for.
• مشابه: liable, naked, pregnable, vulnerable
• مشابه: liable, naked, pregnable, vulnerable
- They will be subject to penalties.
[ترجمه گوگل] آنها مشمول مجازات خواهند شد
[ترجمه ترگمان] آن ها مشمول مجازات خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها مشمول مجازات خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: subjects, subjecting, subjected
مشتقات: subjectable (adj.), subjectability (n.), subjection (n.)
حالات: subjects, subjecting, subjected
مشتقات: subjectable (adj.), subjectability (n.), subjection (n.)
• (1) تعریف: to put or bring under power, authority, or influence (usu. fol. by to).
• مترادف: subordinate
• مشابه: conquer, occupy, put, subjugate, submit
• مترادف: subordinate
• مشابه: conquer, occupy, put, subjugate, submit
• (2) تعریف: to make open; expose (usu. fol. by to).
• مترادف: expose
• مشابه: submit
• مترادف: expose
• مشابه: submit
- He subjected himself to scorn.
[ترجمه فهیمه چاکرالحسینی] خودش را سوژۀ تحقیر کرد.|
[ترجمه گوگل] او خود را مورد تمسخر قرار داد[ترجمه ترگمان] خود را تحقیر می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید