فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: represses, repressing, repressed
مشتقات: repressed (adj.), repressible (adj.), represser (repressor) (n.)
حالات: represses, repressing, repressed
مشتقات: repressed (adj.), repressible (adj.), represser (repressor) (n.)
• (1) تعریف: to restrain or prevent the expression of (feelings, utterances, or the like).
• مترادف: bottle up, control, hold, restrain, stifle, subdue, suppress
• متضاد: express, gratify
• مشابه: bridle, check, conceal, contain, curb, hide, inhibit, mask, silence, smother, squash
• مترادف: bottle up, control, hold, restrain, stifle, subdue, suppress
• متضاد: express, gratify
• مشابه: bridle, check, conceal, contain, curb, hide, inhibit, mask, silence, smother, squash
- His strict parents taught him never to cry and in general to repress his feelings.
[ترجمه مژده محمدظاهری] والدین سخت گیرش بهش یاد دادند که هرگز گریه نکند و در کل احساساتش را سرکوب کند|
[ترجمه گوگل] والدین سختگیرش به او یاد دادند که هرگز گریه نکند و به طور کلی احساسات خود را سرکوب کند[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش به او یاد می دادند که هرگز گریه نکند و به طور کلی احساسات خود را سرکوب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She could no longer repress her fears, and she confided them to her sister.
[ترجمه مژده محمدظاهری] او بیشتر از این نتوانست ترس هایش را فرونشاند و آنها را با خواهرش در میان گذاشت|
[ترجمه گوگل] او دیگر نمی توانست ترس هایش را سرکوب کند و آنها را به خواهرش محرمانه گفت[ترجمه ترگمان] دیگر نمی توانست ترس خود را مهار کند، و او آن ها را با خواهر خود در میان نهاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to put a stop to; subdue.
• مترادف: crush, put down, quash, quell, stifle, suppress
• مشابه: silence, smother, snuff out, squash, squelch, stop, subdue
• مترادف: crush, put down, quash, quell, stifle, suppress
• مشابه: silence, smother, snuff out, squash, squelch, stop, subdue
- The army quickly repressed the uprising.
[ترجمه گوگل] ارتش به سرعت قیام را سرکوب کرد
[ترجمه ترگمان] ارتش به سرعت قیام را سرکوب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ارتش به سرعت قیام را سرکوب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to resist conscious awareness of.
• مترادف: suppress
• مشابه: bury, inhibit
• مترادف: suppress
• مشابه: bury, inhibit
- All his life he repressed the memory of that childhood tragedy.
[ترجمه یاسمن ص] او در تمام عمر خاطره ی آن تراژدی در ایام کودکی اش را سرکوب کرد.|
[ترجمه گوگل] او در تمام زندگی خود خاطره آن تراژدی دوران کودکی را سرکوب کرد[ترجمه ترگمان] در تمام عمرش خاطره آن فاجعه دوران کودکی را از خود بروز می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: re-presses, re-pressing, re-pressed
حالات: re-presses, re-pressing, re-pressed
• : تعریف: to press again.