rival

/ˈraɪvəl//ˈraɪvəl/

معنی: رقیب، حریف، هم چشمی، سبقت گیر، هم چشمی کننده، هماورد، هم چشم، شبیه، نظیر، رقابت کردن
معانی دیگر: همداو، ناوردگر، وابسته به رقابت، رقابت آمیز، رقیبانه، هماوردانه، همچشمی کردن، هماوردی کردن، برتری خواستن، برابری کردن، (قدیمی) همکار، همقطار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the person with whom one is competing; competitor.
مترادف: competitor, contestant, opposition, the competition
متضاد: ally
مشابه: adversary, competition, foe, match

- He studied his rival in hope of finding a weakness.
[ترجمه گوگل] او رقیب خود را به امید یافتن نقطه ضعف مطالعه کرد
[ترجمه ترگمان] او رقیب خود را به امید یافتن یک نقطه ضعف مطالعه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a person or thing that is capable of being a competitor.
مترادف: challenger, equal, peer
مشابه: competitor

- As a pianist he has few rivals.
[ترجمه حاج عماد] او بعنوان یک پیانیست چند رقیب دارد.
|
[ترجمه علیرضا آصفی] او به عنوان یک پیانیست رقبای کمی دارد
|
[ترجمه حمید عباسی] به عنوان یک پیانیست، رقبای معدودی دارد.
|
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک پیانیست رقبای کمی دارد
[ترجمه ترگمان] او به عنوان نوازنده پیانو تعداد کمی از رقبای خود را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: being or capable of being a rival; competing or competitive.
مترادف: competing, competitive
مشابه: emulous, opposing

- rival companies in the same business
[ترجمه گوگل] شرکت های رقیب در همان کسب و کار
[ترجمه ترگمان] شرکت های رقیب در کسب وکار مشابه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rivals, rivaling, rivaled
(1) تعریف: to attempt to outdo; compete with or against.
مترادف: fight
مشابه: battle, challenge, combat, contest, jostle, oppose

- They strongly rivaled all their competitors.
[ترجمه حمید عباسی] آن ها قدرتمندانه همۀ رقبایشان را پشت سر گذاشتند.
|
[ترجمه گوگل] آنها به شدت با تمام رقبای خود رقابت کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها به شدت با تمام رقبای خود رقابت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be as good as; equal.
مترادف: equal, match
مشابه: approach, parallel, touch

- The sequel rivals the original film.
[ترجمه حمید عباسی] پی آیندِ فیلم تنه به تنۀ فیلم اصلی می زند.
|
[ترجمه گوگل] دنباله با فیلم اصلی رقابت می کند
[ترجمه ترگمان] در ادامه این فیلم به رقابت ادامه خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. no rival could stay with him
هیچ رقیبی نمی توانست با او برابری کند.

2. the rival claims of the two sides
ادعاهای رقابت آمیز دو طرف

3. friends who rival each other in good deeds
دوستانی که در امور نیک باهم رقابت می کنند

4. he flopped his rival on the head
او دنگی زد تو سر رقیب خودش.

5. trains can not rival airplans in speed
از نظر سرعت ترن نمی تواند با هواپیما برابری کند.

6. who is her rival in the upcoming elections?
هماورد او در انتخابات آینده کیست ؟

7. our runner outdistanced his rival by ten meters
دونده ی ما ده متر از رقیب خود جلو بود.

8. the death of his rival further amplified nasser's political influence
مرگ رقیب نفوذ سیاسی ناصر را بیشتر کرد.

9. a circumscription controlled by a rival political party
حوزه ای که در کنترل حزب سیاسی رقیب است.

10. he conceded victory to his rival in the elections
او پیروزی رقیب انتخاباتی خود را پذیرفت (یا تصدیق کرد).

11. he arrogated personal motives to his rival
او رقیب خود را منتسب (متهم) به داشتن اغراض شخصی کرد.

12. he won the election by jobbing his rival
او با حقه زدن به رقیبش انتخابات را برد.

13. he deserted us and went over to the rival camp
او ما را ترک کرد و به دسته ی رقبای ما گروید.

14. he was rabid in his hatred of his rival
دیوانه وار از حریف خود متنفر بود.

15. in a few seconds, the boxer overpowered his rival
ظرف چند ثانیه آن مشت زن حریف خود را مغلوب کرد.

16. they gave him cart blanche to negotiate with the rival companies
به او اختیار تام دادند که با شرکت های رقیب مذاکره کند.

17. He lost out to his rival.
[ترجمه farzam328] از حریف خودش شکست خورد.
|
[ترجمه گوگل]به رقیبش باخت
[ترجمه ترگمان]به رقیب خود دست از دست داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Fights among rival gangs account for most murders in the city.
[ترجمه گوگل]دعوا میان باندهای رقیب بیشترین قتل ها در شهر را به خود اختصاص داده است
[ترجمه ترگمان]Fights در بین گروه های رقیب برای بیشتر قتل ها در شهر وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The rival political parties are already jockeying for power.
[ترجمه گوگل]احزاب سیاسی رقیب هم اکنون برای کسب قدرت در حال شوخی هستند
[ترجمه ترگمان]احزاب سیاسی رقیب هم اکنون در حال حقه زدن برای قدرت هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Police had to interpose themselves between the two rival groups.
[ترجمه گوگل]پلیس مجبور شد خود را بین دو گروه رقیب قرار دهد
[ترجمه ترگمان]پلیس باید در میان این دو گروه رقیب مداخله کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. People were sent out to snoop on rival businesses.
[ترجمه گوگل]مردم برای جاسوسی از مشاغل رقیب فرستاده شدند
[ترجمه ترگمان]مردم برای تجسس به کاره ای رقیب فرستاده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. He beat his closest/nearest rival by 20 marks.
[ترجمه گوگل]او نزدیکترین/نزدیکترین رقیب خود را با 20 امتیاز شکست داد
[ترجمه ترگمان]او نزدیک ترین رقیب خود را با ۲۰ امتیاز شکست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The rival parties libeled each other during the election.
[ترجمه گوگل]احزاب رقیب در جریان انتخابات به یکدیگر افترا زدند
[ترجمه ترگمان]احزاب رقیب یکدیگر را در طی انتخابات به یکدیگر تبریک گفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. She competed with her rival for a prize.
[ترجمه گوگل]او برای کسب جایزه با رقیب خود رقابت کرد
[ترجمه ترگمان]او برای دریافت جایزه با رقیبش رقابت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رقیب (اسم)
adversary, antagonist, rival, competitor, corrival

حریف (اسم)
opponent, match, adversary, foe, rival, competitor

هم چشمی (اسم)
rival, competition, rivalry, emulation

سبقت گیر (اسم)
rival

هم چشمی کننده (اسم)
rival

هماورد (صفت)
rival

هم چشم (صفت)
rival

شبیه (صفت)
similar, equal, alike, rival, like, same, analogous, quasi, papilionaceous, semblable

نظیر (صفت)
rival, analogous, comparable

رقابت کردن (فعل)
contend, rival, corrival, challenge, compete, vie

انگلیسی به انگلیسی

• being in competition, contending
competitor, opponent, contender
compete with, challenge, oppose, contest
your rival is someone who you are competing with. count noun here but can also be used as an attributive adjective. e.g. fighting broke out between rival groups. he was beaten up by supporters of a rival candidate.
if one thing rivals another, they are both of the same standard or quality.

پیشنهاد کاربران

He could beat his rival, but he didn't.
او می توانست رقیبش را از میدان به در کند اما این کار را نکرد.
It doesn't have a rival رقیب نداره !
مشابه ( تحقیق کیفی )
Work until your idols become your rivals
اینقدر کار کنید که بتهای شما رقیبانتان شوند
رقیب، حریف
rival 2 ( n, adj ) ( raɪvl ) =a person, company, or thing that competes with another in sports, business, etc. , e. g. The two teams have always been rivals. rivalry ( n )
rival
rival 1 ( v ) ( raɪvl ) =to be as good, impressive, etc. as sth sb else, synonym compare, e. g. You'll find scenery to rival anything you can see in the Alps. Golf can't rival basketball for excitement.
rival
برابری کردن
opponent
حریف، رقیب
برابره
رقیب و حریف
رقابت کردن، چشم و همچشمی کردن
رقابت و برابری کردن/شانه به شانه بودن یا رفتن در رقابت ( مثلا چند امر یا شرکت و. . . )
در حد یکسان بودن
در حد برابری بودن
رقیب
Fear of rival
Now it sounds like you're in pain
ترس از رقیب
الان صدات در میاد که درد داری
Rakip korkusu
Şimdi sanki acı ekiyor gibisin

رقیب
competitor
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس