stretch

/ˈstret͡ʃ//stret͡ʃ/

معنی: دوره، بسط، کوشش، قطعه، اتساع، ارتجاع، خط ممتد، مدت، امتداد دادن، کش دادن، کش امدن، کش اوردن، گشاد شدن، طولانی کردن، بسط دادن، کشیدن، منبسط کردن
معانی دیگر: (دست یا پا یا بدن یا شاخه و غیره را) دراز کردن، (خود را) کشیده کردن، دراز کشیدن، دراز به دراز خوابیدن یا خواباندن، لمیدن، گستردن، گسترده شدن یا کردن، ادامه داشتن، رسیدن، کش آمدن، (به ویژه معنی چیزی را) کش دادن، غلو کردن، تحریف کردن، صرفه جویی، کشاندن، امساک کردن، آویختن، (کفش و جامه و غیره) گشاد شدن، فراخ شدن، گسترش، گستردگی، گستره، راسته، راستا، تکه، زمان، بار، دفعه، برهه، دوره ی خدمت، دوره ی زندان، کشسانی، کشداری، حالت ارتجاعی، کشباف، - کش، رجوع شود به: homestretch، مسیر، جهت، قطعه زمین

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: stretches, stretching, stretched
(1) تعریف: to lengthen or extend (the body or limbs) to the full length.
مترادف: expand
مشابه: elongate, extend, lengthen, open, spread, unfold

- You should stretch your legs both before and after you run.
[ترجمه ali ahtamikia] شما باید قبل و بعد دویدن به هردو پایتان کشش بدید .
|
[ترجمه محمد] تو باید قبل از دویدن و بعد دویدن پا هات را کش بدی
|
[ترجمه گوگل] هم قبل و هم بعد از دویدن باید پاهای خود را دراز کنید
[ترجمه ترگمان] باید قبل از اینکه فرار کنی، پاهاتو باز کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to extend or reach from one point to another.
مترادف: extend, string
مشابه: connect

- The repairmen stretched a wire from the pole to the house.
[ترجمه nemat pahlevani] تعمیرکار سیم را از تیرک به خانه کشید.
|
[ترجمه گوگل] تعمیرکاران یک سیم از تیرک تا خانه دراز کردند
[ترجمه ترگمان] The سیم را از تیرک به سوی خانه دراز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to reach out or extend (the arm or hand).
مترادف: extend
متضاد: retract, withdraw
مشابه: offer, protract, put out, reach out

- He stretched his hand out to help me.
[ترجمه selena] او برای کمک به من دستشو دراز کرد
|
[ترجمه گوگل] دستش را دراز کرد تا به من کمک کند
[ترجمه ترگمان] دستش را دراز کرد تا به من کمک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to pull or draw tightly; make taut.
مترادف: draw, tauten
متضاد: relax
مشابه: strain, tense

- We stretched the tent over its poles.
[ترجمه گوگل] چادر را روی تیرک هایش کشیدیم
[ترجمه ترگمان] ما چادر را روی تیرک کشیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to cause to lengthen or widen.
مترادف: broaden, elongate, lengthen, widen
متضاد: compress
مشابه: distend, enlarge, expand, prolong, protract, pull, spread

- He stretched his chewing gum into long strings.
[ترجمه گوگل] آدامس خود را به صورت رشته های بلند دراز کرد
[ترجمه ترگمان] او آدامس را کش و قوسی داد و به رشته های بلندی تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to cause to serve beyond the usual limits; tax unduly.
مترادف: overtax, strain
مشابه: exhaust, overburden, overwork

- The repairs seriously stretched our budget.
[ترجمه گوگل] تعمیرات به طور جدی بودجه ما را افزایش داد
[ترجمه ترگمان] تعمیرات به طور جدی بودجه ما را کش می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to strain to the maximum extent.
مترادف: strain
مشابه: bend, challenge, exert, push

- To finish the project they will need to stretch themselves.
[ترجمه گوگل] برای به پایان رساندن پروژه، آنها باید خودشان را دراز کنند
[ترجمه ترگمان] برای اتمام پروژه، آن ها باید خود را گسترش دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to extend over an area or in a certain direction.
مترادف: extend, reach
مشابه: carry, come, go, hang, range, run, sprawl, spread

- The Silk Road stretched from southern Europe into China.
[ترجمه گوگل] جاده ابریشم از جنوب اروپا تا چین امتداد داشت
[ترجمه ترگمان] جاده ابریشم از جنوب اروپا به چین کشیده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to lie down; recline fully.
مترادف: lie down, recline
مشابه: lie, loll, lounge, sprawl

- He stretched out on the couch for a nap.
[ترجمه گوگل] روی مبل دراز کشید تا چرت بزند
[ترجمه ترگمان] روی کاناپه دراز کشید تا چرتی بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to have the capability of being stretched.
مشابه: expand, extend, lengthen, spread

- This elastic stretches easily.
[ترجمه گوگل] این کش به راحتی کشیده می شود
[ترجمه ترگمان] این کشش به راحتی گسترش می یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to become lengthened or widened.
مترادف: broaden, lengthen, widen
مشابه: distend, elongate, expand, spread

- These jeans have stretched in the knees.
[ترجمه گوگل] این شلوار جین تا روی زانو کشیده شده است
[ترجمه ترگمان] این شلوار جین رو زانوهات افتاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The shoes had been a little tight, but they stretched.
[ترجمه گلی افجه] کفش ها کمی تنگ بودند اما جا باز کردند ( کش امدند )
|
[ترجمه گوگل] کفش‌ها کمی تنگ شده بودند، اما کشیده بودند
[ترجمه ترگمان] کفش هایش کمی تنگ بود، اما کش و قوسی به خود داده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to extend over a certain time period.
مترادف: reach, span
مشابه: continue, endure, extend, last, persist, range

- The queen's reign stretched over nearly seven decades.
[ترجمه گوگل] سلطنت ملکه نزدیک به هفت دهه طول کشید
[ترجمه ترگمان] سلطنت ملکه تقریبا هفت دهه طول کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to flex one's muscles and extend one's limbs.

- She yawned and stretched as she got out of bed.
[ترجمه گوگل] وقتی از رختخواب بلند شد خمیازه کشید و دراز کشید
[ترجمه ترگمان] وقتی از رختخواب بیرون آمد، خمیازه ای کشید و کش و قوسی به بدنش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The cat had been sleeping but now rolled onto its side and stretched.
[ترجمه گوگل] گربه خواب بود اما حالا به پهلوی خود غلتید و دراز شد
[ترجمه ترگمان] گربه خوابیده بود، اما حالا پهلو به پهلو چرخید و کش و قوسی به بدنش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: stretchable (adj.), stretchability (n.)
(1) تعریف: the act of stretching.
مترادف: expansion
مشابه: reach

- We always do our stretches at the beginning of the ballet class.
[ترجمه گلی افجه] ما همیشه در ابتدای کلاس باله حرکات کششی انجام میدهیم
|
[ترجمه گوگل] ما همیشه حرکات کششی خود را در ابتدای کلاس باله انجام می دهیم
[ترجمه ترگمان] ما همیشه در آغاز کلاس باله کار خود را انجام می دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the condition of being stretched.
مترادف: expansion

- She was annoyed when she saw the stretch of the material.
[ترجمه گوگل] او با دیدن کشش مواد آزرده شد
[ترجمه ترگمان] وقتی کشش مواد را دید ناراحت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a continuous expanse or distance.
مترادف: expanse, reach, sweep
مشابه: extent, run, sheet, spread

- Who owns that stretch of land along the river?
[ترجمه گوگل] چه کسی مالک آن پهنه زمین در کنار رودخانه است؟
[ترجمه ترگمان] کیست که صاحب آن سرزمین در کنار رودخانه است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the degree to which something can be stretched; elasticity.
مترادف: elasticity, give, stretchiness
مشابه: spring

- These shoelaces have a short stretch.
[ترجمه گوگل] این بند کفش ها کشش کوتاهی دارند
[ترجمه ترگمان] این بند کفش کوتاه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a continuous or extended period of time.
مترادف: period, while
مشابه: run, space

- I haven't seen them for a long stretch.
[ترجمه گوگل] خیلی وقته ندیدمشون
[ترجمه ترگمان] مدت زیادی است که آن ها را ندیده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a prison term.

- He was in for a ten-year stretch.
[ترجمه گلی افجه] او یک دوره ده ساله زندان بود
|
[ترجمه گوگل] او برای مدت ده سال حضور داشت
[ترجمه ترگمان] او برای مدت ده سال در آنجا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. stretch material
پارچه ی کشدار

2. stretch (or bend) the rules
مقررات را کش دادن،تبعیض قایل شدن

3. stretch (or strain) a point
ارفاق کردن،مستثنی کردن،(مقررات و غیره) شل گرفتن

4. stretch one's legs
قدم زدن (به ویژه پس از مدت ها عدم تحرک)،راه رفتن

5. a stretch of thin wire
یک تکه سیم باریک

6. a stretch shirt
پیراهن کشی

7. to stretch a budget
در بودجه صرفه جویی کردن

8. to stretch pipes across a continent
در سرتاسر اقلیم لوله کشیدن

9. to stretch sheets of paper to dry
صفحات کاغذ را برای خشک شدن پهن کردن (گستردن)

10. to stretch the rules
مقررات را به سود خود تفسیر کردن (کش دادن)

11. to stretch the sugar for two meals
شکر را با صرفه جویی برای دو خوراک مصرف کردن

12. to stretch the truth
واقعیت را تحریف کردن

13. to stretch wire between two telephone wires
میان دو تیر تلفن سیم کشیدن

14. a long stretch of the pipeline
قطعه ای طولانی از خط لوله

15. during a long stretch of time
طی یک دوره ی طولانی از زمان

16. her stomach had stretch marks from childbearing
به خاطر زایمان،پوست شکمش جای ترک خوردگی داشت.

17. he did a short stretch in the navy
در نیروی دریایی مدت کمی خدمت کرد.

18. he served a ten-year stretch for stealing
به خاطر دزدی ده سال در زندان بود.

19. the oil pipeline will stretch some 20 miles
لوله ی نفت حدود 20 میل طول خواهد داشت.

20. not even by the longest stretch of imagination
نه حتی با نهایت گسترش قدرت تخیل

21. old rubber band loses its stretch
نوار کش کهنه کشسانی خود را از دست می دهد.

22. after a while these shoes will stretch
پس از مدتی این کفش ها گشاد خواهند شد.

23. he used to write for ten hours at a stretch
او عادت داشت هر بار ده ساعت چیز بنویسد.

24. I walked up and down the aisle to stretch my cramped muscles.
[ترجمه گوگل]در راهرو بالا و پایین می رفتم تا ماهیچه های گرفتگی ام را بکشم
[ترجمه ترگمان]از راهرو بالا رفتم تا عضلات منقبض مرا کش بروند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. We looked to our right and saw a stretch of the rice fields.
[ترجمه لیلانوری] به سمت راست که نگاه کردیم چند تا شالیزار دیدیم.
|
[ترجمه گوگل]به سمت راست خود نگاه کردیم و امتداد مزارع برنج را دیدیم
[ترجمه ترگمان]به سمت راست مان نگاه کردیم و کمی از مزارع برنج را دیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Breathe in through your nose as you stretch up.
[ترجمه گوگل]هنگام کشش از طریق بینی نفس بکشید
[ترجمه ترگمان]وقتی داری کشش میدی از دماغت نفس بکش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. That elastic band will snap if you stretch it too far.
[ترجمه گوگل]اگر آن را بیش از حد بکشید، باند الاستیک می‌شکند
[ترجمه ترگمان] اگه تا الان کشش بدی، این گروه elastic داغون میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The runners rounded into the home stretch.
[ترجمه گوگل]دوندگان به داخل کشش خانه گرد آمدند
[ترجمه ترگمان]دوندگان وارد محوطه خانه شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Relax your stomach muscles, then stretch again.
[ترجمه گوگل]عضلات شکم خود را شل کنید، سپس دوباره کشش دهید
[ترجمه ترگمان]عضلات شکم خود را آرام کنید، سپس دوباره دراز بکشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. The car was dumped in a stretch of wasteland in the south of the city.
[ترجمه گوگل]این خودرو در زمینی بایر در جنوب شهر رها شد
[ترجمه ترگمان]خودرو در زمین های بایر در جنوب شهر رها شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دوره (اسم)
space, course, age, era, period, term, cycle, set, periodicity, periphery, stretch, spell, circuit, stadium, epoch, felly

بسط (اسم)
amplification, extension, development, expansion, stretch, auxesis, outspread, outstretch

کوشش (اسم)
labor, scramble, tug, effort, assay, stretch, attempt, trial, try, endeavor, strain, bustle, fist, muss

قطعه (اسم)
section, tract, lump, bit, part, share, portion, lot, passage, stretch, fragment, segment, mainland, block, panel, piece, goblet, dab, bloc, plank, slab, plat, plot, doit, internode, nugget, pane, snip

اتساع (اسم)
stretch, dilatation, dilation

ارتجاع (اسم)
restitution, stretch

خط ممتد (اسم)
stretch

مدت (اسم)
interval, life, outage, tract, length, time, period, term, stretch, patch, interspace, duration, usance

امتداد دادن (فعل)
stretch, elongate, protract, prolong, prolongate, eke out

کش دادن (فعل)
stretch, strain, protract

کش امدن (فعل)
stretch

کش اوردن (فعل)
stretch

گشاد شدن (فعل)
stretch

طولانی کردن (فعل)
stretch, extend, imp, lengthen, elongate, prolong, prolongate, draw out, stretch out

بسط دادن (فعل)
enlarge, stretch, expand, produce, develop, heighten

کشیدن (فعل)
trace, figure, heave, string, stretch, drag, pluck, draw, haul, weigh, pull, avulse, drain, strap, lave, suffer, subduct, thole, shove, chart, plot, experience, lengthen, hale, drawl, entrain, evulse, snick, magnetize, trawl

منبسط کردن (فعل)
amplify, stretch, expand, broaden, dilate, distend, extend

تخصصی

[سینما] کشش
[عمران و معماری] کش آمدن - کشیده شدن
[کامپیوتر] کش دادن، امتداد دادن - زیاد کردن بعد افقی و عمودی یک شیء . برای استفاده از ماوس در امتداد دادن محاوره ای یک شیء انتخاب شده، یکی از گیره های نقاط میانی کادر را می کشیم . بر خلاف scale که نسبت طول به عرض شیء را ثابت نگه می دارد.
[نساجی] کشش طولی یا عرضی پارچه - کشش الیاف ویا نخ
[ریاضیات] امتداد دادن، کشیدن، یازیدن، یازه

انگلیسی به انگلیسی

• act of stretching; condition of being stretched; large expanse; stretchiness, elasticity; duration of time; period of imprisonment
draw out to the full length, extend, elongate; be extended; reach out; pull, make taut; strain; be pulled; be elongated; lie down; extend over a certain period of time, span
something that stretches over a particular area or distance is present or exists in that area or for the distance specified.
a stretch of land or water is an area of it.
when you stretch, you hold your arms or legs out straight and tighten your muscles.
a stretch of time is a period of time.
when something soft or elastic stretches or is stretched, it is pulled until it becomes tight.
stretch material can be stretched.
if someone's money or resources are stretched, they have hardly enough for their needs.
if a job or task stretches you, it makes you use all your energy or skills.
if you say that something is not true or possible by any stretch of the imagination, you mean that you think it is completely untrue or absolutely impossible.
if you stretch out or if you stretch yourself out somewhere, you lie there with your legs and body in a straight line.
if you stretch out a part of your body, you hold it out straight.

پیشنهاد کاربران

به عنوان فعل بعضی وقتا به معنی قدرت خرید بیشتر هم معنی میده
اغراق و زیاده روی
زیر سؤال بردن، مورد تردید قرار دادن، به چالش کشیدن، . . .
He’s stretched
او بی پول است.
کشیدن، کشش
مثال: She did some stretching exercises before her run.
او قبل از دویدن چند حرکت کششی انجام داد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
چالش برانگیز
budget doesn't quite stretch to= can't afford
stretch
stretch 5 ( n ) =the ability to be made longer or wider without breaking or tearing, e. g. stretch jeans.
stretch
stretch 4 ( n ) =an act of stretching out your arms or legs or your body and contracting the muscles; the state of being stretched, e. g. We got out of the car and had a good stretch.
stretch
stretch 3 ( n ) e. g. You rarely see boats on this stretch of the river
stretch
stretch 2 ( n ) e. g. a particularly dangerous stretch of road
stretch
stretch 1 ( n ) ( strɛtʃ ) =an area of land or water, especially a long one, e. g. an unspoiled stretch of coastline.
stretch
stretch: کشیدن
تاب آوردن
the family had to stretch
when its rent was raised from $86 to $92 a month
۱_ کشیدن
۲_ کش آمدن یا دادن
۳_دراز کردن
۴ _ گشاد شدن یا کردن
بازه زمانی ( در برخی متون )
Stretch
به معنی چاخان کردن هم هست:
There was things which he stretched
یه چیزایی رو هم چاخان کرد.
ارفاق قائل شدن - تبعیض قائل شدن
Normally, people under 18 aren't allowed, but I guess we can stretch the rules for you as it's your birthday tomorrow.
سایر اوقات ، افراد زیر 18 سال مجاز نیستند ولی برای شما می شود ارفاق قائل شد چونکه فردا تولد شماست.
...
[مشاهده متن کامل]

برگرفته از cambridge dictionary
عاشق کلمه - سعید امدادی
09127772125

an unusual and sometimes difficult situation
شرایط غیر معمول و عجیب و در مواردی پیچیده
Playing two games in two days is a bit of a stretch for us, but I think we’ll make it
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/stretch
main stretch منطقه اصلی
The way to the top was easy after that. As they reached the last stretch
Ralph stopped
رگه
کش آمدن عظله
continuous period of time
یک بازه زمانی مستمر
The elderly generally need far less rest than the young, and tend to sleep in several short stretches
This is going to be a rough stretch
قسمت، بخش هم معنی میده
کار دشوار، گستره زمانی/مکانی، کش خوردن/دادن، امتداد یافتن، دراز کردن دست/پا، مجبور به استفاده از نهایت ظرفیت کردن
بخش، قسمت
حساب کردن
جاذبه ای
stretch :
کشاندن ، کش امدن، کشسانی، کشداری، حالت ارتجاعی، کشباف ، کش، گشاد شدن ، گسترش، گستردگی، گستره.
انبساط طولی توابع
A bit of a stretch
Quite a stretch

غلو، بزرگنمایی
Synonym:
A big leap
Quite a leap
نرمش:ورزش
کنار گذاشتن
Stretch your limits = محدودیت ها تو کنار بزار
گسترانیده شدن
مدت، زمان، دوره
کشسان ، کشدار ، خط ممتد ( مانند خطوط میان جاده ) ،
پیوسته
به صورت ممتد، پیوسته، مستمر، مداوم و بدون وقفه ( از نظر زمانی )
《 پارسی را پاس بِداریم》
stretch
هَم ریشه با گُستَردَن :
گُستَردَن : گُ - ستَر - د - اَن
گُ : پارسی باستان : وی = جُدا ، پَخش
سِتَر : سِ - تَر/تَرا = به بیرون وَ به سویی
د : نِشانِ گُزَشته
...
[مشاهده متن کامل]

اَن : کُنَنده
سِتَرَک = setarak = stretch
آلمانی : strecken ( اِشترِکِن )
☆ واژه ها یِ زیر با سِتاکِ " سِتَر " هَم ریشه اَند:
بَستَر ( پَهن کَرده ، اَنداخته ) ، ب پیش وَند فِشارَندِگی وَ اَنجامِ کار
خاکِستَر : خاک - اِستَر : خاکِ پَخش شُده

پرورش دادن
تقویت مردن
گستره، گستردگی ( ناحیه ای در خشکی یا آب )
کش امدن.
�به یک معنی� پستی و بلندی، فراز و نشیب
Challenge, Tets به چالش کشیدن
معانی های دیگر
قطعه ( زمین )
دوره، مدت
خط ممتد
گستره آبی یا خاکی
Adjective :
کِشسان
کِش آمدنی
لباس یا ماده ای که خاصیت کشسانی یا الاستیکی دارد و پس از این که کِشیده می شود و ابعاد آن تغییر می یابد، دوباره به شکل و اندازه ی اولیه خود برمی گردد.
تلاش کردن
زیاده روی کردن
Stretch Goals
اهداف بلند پروازانه
در رابطه با قوانین و محدودیت ها به معنی نادیده گرفتن اونا
This once, I’ll stretch the rules and let you leave work early
1کش امدن:rubber stretches when you pull it
2گستراندن:he stretched out his arms to embrace her
3حرکت کششی انجام دادن:it’s good idea to stretch before you do vigorous exercise
4امتداد داشتن/دادن:a huge cloud of dense smoke stretched across horizon
...
[مشاهده متن کامل]

5فرا تر از حد معمول رفتن: buying a new dishwasher will really stretch our budget
*noun
1گستره، ( در زمانی ی دوره ادامه دار ) we had a long stretch of days with sub zero temperatures last month
2حرکت کششی: i always have a good stretch when I get up in the morning

make/become bigger/looser ( oxford )
غلوآمیز، اغراق آمیز
[ دست و پا و غیره ] کشیدن ، کش آوردن 💦💦
It's important to stretch before you exercise
مهم است قبل از اینکه ورزش کنید [ دست و پاهایتان ] را کش بیاورید
زبان 95 ، تجربی 94 ، ریاضی 93 ، انسانی 93 ، هنر 90 و. . .
کشسان
کش آمدن ، منبسط کردن
Push out a part of body as far as possible
پهنه، ناحیه، منطقه، قواره، عرصه، محوطه، دامنه، حوزه، فضا
به طول انجامیدن
تمرین کششی انجام دادن
The act of putting your arms or legs out straight and contracting your muscles.
گسترده شدن
مجبور کردن یک فرد به استفاده از تمام مهارت، توانایی ها و یا هوش خودش.
جا ساز کردن
ارتقا دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٤)

بپرس