فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: reconciles, reconciling, reconciled
مشتقات: reconcilingly (adv.), reconciler (n.)
حالات: reconciles, reconciling, reconciled
مشتقات: reconcilingly (adv.), reconciler (n.)
• (1) تعریف: to overcome differences and restore a relationship between.
• متضاد: estrange
• مشابه: accord, appease, conciliate, mediate, propitiate, reunite
• متضاد: estrange
• مشابه: accord, appease, conciliate, mediate, propitiate, reunite
- Arbitration reconciled the warring factions.
[ترجمه گوگل] داوری جناح های متخاصم را آشتی داد
[ترجمه ترگمان] داوری جناح های متخاصم را آشتی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] داوری جناح های متخاصم را آشتی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to correct or adjust (at least one of two or more things) in order to resolve contradictions or incompatibility.
• مشابه: adapt, adjust, correct, rectify
• مشابه: adapt, adjust, correct, rectify
- She reconciled the bank statement and her checkbook.
[ترجمه نسرین] او اظهارنامه بانک و چکهاش رو تطبیق داد|
[ترجمه گوگل] او صورت حساب بانکی و دسته چک خود را تطبیق داد[ترجمه ترگمان] اون اظهارات بانک و چک هاش رو آشتی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to overcome the resistance of (someone) to a displeasing idea, circumstance, or the like.
• مترادف: resign
• مشابه: accommodate, bring, persuade
• مترادف: resign
• مشابه: accommodate, bring, persuade
- I must reconcile myself to losing him.
[ترجمه Mrjn] باید با از دست دادن او کنار بیایم ( سازگار شوم، تطبیق پیدا کنم )|
[ترجمه گوگل] من باید خودم را با از دست دادن او آشتی کنم[ترجمه ترگمان] باید خودم را با از دست دادن او تطبیق دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید