shallow

/ˈʃæloʊ//ˈʃæləʊ/

معنی: کم ژرفا، کم اب، سطحی، کم عمق، کم عمق کردن
معانی دیگر: فرناد، بی مایه، کم مایه، ضعیف، خفیف، کوتاه، کم ژرفا کردن یا شدن، کم عمق کردن یا شدن، (معمولا جمع - با: the) پایاب، آبتل، سنار، تنگاب (shoal هم می گویند)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: shallower, shallowest
(1) تعریف: measuring little from top to bottom; lacking depth.
متضاد: deep
مشابه: shoal, thin

- The water was so shallow that we could walk out far into the lake.
[ترجمه فرزان] آب چنان کم عمق بود که ما توانستیم راحت در دریاچه راه برویم.
|
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] آب به قدری کم عمق بود، که مدت زمان زیادی طول کشید تا از دریاچه بیرون بیاییم.
|
[ترجمه یحیی] آب چنان کم عمق بود که میتوانستیم تا مسافت دوری در دریاچه قدم بزنیم
|
[ترجمه لاله] اب چنان کم عمق بود که ماتوانستیم مسافت زیادی در دریاچه جلو برویم
|
[ترجمه گوگل] آب آنقدر کم عمق بود که می‌توانستیم به داخل دریاچه برویم
[ترجمه ترگمان] آب چنان کم عمق بود که ما می توانستیم از دور به درون دریاچه قدم بگذاریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This bowl is too shallow for these flowers.
[ترجمه گوگل] این کاسه برای این گل ها خیلی کم عمق است
[ترجمه ترگمان] این کاسه برای این گل ها بسیار کم عمق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: lacking deep thought or consideration; superficial.
مترادف: superficial
متضاد: deep, profound
مشابه: artificial, empty, frivolous, frothy, idle, insubstantial, light, meaningless, petty, skin-deep, slight, surface, trifling, trivial, vacuous

- How can you marry someone with such a shallow mind?
[ترجمه عاطفه] چطور میتونی با همچین آدم سطحی نگری ازدواج کنی؟
|
[ترجمه گوگل] چگونه می توانید با فردی با چنین ذهن سطحی ازدواج کنید؟
[ترجمه ترگمان] چطور میتونی با کسی که ذهن کم عمقی داره ازدواج کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They took offense at his shallow remarks.
[ترجمه گوگل] آنها از اظهارات کم عمق او ناراحت شدند
[ترجمه ترگمان] اونا به حرف های کم عمق - ش حمله کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The professor commented that her analysis of the poem was rather shallow.
[ترجمه گوگل] استاد اظهار داشت که تحلیل او از شعر نسبتاً سطحی بود
[ترجمه ترگمان] استاد توضیح داد که تجزیه و تحلیل او از شعر نسبتا کم عمق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: (usu. pl.) a place where the water is not deep.
مترادف: shoal
متضاد: deep

- The children played in the shallows near the shore.
[ترجمه گوگل] بچه ها در کم عمق نزدیک ساحل بازی می کردند
[ترجمه ترگمان] کودکان در آب های کم عمق نزدیک ساحل بازی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: shallows, shallowing, shallowed
مشتقات: shallowly (adv.), shallowness (n.)
• : تعریف: to make or become shallow.
مترادف: shoal

جمله های نمونه

1. shallow breathing
نفس کوتاه

2. a shallow pool
استخر کم ژرفا

3. a shallow study of the causes of addiction
پژوهشی سطحی درباره ی علل اعتیاد

4. a shallow well
چاه کم عمق

5. in the shallow water the children were paddling with their hands
بچه ها در آب کم ژرفا دستانشان را پارووار تکان می دادند.

6. his education was shallow and discontinuous
آموزش او سطحی و ناپیوسته بود.

7. the fish slithered among the shallow stones
ماهی در لابلای سنگ های سطح آب حرکت کرد.

8. columbus anchored his ship in a shallow bay
کلمبوس با کشتی خود در خلیج کم عمق لنگر انداخت.

9. he was mouthing big words to hide shallow thoughts
برای نهان سازی افکار سطحی خود،واژه های قلمبه بر دهان می راند.

10. We waded across a shallow stream.
[ترجمه گوگل]از یک نهر کم عمق عبور کردیم
[ترجمه ترگمان]آب کم عمق به راه خود ادامه دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She cavorted about in the shallow water.
[ترجمه گوگل]او در آب کم عمق حواس پرت کرد
[ترجمه ترگمان]در آب های کم عمق پرسه می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The turtle hibernates in a shallow burrow for six months of the year.
[ترجمه کیمیا رستمی] لاک پشت شش ماه از سال را در یک لانه ی کم عمق به خواب زمستانی می رود
|
[ترجمه گوگل]لاک پشت شش ماه از سال را در یک لانه کم عمق به خواب زمستانی می برد
[ترجمه ترگمان]لاک پشت در حدود شش ماه از سال در یک پناه گاه کم عمق راه می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They'd dug a shallow pit and left the bodies in it.
[ترجمه گوگل]آنها یک گودال کم عمق حفر کرده بودند و اجساد را در آن رها کرده بودند
[ترجمه ترگمان]چاله کم عمق را حفر کرده بودند و اجساد را در آن جا گذاشته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. My eyes have shallow sea land old clap vita etched a bay miss.
[ترجمه گوگل]چشمانم دریای کم عمقی دارند، کف زدن های قدیمی که در خلیج نقش بسته اند
[ترجمه ترگمان]چشمانم کم عمق و قدیمی هستند که روی یک خلیج حکاکی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Shallow streams make most din.
[ترجمه گوگل]نهرهای کم عمق بیشتر غوغا می کنند
[ترجمه ترگمان]جریان های کم عمق بیش از همه سر و صدا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I think he is shallow, vain and untrustworthy.
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم او سطحی، بیهوده و غیرقابل اعتماد است
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم او سطحی، بی هوده و غیرقابل اطمینان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The stream was quite shallow so we were able to walk across it.
[ترجمه گوگل]نهر کاملاً کم عمق بود، بنابراین ما توانستیم از آن عبور کنیم
[ترجمه ترگمان]نهر کاملا کم عمق بود، بنابراین ما قادر به عبور از آن بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Watching her husband relaxing in the shallow waters she was reminded of a hippopotamus wallowing in mud.
[ترجمه گوگل]وقتی شوهرش را در حال استراحت در آب های کم عمق تماشا می کرد، به یاد اسب آبی افتاد که در گل غوطه ور بود
[ترجمه ترگمان]تماشای شوهرش در آب های کم عمق که به یاد اسب آبی بود افتاد که در گل غوطه می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کم ژرفا (اسم)
shoal, shallow

کم اب (اسم)
shallow

سطحی (صفت)
surface, superficial, sketchy, skin-deep, planar, shallow

کم عمق (صفت)
unmeaning, shallow, sophomoric

کم عمق کردن (فعل)
shallow

تخصصی

[عمران و معماری] کم عمق

انگلیسی به انگلیسی

• having little depth, not deep; superficial, not concerned with serious intellectual matters; weak, breathing in very little air
a shallow hole, container, or layer of something measures only a short distance from the top to the bottom.
a shallow person, idea, or activity does not show or involve serious or careful thought; used showing disapproval.
if your breathing is shallow, you take only a small amount of air into your lungs at each breath.
the shallows are the shallow part of an area of water.

پیشنهاد کاربران

به تفاوت این واژگان دقت شود:
sallow زرد رنگ
shallow کم آب
swallow بلعیدن
superficial, empty, slight, surface, trivial
- unintelligent, foolish, frivolous, ignorant, puerile, simple
کم عمق. کم ژرفا، کم آب، سطحی، کم عمق کردن. جزیی. کم اهمیت. پوچ. احمقانه. ساده. خالی. بیهوده. غیر عاقلانه. غیر عقلانی
shallow ( adj ) ( ʃ�loʊ ) =not having much distance between the top or surface and the bottom, e. g. a shallow dish. shallow waters around the coast. shallowly ( adv ) , shallowness ( n )
shallow
Shallow sleep
خواب سطحی
ظاهر بین
Not showing serious or careful thought
سطحی نگر
آبکی
کم عمق و سطحی
معدود
بی مایه و بی اصل و ریشه
شل و ول، زپرتی
shallow cave is opposed the deep cave that is dark and inaccessible places
shallow ( adj ) = سطحی، کم عمق، کم ژرفا/کوته بین، سطحی نگر/از نظر تنفسی یعنی کوتاه و بریده بریده، شکمی / کم، اندک/بی مایه/
Definition = دارای فاصله کمی از بالا به پایین/شامل تعداد کمی از افراد یا چیزها/کاملاً مطمئن یا قانع کننده نیست/عدم فکر جدی یا دقیق/قسمت کم عمق یک منطقه آبی/
...
[مشاهده متن کامل]

( shallow breathing = تنفس شکمی، تنفس کوتاه و بریده بریده definition = تنفسی که در آن با هر تنفس فقط مقدار کمی هوا وارد ریه های خود می کنید. )
examples:
1 - Fry the onions in a shallow pan.
پیازها را در ماهی تابه ای کم عمق سرخ کنید.
2 - The stream was fairly shallow so we were able to walk across it.
رود نسبتاً کم عمق بود، برای همین ما توانستیم از آن رد شویم.
3 - She told her children to stay in the shallow end ( of the swimming pool ) .
او به فرزندان خود گفت که در انتهای کم عمق ( استخر شنا ) بمانند.
4 - These beech trees have shallow roots ( = roots which do not go very deep into the ground ) .
این درختان راش دارای ریشه های کم عمق هستند ( = ریشه هایی که در عمق زیاد زمین فرو نمی روند ) .
5 - We are dealing with a very shallow pool of candidates.
ما با گروهی بسیار کم از نامزدها سر و کار داریم.
6 - Many natives see their rural way of life here increasingly circumscribed by outside "environmentalists" with shallow local roots.
بسیاری از بومیان شیوه زندگی روستایی خود را در اینجا به طور فزاینده ای با "محیط بانان" خارجی و ریشه های سطحی محلی محدود می کنند.
7 - I thought the film was pretty shallow.
به نظرم فیلم بسیار سطحی بود.
8 - He's physically attractive, but shallow.
او از نظر جسمی جذاب است ، اما تفکرش سطحی نگر است.
9 - Transfer the tofu and broccoli to a shallow bowl.
پنیر توفو و کلم بروکلی را به یک کاسه کم عمق انتقال دهید.
10 - Reviewers called the book lightweight, shallow, and simplistic.
منتقدان ادبی این کتاب را سبک ، سطحی و ساده ذکر کرده اند.

روی آب
shallow ( adj ) = superficial ( adj )
به معنای: سطحی
Shallow breathing
تنفس شکمی
surface
در در س الاستیسیته مکانیک کلمه Shallow Shells به معنی پوسته نازک
دارای ژرفای کم
سطحی
سطحی نگر
جاهل، نادان،
بی دانش،
کوته بین، کوته فکر،
کم عقل، بی خرد
ظاهر بین،
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس