فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: spoils, spoiling, spoiled, spoilt
حالات: spoils, spoiling, spoiled, spoilt
• (1) تعریف: to ruin or detract from; make unusable or unsatisfactory.
• مترادف: damage, ruin, wreck
• متضاد: enhance, help, improve
• مشابه: blight, butcher, decay, decompose, defile, foul, mar, mess, queer, smash, sully, vandalize, vitiate
• مترادف: damage, ruin, wreck
• متضاد: enhance, help, improve
• مشابه: blight, butcher, decay, decompose, defile, foul, mar, mess, queer, smash, sully, vandalize, vitiate
- She spilled her coffee and spoiled her new dress.
[ترجمه محمد رضا] او قهوه اش را ریخت و لباس جدیدش را کثیف کرد|
[ترجمه ب گنج جو] لیوان پر قهوه رو لباسش ریخت و لباس تازه اش داغون شد.|
[ترجمه .YOUNG MAN.] ولی spoil به معنی کثیف شدن که نیست به معنی خراب شدنه درسته ما فارسی ها نمیگیم لباس خراب شد ولی همین معنی رو میده و منظور اینه که این بلاس خراب شد و دیگه قابله استفاده نیست ولی شما گفتی کثیف، کثیف میتونه تمیز بشه پس شما اشتباه ترجمه کردی چون خراب شده و دیگه قابل استفاده نیست چونspoil هست|
[ترجمه پپپ] قهوه اش را ریخت و لباس جدیدش را خراب کرد|
[ترجمه گوگل] قهوه اش را ریخت و لباس جدیدش را خراب کرد[ترجمه ترگمان] قهوه اش را ریخت و لباس تازه اش را خراب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The rain spoiled our camping trip.
[ترجمه سوگند تجری ] باران کمپینگ ما را خراب کرد|
[ترجمه امین] باران پیک نیک ما را خراب کرد.|
[ترجمه ب گنج جو] عجب پیک نیکی! بارون زهرمارمون کرد.|
[ترجمه گوگل] باران سفر کمپینگ ما را خراب کرد[ترجمه ترگمان] باران سفر ما را خراب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to instill an unhealthy sense of entitlement in (a person) through excessive indulgence, too much freedom, withheld punishments, or the like.
• مشابه: baby, coddle, dote on, indulge, mollycoddle, overindulge, pamper
• مشابه: baby, coddle, dote on, indulge, mollycoddle, overindulge, pamper
- Having been spoiled by her parents, the young college freshman threw a tantrum at having to share a room with a roommate.
[ترجمه دومان] لوس شده توسط والدینش، دانشجوی سال اول کالج کج خلقی می کرد ( در ) بخاطر مجبور بودن جهت به اشتراک گذاشتن اتاقش با یک همکلاسی|
[ترجمه شریک بشه ، کج خلقی میکرد.] دانشجوی تازه واردجوانی که توسط والدینش ننر با اومده بود، از اینکه مجبور بود اتاقش رو با یکی دیگه ( یه هم اتاقی )|
[ترجمه گوگل] دانشجوی سال اول کالج که توسط والدینش لوس شده بود، از اینکه مجبور بود با هم اتاقی خود در یک اتاق شریک شود، عصبانی شد[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه پدر و مادرش لوس شدند، دانشجوی سال اول کالج، اوقات تلخی کرد و مجبور شد با یک هم اتاقی در یک اتاق شریک شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to indulge or overindulge (a loved one or pet).
• مترادف: indulge, overindulge
• مشابه: pamper
• مترادف: indulge, overindulge
• مشابه: pamper
- She loves to spoil her grandchildren with candy and presents.
[ترجمه A.A] او دوست دارد با آب نبات و هدایا نوه هایش را لوس کند|
[ترجمه گوگل] او دوست دارد نوه هایش را با آب نبات و هدایا لوس کند[ترجمه ترگمان] او دوست دارد نوه هایش را با شکلات و هدیه ها به هم بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You've spoiled this dog, and now he's far too overweight!
[ترجمه گوگل] شما این سگ را لوس کردید و اکنون او خیلی اضافه وزن دارد!
[ترجمه ترگمان] تو این سگ رو خراب کردی و حالا اون خیلی اضافه وزن داره!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تو این سگ رو خراب کردی و حالا اون خیلی اضافه وزن داره!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: be spoiling for
عبارات: be spoiling for
• : تعریف: to become unusable or decayed.
• مترادف: putrefy, turn
• متضاد: keep
• مشابه: addle, decay, decompose, foul, mildew, mold, rot, sour
• مترادف: putrefy, turn
• متضاد: keep
• مشابه: addle, decay, decompose, foul, mildew, mold, rot, sour
- Meat spoils rapidly in hot weather.
[ترجمه گوگل] گوشت در هوای گرم به سرعت فاسد می شود
[ترجمه ترگمان] گوشت در هوای گرم به سرعت از بین می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گوشت در هوای گرم به سرعت از بین می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: spoiled (adj.)
مشتقات: spoiled (adj.)
• : تعریف: (pl.) material goods or other benefits gained by victory, as in warfare or politics.
• مترادف: booty, loot
• مترادف: booty, loot
- the spoils of war
- His job was part of the spoils of his party's victory.
[ترجمه گوگل] شغل او بخشی از غنایم پیروزی حزبش بود
[ترجمه ترگمان] شغلش بخشی از غنایم پیروزی حزبش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شغلش بخشی از غنایم پیروزی حزبش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید