reconcile

/ˈrekənˌsaɪl//ˈrekənsaɪl/

معنی: اشتی دادن، وفق دادن، تطبیق کردن، صلح دادن، راضی ساختن
معانی دیگر: آشتی کردن، آشتی دادن، دوست وار کردن یا شدن، (اختلاف و غیره) برطرف کردن، رفع کردن، تلفیق کردن، سازگار کردن، منطبق کردن، برابر کردن، راضی کردن، قبولاندن، پذیراندن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: reconciles, reconciling, reconciled
مشتقات: reconcilingly (adv.), reconciler (n.)
(1) تعریف: to overcome differences and restore a relationship between.
متضاد: estrange
مشابه: accord, appease, conciliate, mediate, propitiate, reunite

- Arbitration reconciled the warring factions.
[ترجمه گوگل] داوری جناح های متخاصم را آشتی داد
[ترجمه ترگمان] داوری جناح های متخاصم را آشتی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to correct or adjust (at least one of two or more things) in order to resolve contradictions or incompatibility.
مشابه: adapt, adjust, correct, rectify

- She reconciled the bank statement and her checkbook.
[ترجمه نسرین] او اظهارنامه بانک و چکهاش رو تطبیق داد
|
[ترجمه گوگل] او صورت حساب بانکی و دسته چک خود را تطبیق داد
[ترجمه ترگمان] اون اظهارات بانک و چک هاش رو آشتی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to overcome the resistance of (someone) to a displeasing idea, circumstance, or the like.
مترادف: resign
مشابه: accommodate, bring, persuade

- I must reconcile myself to losing him.
[ترجمه Mrjn] باید با از دست دادن او کنار بیایم ( سازگار شوم، تطبیق پیدا کنم )
|
[ترجمه گوگل] من باید خودم را با از دست دادن او آشتی کنم
[ترجمه ترگمان] باید خودم را با از دست دادن او تطبیق دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. we must reconcile our ideals with reality
بایستی آرمان های خود را با واقعیت منطبق کنیم.

2. we must reconcile these divergent viewpoints
باید این دیدگاه های ناهمگون را با هم آشتی بدهیم.

3. he seeks to reconcile the two brothers
او سعی می کند آن دو برادر را آشتی بدهد.

4. they decided to reconcile their differences
آنان تصمیم گرفتند که اختلافات خود را برطرف کنند.

5. the leader of the party tried to reconcile the dissonant fractions in the party
رهبر حزب کوشید که فراکسیون های ناسازگار حزب را آشتی دهد.

6. It is sometimes difficult to reconcile science and religion.
[ترجمه گوگل]گاه آشتی دادن علم و دین دشوار است
[ترجمه ترگمان]گاهی سازش دادن علم و مذهب دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It was hard to reconcile his career ambitions with the needs of his children.
[ترجمه گوگل]تطبیق جاه طلبی های شغلی او با نیازهای فرزندانش سخت بود
[ترجمه ترگمان]سخت بود که جاه طلبی های خود را با نیازهای فرزندان خود تطبیق دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Must they reconcile themselves to their fate?
[ترجمه Javad Keyhan] آیا اونا بابد با سرنوشتشون کنار بیان ؟ ( بپذیرند ؟ )
|
[ترجمه گوگل]آیا آنها باید خود را با سرنوشت خود آشتی دهند؟
[ترجمه ترگمان]آیا باید خود را با سرنوشت خود آشتی دهند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. All efforts to reconcile her with her husband were in vain.
[ترجمه گوگل]تمام تلاش ها برای آشتی دادن او با شوهرش بی فایده بود
[ترجمه ترگمان]تمام تلاش برای آشتی با شوهرش بی نتیجه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He could not reconcile himself to the prospect of losing her.
[ترجمه الهام] نمیتوانست احتمال از دست دادن او را به خودش بقبولاند.
|
[ترجمه گوگل]او نتوانست خود را با احتمال از دست دادن او آشتی دهد
[ترجمه ترگمان]نمی توانست خود را با این امید که او را از دست بدهد آشتی دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Bevan tried to reconcile British socialism with a wider international vision.
[ترجمه گوگل]بوان سعی کرد سوسیالیسم بریتانیا را با بینش بین المللی گسترده تر آشتی دهد
[ترجمه ترگمان]Bevan سعی کرد سوسیالیسم بریتانیایی را با دیدگاهی وسیع تر بین المللی تطبیق دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He tried to reconcile his father to the idea of the wedding.
[ترجمه الهام] او سعی کرد ایده ازدواج را به پدرش بقبولاتد
|
[ترجمه گوگل]او سعی کرد پدرش را با ایده عروسی آشتی دهد
[ترجمه ترگمان]می کوشید پدرش را با اندیشه عروسی آشتی دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. You must reconcile yourself to your present job.
[ترجمه گوگل]شما باید خود را با شغل فعلی خود آشتی دهید
[ترجمه ترگمان]باید خودت را با شغل فعلی خودت تطبیق بدهی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Could you reconcile yourself to a lifetime of unemployment?
[ترجمه گوگل]آیا می توانید خود را با یک عمر بیکاری آشتی دهید؟
[ترجمه ترگمان]آیا می توانید خود را با یک عمر بیکاری تطبیق دهید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I can't reconcile those two ideas.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم این دو ایده را با هم تطبیق دهم
[ترجمه ترگمان]نمی توانم این دو ایده را با هم تطبیق دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. It is difficult to reconcile one's statements with one's conduct.
[ترجمه گوگل]تطبیق اظهارات خود با رفتار خود دشوار است
[ترجمه ترگمان]تطبیق دادن اظهارات یک فرد با رفتار یک فرد دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اشتی دادن (فعل)
agree, accord, reconcile, conciliate

وفق دادن (فعل)
accord, adapt, reconcile, suit, tune, attune, adjust, conform, square, assimilate, jump

تطبیق کردن (فعل)
fit, match, reconcile, tally, compare, check, collate, jibe

صلح دادن (فعل)
reconcile

راضی ساختن (فعل)
reconcile

تخصصی

[حسابداری] مغایرت گیری کردن
[حقوق] تلفیق کردن، سازش دادن، هم آهنگ کردن، حل یا رفع کردن اختلاف، آشتی دادن

انگلیسی به انگلیسی

• restore to a state of harmony, settle, conciliate
if you reconcile two opposing beliefs, you find a way in which both of them can be held by the same person at the same time.
if you are reconciled with someone, you become friendly with them again after a disagreement.
if you reconcile yourself to an unpleasant situation, you accept it.
see also reconciled.

پیشنهاد کاربران

مغایرت گیری
مغایرت زدایی
وفق دادن، سازگار کردن
صلح دادن، آشتی دادن، تطبیق کردن، راضی ساختن، وفق دادن
رفع و رجوع - رفع ( حل ) اختلاف - رفع کدرورت - میانه را گرفتن ( آشتی دادان )
رضایت دادن، راضی شدن، کنار آمدن
تطبیق، انطباق
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : reconcile
✅️ اسم ( noun ) : reconciliation
✅️ صفت ( adjective ) : reconcilable / reconciliatory
✅️ قید ( adverb ) : _
make up
تطبیق دادن
آشتی کردن - مصالحه کردن
نقش : فعل
معنی : منطبق کردن؛ سازگار کردن ، هماهنگ کردن ، همراه کردن ( دو یا چند ایده یا نیاز مخالف باهم )
مثال :
It was hard to reconcile his career ambitions with the needs of his children : این سخت بود که جاه طلبی های شغلی اش را با نیاز های فرزندانش همراه و سازگار کند ( منطبق سازد ) .
سازش کردن
کنار آمدن
سامان دادن
رجوع کردن به یکدیگر ( در دادگاه استفاده میشود )
تناقض را برطرف کردن
✔️ ( اختلاف و غیره ) برطرف کردن - رفع کردن - آشتی کردن
1 ) “Most of the judging of Rob comes from people who do not know him and who choose to believe that he has no conception of American national interests, and that it’s all about trying to find a way at any costs to reconcile with our enemies, ” said Aaron David Miller
...
[مشاهده متن کامل]

NEW YORK TIMES@
2 ) Even after the settlement debacle, the two men eventually reconciled
CNN. com@
✔️ منطبق کردن - انطباق یا تطبیق دادن
✔️ پذیرفتن - قبول کردن ( accept = )
e. g.
Few actors alive have starred in as many iconic movies as Robert De Niro. As such, the man can offer us several lessons on the value of legacy. After all, if you’ve spent the last half - decade as the public image of some of the most celebrated cultural moments, how do you reconcile that as a person? Do you keep working, even though you risk diluting the power of your best work? Do you retire, professionally a legend but potentially personally unfulfilled? It’s a quandary.

تجدید ارائه
وفق دادن.
تطبیق کردن
صلح دادن
آشتی - سازش
مغایرت زدایی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس