poor

/ˈpʊr//pʊə/

معنی: مسکین، نا سازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال
معانی دیگر: تنگدست، تهیدست، بی چیز، نیازمند، بی بضاعت، نادار، فقیرنشین، مستمندانه، بد، ضعیف، کم، کم قوت، کم بنیه، نحیف، (از روی دلسوزی) بیچاره، حیوونکی، بدبخت، فلک زده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: poorer, poorest
(1) تعریف: without money, possessions, or other means of livelihood.
مترادف: broke, destitute, impecunious, impoverished, indigent, penniless, penurious, poverty-stricken
متضاد: affluent, moneyed, opulent, prosperous, rich, wealthy, well-fixed, well-heeled
مشابه: bankrupt, insolvent, needy, threadbare

- His family was poor and the children had barely enough to eat.
[ترجمه pony] خانواده او فقیر بودند وبچه ها به اندازه غذا نداشتند که بخورند
|
[ترجمه گلی افجه ] خانواده او فقیر بودند و بچه ها بندرت غذای کافی می خوردند
|
[ترجمه رضیه احمدی] خانواده او فقیر بودند و آنها به اندازه کافی غذا برای خوردن نداشتند. .
|
[ترجمه سوگل] خانواد او فقیر بودند و بچه ها غذای کافی نمی خورند
|
[ترجمه آنیسا یمینی] خانواده او فقیر بودند و بچه ها به مقدار کافی غذا برای خوردن نداشتند. . .
|
[ترجمه AHN] خانواده او فقیر بود و بچه ها به اندازه کافی غذا برای خوردن نداشتند
|
[ترجمه ع] بچه هایش تنگدست بودند و غذا کم میخوردند
|
[ترجمه عوضی] این خانواده بسیار پولدار و ریچ بودند که بچه ها به سختی لقمه را در دهان خود می چپاندند
|
[ترجمه گوگل] خانواده او فقیر بودند و بچه ها به سختی غذای کافی داشتند
[ترجمه ترگمان] خانواده اش فقیر بودند و بچه ها به زحمت غذا می خوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: indicating such a condition.
مترادف: exiguous, meager, miserable, sorry
متضاد: luxurious, moneyed
مشابه: barren, desolate, lean, paltry, threadbare, wretched

- They lived in a poor shack by the railroad tracks.
[ترجمه کیلوا] آن ها در یک کلبه ناچیز در کنار راه آهن زندگی میکردند
|
[ترجمه گوگل] آنها در یک کلبه فقیرانه در کنار ریل راه آهن زندگی می کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها در یک کلبه محقری در کنار خط آهن زندگی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: lacking; deficient.
مترادف: barren, deficient, inadequate, insufficient, wanting
متضاد: affluent, deadly, good, rich
مشابه: cull, feeble, inferior, meager, mean

- The soil was poor for farming.
[ترجمه محمدحسین] زمین برای کشاورزی ضعیف بود،
|
[ترجمه گلی افجه ] خاک برای کشاورزی حاصلخیز نبود
|
[ترجمه گوگل] خاک برای کشاورزی فقیر بود
[ترجمه ترگمان] زمین برای کشاورزی ضعیف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He claims this is a spiritually poor nation.
[ترجمه محمدحسین] او ادعا می کند که این یک ملت فقیر است
|
[ترجمه گوگل] او ادعا می کند که این ملت از نظر معنوی فقیر است
[ترجمه ترگمان] او ادعا می کند که این یک ملت ضعیف روحی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: below standard.
متضاد: excellent, fine, first-class, good, grand, great, mean, respectable, sterling, superb, superior, superlative
مشابه: awful, base, cull, hopeless, incapable, ineffective, inferior, mean, of a sort, of sorts, pathetic, second-class, second-rate, shabby, sorry, sour, vile, weak, wretched

- She was a poor student and barely finished high school.
[ترجمه گوگل] او دانش آموز ضعیفی بود و به سختی دبیرستان را تمام کرد
[ترجمه ترگمان] اون یه دانش آموز فقیر بود و به سختی دبیرستان رو تموم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The carpenter did a very poor job on the cabinets.
[ترجمه محمدحسین] نجار کارهای خیلی ضعیفی روی کابینتها انجام داد
|
[ترجمه گوگل] نجار کار بسیار ضعیفی روی کابینت انجام داد
[ترجمه ترگمان] نجار کار بسیار ضعیفی بر روی کابینت ها انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That restaurant has very poor food in my opinion.
[ترجمه گوگل] آن رستوران به نظر من غذای بسیار ضعیفی دارد
[ترجمه ترگمان] اون رستوران به نظرم غذای خیلی ضعیفی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: below average; low.
متضاد: good

- The abandoned cub has a poor chance of survival.
[ترجمه گوگل] توله رها شده شانس کمی برای زنده ماندن دارد
[ترجمه ترگمان] بچه abandoned شانسی برای زنده موندن داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The concert got a poor turnout.
[ترجمه گوگل] کنسرت استقبال ضعیفی داشت
[ترجمه ترگمان] این کنسرت مشارکت ضعیف مردم را به همراه داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: unfortunate or unlucky.
مترادف: hapless, luckless, miserable, piteous, pitiable, pitiful, sorry, unfortunate, unlucky, wretched
متضاد: fortunate, lucky
مشابه: forlorn, ill-fated, ill-starred, pathetic, star-crossed

- The poor woman's husband died.
[ترجمه مهدی جاویدی] شوهر بیچاره زن مرد.
|
[ترجمه Amir] ترجمه گوگل درست تره
|
[ترجمه amir] زن بیچارهشوهرش مرد
|
[ترجمه گوگل] شوهر بیچاره مرد
[ترجمه ترگمان] شوهر بیچاره مرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: (used with a pl. verb) poor people considered as a group (usu. prec. by the).
مترادف: homeless, indigent, unfortunate
متضاد: rich

- To spite his greedy relatives upon his death, he left his money to the poor.
[ترجمه گوگل] او به خاطر مرگ خویشاوندان حریص خود، پول خود را به فقرا واگذار کرد
[ترجمه ترگمان] با وجود اقوام greedy که در مرگش داشت، پول خود را به فقرا واگذار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. poor crops
محصولات کم

2. poor fellow! i feel sorry for him!
بیچاره ـ دلم به حالش می سوزد!

3. poor kinsmen fastened themeselves on her
خویشاوندان مسکین وبال گردن او شدند.

4. poor sales
فروش کم

5. poor soil
زمین کم قوت

6. poor weather
هوای بد

7. a poor body
جثه ی نحیف

8. a poor football player
فوتبالیست ناشی

9. a poor husband whose second wife has died also
شوهر بدبختی که زن دومش هم مرده است

10. a poor income
درآمد ناچیز

11. a poor speller
کسی که دیکته ی او ضعیف است

12. her poor eyesight was a legacy of a childhood accident
کم سویی چشم او پیامد یک حادثه ی زمان کودکی بود.

13. that poor devil standing there. . .
آن مرد بیچاره که آنجا ایستاده . . .

14. that poor soul has lost everything
آن بیچاره همه چیزش را از دست داده است.

15. the poor and the rich
فقیران و ثروتمندان

16. the poor donkey longed for a tail . . .
مسکین خرک آرزوی دم کرد . . .

17. the poor hunger but they are not fed
بینوایان گرسنگی می کشند اما به آنها خوراک داده نمی شود.

18. the poor little fellow fell off his tricycle!
طفلک بیچاره از سه چرخه اش افتاد!

19. the poor ministers were waiting in snow for the president
وزرای بیچاره در برف منتظر رییس جمهور بودند.

20. the poor old man has nowhere to go
پیرمرد بیچاره هیچ جایی ندارد که برود.

21. the poor soil provided them with no more than a bare subsistence
آن زمین کم حاصل به آنها فقط زندگی بخور و نمیر ارائه می داد.

22. you poor thing!
حیوانکی !

23. a poor (or bad or lame) excuse for
نمونه ی بدی از (چیزی یا کسی)

24. the poor
مستمندان،فقرا،تنگدستان

25. forgive my poor english!
ببخشید که انگلیسی من خوب نیست !

26. furniture of poor workmanship
مبل بدساخت

27. good or poor reception
خوب یا بد دریافت کردن

28. he was poor and could not buy norooz clothing for his family
او مستمند بود و نمی توانست برای خانواده اش لباس نوروز بخرد.

29. helping the poor seems to be at a discount today!
ظاهرا این روزها دستگیری از مسکینان چندان متداول نیست !

30. iron - poor blood
خونی که آهن آن کم است

31. what a poor apology for a meal!
چه خوراک بدی بود!

32. he is a poor apology for an actor
او هنرپیشه ی بدی است.

33. he is a poor excuse for a teacher
او معلم بدی است.

34. he is a poor loser
ظرفیت باختن را ندارد.

35. her arithmetic is poor
حساب او ضعیف است.

36. her english is poor
انگلیسی او ضعیف است.

37. his english is poor
انگلیسی او ضعیف است.

38. his eyesight is poor
بینایی او ضعیف است.

39. his performance is poor
کار او خوب نیست.

40. his spelling is poor
املای او بد است.

41. to be in poor health
از سلامتی برخوردار نبودن

42. to help the poor
به بینوایان کمک کردن

43. to relieve the poor
به فقرا کمک کردن

44. active in helping the poor
فعال در کمک به بینوایان

45. he was afflicted with poor eyesight and diabetes
او از ضعف باصره و مرض قند رنج می برد.

46. her mother suffers from poor digestion
مادرش از سوهاضمه رنج می برد.

47. one of the city's poor neighborhoods
یکی از محله های فقیرنشین شهر

48. rent-free housing for the poor
مسکن رایگان برای مستمندان

49. tax relief for the poor
کاهش مالیات مسکینان

50. the print is rather poor
این چاپ چندان خوب نیست.

51. the problems of the poor
مسائل مسکینان

52. the ruler of a poor country who himself lives in a luxurious palace
فرمانروای کشوری فقیر که خودش در کاخ پرتجملی زندگی می کند

53. the war left him poor and mentally handicapped
جنگ موجب فقر و نقص روانی او شد.

54. this building is of poor design
این ساختمان بدطرح ریزی شده است.

55. this team is a poor bet
این تیم فوتبال ارزش شرطبندی را ندارد.

56. ways of helping the poor
طرق کمک به فقیران

57. gambling made the rich man poor
قمار مرد پولدار را تهیدست کرد.

58. he can't hear at all, poor fellow!
بیچاره اصلا نمی شنود!

59. he showed feeling for the poor
او با بینوایان همدردی می کرد.

60. illness may come from a poor diet
غذای بد ممکن است موجب بیماری گردد.

61. the children were mocking the poor
بچه ها فقیران را مورد تمسخر قرار می دادند.

62. the jejune diets of the poor
خوراک نامغذی فقیران

63. the market has been in poor shape lately
اخیرا وضع بازار بد بوده است.

64. to distribute medicines among the poor
دارو بین مستمندان توزیع کردن

65. when i think of my poor son, my insides start aching
وقتی فکر پسر بی چاره ام را می کنم دلم می سوزد.

66. he parted the rice among the poor
او برنج ها را میان فقرا بخش کرد.

67. heavy taxes are hard on the poor
مالیات های سنگین برای فقرا کمرشکن است.

68. his efforts on behalf of the poor are laudable
کوشش های او در راه مستمندان ستودنی است.

69. infant mortality was high because of poor hygiene
مرگ و میر کودکان بخاطر بهداشت بد زیاد بود.

70. money for the sustenance of the poor
پول برای نگهداری مسکینان

مترادف ها

مسکین (اسم)
poor

ناسازگار (صفت)
abhorrent, adverse, incompatible, discordant, alien, disagreeable, poor, ill-sorted, insalubrious, insociable, irreconcilable, maladjusted

فرومایه (صفت)
abject, abhorrent, detestable, ghoulish, base, ignoble, vile, poor, base-born, distressed, sordid, knavish

پست (صفت)
humble, abject, base, ignoble, vile, poor, mean, contemptible, despicable, inferior, lowly, slight, small, little, subservient, base-born, brutish, infamous, villainous, vulgar, caddish, shoddy, bathetic, pimping, low, brummagem, cheap, menial, lousy, currish, sordid, dishonorable, runty, servile, footy, wretched, poky, hokey-pokey, lowborn, ungenerous, lowbred, low-level, shabby, picayune, pint-size, pint-sized, scurvy, snippy, third-rate

غریب (صفت)
alien, poor, unusual, uncommon, eccentric, homeless, strange, whimsical, weird, extravagant, rare, singular, immigrant

بی پول (صفت)
poor, broke, penniless, impecunious, stone-broke, stony-broke

محتاج (صفت)
poor, dependent, needy, necessitous, hand-to-mouth

فقیر (صفت)
poor, penurious, needy

بی چاره (صفت)
forlorn, poor, shiftless, destitute, desperate, hapless, helpless, incurable, wretched

فرومانده (صفت)
poor, weary, desperate, helpless, distressed

نا مرغوب (صفت)
poor, inferior, downscale, ill-conditioned

بی نوا (صفت)
poor, pauper, empty-handed, unblessed

معدود (صفت)
poor, little, scant, numerable, few, numerated

ناچیز (صفت)
poor, little, vain, tiny, scrimp, trivial, straw, meager, potty, runty, negligible, fiddling, inconsiderable, insignificant, peppercorn, sparing, inconsequential, inappreciable, peddling, teeny, nugatory, picayune, piddling, pint-size, pint-sized, small-time

دون (صفت)
vile, poor, lowly, small, ribald, sordid, servile, shabby

لات (صفت)
poor, stone-broke, meager, meagre

مستمند (صفت)
poor, needy, unhappy

ضعیف الحال (صفت)
poor, wretched

تخصصی

[صنایع غذایی] ناچیز، بی پول
[نساجی] سست - ضعیف - فقیر

انگلیسی به انگلیسی

• indigent, poor; miserable, woeful; wretched, pitiable; deficient, lacking
people who live in poverty, indigents
someone who is poor has very little money or few possessions.
the poor are poor people.
a poor country or area is inhabited by people with very little money or few possessions.
you use poor to express sympathy for someone.
if you describe something as poor, you mean that it is of a low quality or standard.
you also use poor to describe someone who is not very skilful in a particular activity.
if something is poor in a particular quality or substance, it contains very little of the quality or substance.

پیشنهاد کاربران

طفلک
معنی های مختلفی داره
معانی کلمه: فقیر، ضعیف، بیچاره، نامرغوب ( بی کیفیت ) ، نامناسب
چند تا از شایع ترین معانی این کلمه رو در قالب مثال یاد بگیریم بهتره!!
Poor person : شخص فقیر
Poor nutrition : تغذیه نامناسب
...
[مشاهده متن کامل]

Poor goods : کالاهای نامرغوب ( بی کیفیت )
Poor kitten : گربۀ بیچاره
Poor prognosis : پیش آگهی ضعیف

کیفیت پایین
فقیر، بدبخت
مثال: Many people in that area live in poor conditions.
بسیاری از مردم در آن منطقه در شرایط بدبختی زندگی می کنند.
پایین
poor: فقیر
ناکارآمد
مانند: poor tools
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : poorness
✅️ صفت ( adjective ) : poor / poorly
✅️ قید ( adverb ) : poorly
بی کیفیت
ندار
1. ضعیف
2. بد و نامطلوب
3. فقیر و بی پول
4. بیچاره، بدبخت، فلک زده، طفلک
بی نوا
صفت Poor برای حیوونا اغلب معنی ضعیف یا لاغر میده.
صفت poor به معنای بیچاره و طفلکی
صفت poor در مفهوم بیچاره و طفلکی اشاره دارد به کسی یا چیزی که نیاز به همدردی، دلسوزی و ترحم دارد. این صفت همیشه قبل از یک اسم بکار می رود. مثال:
!that cold sounds terrible - poor you ( سرماخوردگی ات حسابی شدید به نظر می رسد - طفلکی! )
...
[مشاهده متن کامل]

. the poor girl didn't have any friends ( آن دختر بیچاره هیچ دوستی نداشت. )
صفت poor به معنای بد و کم
- صفت poor در مفهوم بد.
اشاره دارد به چیزی که خوب نیست و یا کیفیت مناسب و قابل انتظار را ندارد. این صفت به بد بودن یا عدم مهارت در فعالیتی بخصوص نیز اشاره دارد. مثال:
. last year's exam results were poor ( نتایج امتحانات سال گذشته بد بودند. )
a poor swimmer ( یک شناگر بد ( بی مهارت ) )
- صفت poor در مفهوم کم.
اشاره به کم بودن میزان چیزی و شدت آن دارد و معمولا برای بیان میزان بسیار کم از چیزی، از این صفت استفاده می شود. مثال:
a poor harvest ( برداشت کم )
نکته: به معنای فقیر نیز در مواردی بکار می رود البته نه از لحاظ مالی.
صفت poor به معنای ضعیف
صفت poor در مفهوم ضعیف هم اشاره به ناتوانی و عدم مهارت در فعالیتی بخصوص دارد و هم به ضعف جسمانی. مثال:
. her writing has always been poor ( نگارش او همیشه ضعیف بوده است. )
poor biceps ( بازوان ضعیف )
صفت poor به معنای فقیر و محتاج
صفت poor در مفهوم فقیر و محتاج اشاره به فرد یا افراد یک جامع دارد که پول لازم برای زندگی در رفاه نسبی را ندارند، رفاهی که توسط یک جامعه تعیین شده و به عنوان یک نرم محسوب می شود. این افراد به سختی نیاز های اولیه خود را بر طرف می کنند. مثال:
. most of these people are very poor ( بیشتر این مردم بسیار فقیر هستند. )
. many medicines are too expensive for poorer countries to afford ( خیلی از داروها برای توانایی مالی کشورهای فقیرتر بسیار گران هستند. )
منبع: سایت بیاموز

very poor= destitute
نیازمند، بی پول، بد بخت
ناچیز
نامطلوب

بیچاره ( از روی ترحّم و دلسوزی )
she hung it on the shoulder of the poor girl
https://worldfolklore. net/index. php/2020/10/18/the - three - little - men - in - the - woods/
فقیر ، بی پول ، محتاج
ناچیز ، معدود ، محتاج
مستمند
محتاج
تنگدست
Poor person : فرد فقیر
Poor connection : نِتِ ضعیف - ارتباط ضعیف
Rich in Protein, Poor in Calories : سرشار از پروتئین، کم کالری
ضعیف
غیر طبیعی
کم برخوردار
فقیر:*** کسی که نداره بدبخت و بیچاره است ***
poor thing بیچاره حیوونکی
روانشناسی: نامناسب
بی بضاعت
مفلس
درویش
کم بضاعت
فقیر
بیچاره و مسکین
فقیر یا بیچاره
[با حالت دلسوزی]
حیوونی! ، طفلکی!
غریب
طفلی، طفلک
بیچاره
در موارد معدودی به معنی متوسط به بالا است poor - intermediate - low
نامساعد
ناکافی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس