rancid

/ˈrænsəd//ˈrænsɪd/

معنی: فاسد، باد خورده، نامطبوع، متعفن، ترشیده، بو گرفته
معانی دیگر: دارای بوی نا، پرک، بوی ترشیدگی، بوی کره یاروغن مانده، (مزه) ترشیده، گندیده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: rancidity (n.), rancidness (n.)
(1) تعریف: having an unpleasant odor or taste because of the spoilage of fats or oils; stale.
مترادف: foul, rank, sour
متضاد: fresh, sweet
مشابه: fetid, fusty, malodorous, noisome, putrid, reeking, rotten, stale, stinking

- The butter became rancid.
[ترجمه گوگل] کره ترش شد
[ترجمه ترگمان] کره فاسد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: unpleasant or offensive.
مترادف: disgusting, distasteful, noisome, offensive, repugnant, repulsive, unpleasant
مشابه: foul, nasty, putrid, rank, rotten, stinking

- a rancid taste
[ترجمه غزال سرخ] طعم ترشیدگی
|
[ترجمه گوگل] طعم ترش
[ترجمه ترگمان] بویی متعفن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Butter soon goes / turns rancid in this heat.
[ترجمه گوگل]کره زود می رود / در این گرما گند می شود
[ترجمه ترگمان]کره به زودی در این گرما فاسد می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Rancid oil will taint the flavour.
[ترجمه گوگل]روغن ترش طعم را لکه دار می کند
[ترجمه ترگمان]روغن Rancid طعم آن را لکه دار خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. There was a rancid smell coming from the kitchen.
[ترجمه گوگل]بوی تند از آشپزخانه می آمد
[ترجمه ترگمان]بوی ترشیده از آشپزخانه می امد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Butter is perishable and can go rancid.
[ترجمه گوگل]کره فاسد شدنی است و ممکن است فاسد شود
[ترجمه ترگمان]کره فاسد شدنی و فاسد شدنی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We all know that fats spoil by becoming rancid.
[ترجمه گوگل]همه ما می دانیم که چربی ها با فاسد شدن فاسد می شوند
[ترجمه ترگمان]همه ما می دانیم که چربی با فاسد شدن فاسد می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The butter has gone / turned rancid.
[ترجمه گوگل]کره رفت / فاسد شد
[ترجمه ترگمان]کره فاسد شده است \/ فاسد شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It was malodorous, peculiarly rancid, sulphurous.
[ترجمه گوگل]بد بو، به طور عجیبی گندیده و گوگردی بود
[ترجمه ترگمان]این بوی بد بو و گوگردی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His mouth felt like something rancid had curled up inside and he silently cursed the demon booze.
[ترجمه گوگل]دهانش احساس می کرد چیزی گندیده درونش جمع شده است و بی صدا به مشروب اهریمن فحش داد
[ترجمه ترگمان]دهانش مثل بویی متعفن از داخل جمع شده بود و او بی صدا مشروبات شیطانی را نفرین می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Woke up with a rancid headache.
[ترجمه گوگل]با سردرد بیدار شد
[ترجمه ترگمان] با یه سردرد فاسد از خواب بیدار شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. That is, the fat content becomes rancid, which can lead to fish deaths.
[ترجمه گوگل]یعنی محتوای چربی فاسد می شود که می تواند منجر به مرگ ماهی شود
[ترجمه ترگمان]یعنی، محتوای چربی فاسد شده، که می تواند منجر به مرگ ماهی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The oats looked firm and fresh, but were rancid.
[ترجمه گوگل]جو دو سر سفت و تازه به نظر می رسید، اما فاسد بود
[ترجمه ترگمان]جو جو محکم و شاداب به نظر می رسید، اما فاسد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Why is this so? Fat becomes rancid over time.
[ترجمه گوگل]چرا اینطور است؟ چربی به مرور زمان فاسد می شود
[ترجمه ترگمان]چرا این طور است؟ چاق در زمان فاسد می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A shefiend's whiteness under her rancid rags.
[ترجمه گوگل]سپیدی شیفیند زیر پارچه های فاسدش
[ترجمه ترگمان]سفیدی سفیدی در زیر لباس های rancid
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The grocer took back the rancid butter.
[ترجمه گوگل]بقال کره گندیده را پس گرفت
[ترجمه ترگمان]بقال غذاهای فاسد را پس گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فاسد (صفت)
perverse, bad, vile, evil, naught, reprobate, addle, decayed, rotten, corrupt, vicious, immoral, wicked, villainous, peccant, dissolute, rancid, gamy, sinister, depraved, rakish, putrid, jadish, virtueless

باد خورده (صفت)
blasted, rancid

نامطبوع (صفت)
disagreeable, hard, nasty, forbidding, horrid, rancid, unpleasant, disgraceful, ungraceful, unhandsome

متعفن (صفت)
fetid, odorous, smelly, rancid, stinking, putrid, fuggy, mephitic

ترشیده (صفت)
rank, rancid, frowsy, foxy, overripe, musty, frowzy

بو گرفته (صفت)
high, rancid, fusty

تخصصی

[صنایع غذایی] طعم تند : طعم تندی که در اثر اکسیداسیون هیدرولیزی یا اتواکسیداسیون اسیدهای چرب کوتاه زنجیر در غذا بوجود می آید

انگلیسی به انگلیسی

• spoiled, rotten, decomposed; moldy, musty, mildewed
if butter, bacon, or other fatty foods are rancid, they have gone bad and taste unpleasant.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: Having an unpleasant, stale smell 🤢
🔍 مترادف: Spoiled
✅ مثال: The rancid smell from the old refrigerator filled the entire kitchen
The oil is rancid
Rancid describes a strong, unpleasant smell or taste that is caused by food or other substances becoming spoiled or decomposed. It is often used to describe oils or fats that have gone bad.
بو یا طعم قوی و نامطبوع که در اثر فاسد شدن یا تجزیه شدن غذا یا سایر مواد ایجاد می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

اغلب برای توصیف روغن ها یا چربی هایی که خراب شده اند استفاده می شود.
زُهم، زُخْم
مثال؛
The rancid smell coming from the trash can was unbearable.
A person might say, “I accidentally left the butter out, and now it tastes rancid. ”
In a discussion about food storage, someone might advise, “Make sure to check the expiration dates to avoid eating rancid products. ”

زهم . . بوی ماهی
adjective
[more rancid; most rancid]
1 of food : having a strong and unpleasant smell or taste from no longer being fresh
◀️rancid butter
◀️Some foods become/go/turn rancid quickly
2 chiefly US : full of anger and bitterness
...
[مشاهده متن کامل]

◀️The argument turned rancid
متعفن - بو گرفته - بو گندو - ترشیده

rancid ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: تندشده
تعریف: ویژگی آنچه دچار تندشدگی شده باشد

بپرس