put off

/pʊtˈɒf//pʊtɒf/

معنی: تاخیر کردن، عقب انداختن، معوق گذاردن، از سر باز کردن، سردواندن، ببعد موکول کردن
معانی دیگر: 1- به بعد موکول کردن، عقب انداختن 2- دور انداختن 3- احتراز کردن، گوش به نشنید زدن 4- برزخ کردن، ناراحت کردن، متالم کردن، طفره، بهانه، عذر، تعویق، انصراف، طفره رفتن

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: to delay.
مترادف: defer, delay, postpone

- I know I have to go to the dentist, but I keep putting it off.
[ترجمه محمد امین عظیم زادگان] من می دانم که من باید به دندانپزشک مراجعه کنم اما من آن را به تعویق می اندازم
|
[ترجمه iahmadrezam] من میدونم که باید دندانپزشکی برم، اما همچنان به تعویقش میندازم ( عقبش میندازم )
|
[ترجمه بیژن] میدونم لازمه که دندانپزشکی برم اما مدام عقب میندازمش
|
[ترجمه گوگل] می دانم که باید به دندانپزشکی بروم، اما آن را به تعویق می اندازم
[ترجمه ترگمان] ، میدونم که باید برم دندون پزشکی ولی همش رو خاموش می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't put off writing that letter; get started on it now.
[ترجمه Arash hz] نوشتن آن نامه را به تعویق ننداز, همین حالا شروع به نوشتن کن.
|
[ترجمه گوگل] نوشتن آن نامه را به تعویق نیندازید همین الان روی آن شروع کنید
[ترجمه ترگمان] این نامه را ننویس، حالا شروع کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Let's put off the meeting until next month.
[ترجمه Miss karimi] بیایید جلسه را به ماه آینده موکول کنیم.
|
[ترجمه iahmadrezam] بیایید جلسه رو تا ماه بعد عقب بندازیم.
|
[ترجمه گوگل] بیایید جلسه را به ماه آینده موکول کنیم
[ترجمه ترگمان] اجازه بدهید جلسه را تا ماه بعد موکول کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause someone to turn away; repel; discourage.
متضاد: allure, attract, encourage

- I was going to try some of that cheese, but the smell put me off.
[ترجمه Miss Karimi] من قصد دارم برخی از این پنیر را امتحان کنم، اما بو مرا منصرف کرد.
|
[ترجمه iahmadrezam] میخواستم مقداری از اون پنیر رو امتحان کنم، ولی بوش منو منصرف کرد.
|
[ترجمه محمدشفیعی] میخواستم قدری ازون پنیر رو بخورم اما بوی اون برزخم کرد
|
[ترجمه گوگل] من قصد داشتم مقداری از آن پنیر را امتحان کنم، اما بوی آن مرا خسته کرد
[ترجمه ترگمان] می خواستم کمی از آن پنیر را امتحان کنم، اما بویش مرا خاموش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She wanted to study French, but the old-fashioned approach of the teacher put her off.
[ترجمه Miss Karimi] او می خواست فرانسه بخواند اما روش قدیمی مدرس او را منصرف کرد.
|
[ترجمه نغمه] اون میخواست فرانسه بخونه، اما متد ( روش ) قدیمی اون معلم منصرفش کرد
|
[ترجمه گوگل] او می خواست زبان فرانسه بخواند، اما رویکرد قدیمی معلم او را از کار انداخت
[ترجمه ترگمان] می خواست به زبان فرانسه درس بخواند، اما روش قدیمی معلم او را اخراج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- There is something about him that puts me off.
[ترجمه Atefeh] چیزی در مورد او هست که من رو ناراحت می کند.
|
[ترجمه نغمه] یه چیزی درمورد اون وجود داره که باعث دلسردیم میشه
|
[ترجمه گوگل] چیزی در او وجود دارد که من را ناامید می کند
[ترجمه ترگمان] یه چیزی در مورد اون هست که من رو لو میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Don’t put off what you can do today till tomorrow.
[ترجمه Hossein kishani] کار امروزت را به فردا نسپار
|
[ترجمه گوگل]کاری را که امروز می توانید انجام دهید به فردا موکول نکنید
[ترجمه ترگمان]کاری که امروز می تونی انجام بدی رو کنار نذار تا فردا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Never put off till tomorrow what can [may] be done today.
[ترجمه گوگل]هرگز کاری را که امروز می توان انجام داد به فردا موکول نکنید
[ترجمه ترگمان]تا فردا کاری را که ممکن است امروز انجام شود موکول نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Never put off until tomorrow what you can do today.
[ترجمه مریم] کار امروز رو به فردا ننداز
|
[ترجمه 👸🏻TAmOo GAk👸🏻] کاری امروز را به فردا نسپار
|
[ترجمه گوگل]هرگز کاری را که امروز می توانید انجام دهید به فردا موکول نکنید
[ترجمه ترگمان]تا فردا کاری که از دستت بر میاد رو انجام نده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Never put off till tomorrow what may be done today.
[ترجمه گوگل]هرگز کاری که امروز انجام می شود را به فردا موکول نکنید
[ترجمه ترگمان]این کار را تا فردا انجام نده، امروز چه کار باید کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Never put off till tomorrow what you can do today.
[ترجمه گوگل]هرگز کاری را که امروز می توانید انجام دهید به فردا موکول نکنید
[ترجمه ترگمان]تا فردا کاری که از دستت بر میاد رو انجام نده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Don’t put off till tomorrow what should be done today.
[ترجمه گوگل]کاری که امروز باید انجام شود را به فردا موکول نکنید
[ترجمه ترگمان]تا فردا کاری را که باید امروز انجام شود موکول نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Never put off what you can do today until tomorrow.
[ترجمه گوگل]هرگز کاری را که امروز می توانید انجام دهید به فردا موکول نکنید
[ترجمه ترگمان] تا فردا کاری که میتونی بکنی رو خاموش نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. People are put off by his strident voice.
[ترجمه گوگل]مردم از صدای تند او ناامید می شوند
[ترجمه ترگمان]صدای گوش خراش مردم بلند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Women who put off having a baby often make the best mothers.
[ترجمه قاسم] دوستان کسی معنی دقیق این جمله را می تونه بنویسه ؟
|
[ترجمه Ehsan] زنانی که بچه دار شدن را به تعویق می اندازند اغلب مادرهای عالی می شوند.
|
[ترجمه گوگل]زنانی که بچه دار شدن را به تعویق می اندازند، اغلب بهترین مادران را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]زنانی که بچه دار می شوند اغلب بهترین مادران را می سازند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Never put off until tomorrow what may be done today.
[ترجمه گوگل]هرگز کاری که امروز انجام می شود را به فردا موکول نکنید
[ترجمه ترگمان]تا فردا کاری را که ممکن است امروز انجام شود به تعویق نیندازید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Never put off the work till tomorrow what you can put off today.
[ترجمه گوگل]هرگز کاری را که امروز می توانید به تعویق بیندازید، به فردا موکول نکنید
[ترجمه ترگمان]تا فردا کاری که می تونی بکنی رو خاموش نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Mr Bint has a propensity to put off decisions to the last minute.
[ترجمه گوگل]آقای بینت تمایل دارد تصمیمات را به لحظه آخر موکول کند
[ترجمه ترگمان]آقای بنت میل دارد در دقیقه آخر تصمیم بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Don't be put off by his physical appearance .
[ترجمه نغمه] بخاطر ظاهر فیزیکیش دلسرد نشو
|
[ترجمه گوگل]از ظاهر فیزیکی او غافل نشوید
[ترجمه ترگمان]با ظاهر فیزیکی او دست نزن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Some students are put off studying his work because of the ornate language of the poetry.
[ترجمه گوگل]برخی از دانش آموزان به دلیل زبان آراسته شعر، مطالعه آثار او را به تعویق می اندازند
[ترجمه ترگمان]برخی از دانش آموزان به دلیل زبان آراسته شعر، مشغول مطالعه آثار او هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Many applicants for the grant are put off by the maze of regulations and conditions.
[ترجمه فاطمه] بسیاری از متقاضیان این کمک هزینه به خاطر پبچ وخم مقررات و شرایط منصرف شده اند.
|
[ترجمه گوگل]بسیاری از متقاضیان دریافت این کمک هزینه به دلیل پیچ و خم قوانین و شرایط به تعویق افتاده اند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از متقاضیان این کمک بلاعوض به وسیله پیچ وخم مقررات و شرایط حذف شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تاخیر کردن (فعل)
postpone, lag, linger, blench, delay, dally, defer, put off, retard, put over, tarry, stick around, loiter

عقب انداختن (فعل)
postpone, delay, defer, put off

معوق گذاردن (فعل)
suspend, postpone, delay, put off

از سر باز کردن (فعل)
evade, put off, put over

سردواندن (فعل)
gammon, muff, put off, goof off

به بعد موکول کردن (فعل)
put off, shelve

انگلیسی به انگلیسی

• postpone; take off clothing (archaic); disgust, repulse; deter

پیشنهاد کاربران

حالت گذشته و گذشته کامل:
put off
بازداشتن و به تعویق انداختن و کسی را از سر باز کردن
مثال توی جمله
The meeting has been put off until the first week in June
جلسه تا هفته اول ژوئن به تعویق افتاده است.
...
[مشاهده متن کامل]

The accident put her off driving for life.
تصادف تا آخر عمر او را از رانندگی کردن بازداشت.
She put him off with the excuse that she had too much work to do
او با بهانه اینکه خیلی کار برای انجام دادن داشت، او را از سر باز کرد.

مثال؛
I keep putting off cleaning my room.
A student might say, “I always put off studying until the last minute. ”
A person might confess, “I’ve been putting off going to the dentist for months. ”
معنی مانع شدن برای چیزی هم میده
به تعویق انداختن، دست به سر کردن، منصرف کردن، حواس کسی رو پرت کردن، پیاده کردن
سه معنی دارد:
۱. به تاخیر انداختن
۲. علاقه و انگیزه کسی را برلی انجام کاری گرفتن
۳. حواس و تمرکز کسی را پرت کردن
delay
عقب انداختن، به تاخیر انداختن، به تعویق انداختن، پشت گوش انداختن
● put off sth : به تاخیر انداختن چیزی
. we put off the celebration
● to be put off: تو ذوق خوردن، زده شدن
I was really put off when he explained the details about
. the project
Put off, hinder, postpone , lingerعقب انداختن، به تاخیر انداختن، به تعویق انداختن، پشت گوش انداختن,
1 - زده کردن، تو ذوق زدن
The bad smell in the room will put off anyone who enters.
بوی بد داخل اتاق تو ذوق هرکسی که وارد میشه میزنه
2 - عقب انداختن
I have to put off my dentist appointment because of a work commitment.
به معنی hinder
Put sb off doing sth
She put us off making clear what had to be done
او نمیگذاشت معلوم کنیم چه باید کرد
تأخیر کردن
غافل شدن
زده کردن
Postpone
عقب انداختن - موکول کردن - به تعویق انداختن
1 ) ( DELAY )
to delay or move an activity to a later time, or to stop or prevent someone from doing something
2 ) put somebody off something/somebody
​to make somebody lose interest in or enthusiasm for something/somebody
...
[مشاهده متن کامل]

👈He keeps asking me out, and I keep putting him off
👈May put you off Chaplin for ever: The real Charlie Chaplin reviewed

Women who put off having a baby often make the best mothers
اینجا put off به معنای به تعویق انداختن نیست معنای دیگه put off است ، از بوی چیزی بد اومدن
معمولا زنانی که از بوی بچه هم بدشون می اومد بهترین مادرها میشن
...
[مشاهده متن کامل]

Put off
A bad taste or a bad smell .
cause to feel intense dislike or distaste
از مزه یا بوی چیزی بد اومدن


Women who put off having a baby often make the best mothers.
زنانی که بچه داشتن را به تاخیر می اندازند، بهترین مادران خواهند شد !
البته اگه بعدا بچه دار بشن؟!!!!
۱ - موکول کردن، به تاخیر انداختن، به تعویق انداختن
The match has been put off until tomorrow because of bad weather.
۲ - دلزده کردن، دلسرد کردن
Don’t let the restaurant’s decor put you off – the food is really good
...
[مشاهده متن کامل]

۳ - لفتش دادن، کشش دادن
When he calls, put him off as long as you can.
۴ - تمرکز کسی را بهم ریختن
It puts me off when you watch me all the time.
۵ - پیاده کردن
I’ll put you off at the supermarket.

به تاخیر انداختن
زن کسی که به تاخیر می اندازد داشتن کودک را معمولا میخواهد درست کنه مادر های خوب
جمله بی معنایی است
امروز و فردا کردن، اهمال کار کردن
Women who put off having a baby often make the best mothers.
دوستان کسی هست معنی دقیق جمله را بنویسه ؟
Make someone not want or like something
مثال :
She wanted to be a nurse, but the thought of night shifts put her off
میخواست پرستار بشه ، اما فکر شیف شب اون رو منصرف کرد ، یا کاری کرد که منصرف بشه ، یا دلش رو زد.
@لَنگویچ
کنار گذاشتن
در امان ماندن
به تعویق انداختن
دست دست کردن
the accident pet me off driving تصادفه دلمو از رانندگی کردن زد
دل زدگی . دل رو زدن
دست به سر کردن کسی
توی ذوق کسی زدن
Do it right now
تمرکز کسی را بر هم زدن
Stop laughing! You will put her off
delay sth عقب انداختن چیزی*ب تاخیر انداختن
put someone off
cancel or postpone an appointment with someone. یک قرار ملاقات با کسی را لغو یا به تعویق اندازد.
"he'd put off Martin until nine o'clock"
cause someone to lose interest or enthusiasm. کسی که علاقه یا شور و شوق را از دست بدهد.
...
[مشاهده متن کامل]

"she wanted to be a nurse, but the thought of night shifts put her off"
cause someone to feel dislike or distrust. باعث شود کسی احساس ناراحتی یا بی اعتمادی داشته باشد
"she had a coldness that just put me off"
distract someone. منحرف کردن کسی
"don't put me off—I'm trying to concentrate"

پیچاندن کسی، طفره رفتن از قرار با کسی.
His constant question put me off. [make me angry/annoyed]
put of= postpone
رای کسی را زدن - منصرف کردن
ممانعت یا متقاعد کردن کسی از انجام کاری ( v )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس