اسم ( noun )
عبارات: beside the point, in point of, stretch a point, to the point
عبارات: beside the point, in point of, stretch a point, to the point
• (1) تعریف: the sharp end of something.
• مترادف: end, nib, peak, pike, spike, tip
• مشابه: apex, extremity, pinnacle, prong, tine
• مترادف: end, nib, peak, pike, spike, tip
• مشابه: apex, extremity, pinnacle, prong, tine
- the point of the spear
[ترجمه Tinal] من الان دارم می رم کلاس زبان و اصلا این معناهایی که نوشته شده نمی ده|
[ترجمه علیرضا کیمیایی] نوک نیزه|
[ترجمه ف] به نظرتون گوش دادن نمی شه؟؟؟|
[ترجمه نام کومار] اشاره کردن|
[ترجمه شینمشسینج] گوش دادن|
[ترجمه گوگل] نوک نیزه[ترجمه ترگمان] نوک نیزه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a pencil point
[ترجمه ارزونصرتی] نوک مداد|
[ترجمه به تو چه] نقطه وسط|
[ترجمه علی] علامت گذاری|
[ترجمه گوگل] یک نقطه مداد[ترجمه ترگمان] یه نکته مدادی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a piece of land that extends into water.
• مترادف: cape, foreland, spit
• مشابه: headland, peninsula, projection, promontory
• مترادف: cape, foreland, spit
• مشابه: headland, peninsula, projection, promontory
• (3) تعریف: a degree or position, as on a scale.
• مترادف: degree
• مشابه: phase, position, stage, step
• مترادف: degree
• مشابه: phase, position, stage, step
- the freezing point of alcohol
• (4) تعریف: a specific moment in time, esp. in a process or continuing activity.
• مترادف: edge, instant, moment, verge
• مشابه: brink, degree, phase, position, second, stage
• مترادف: edge, instant, moment, verge
• مشابه: brink, degree, phase, position, second, stage
- We were at the point of coming to an agreement when we were interrupted.
[ترجمه yasi] در نقطه رسیدن به توافق بودیم که حرفمان را قطع کردند.|
[ترجمه علیرضا کیمیایی] حرفمان قطع شد زمانی که داشتیم به توافق میرسیدیم|
[ترجمه گوگل] در آستانه توافق بودیم که قطع شد[ترجمه ترگمان] موقع حرف زدن به توافق رسیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: the meaning or purpose of a statement or action.
• مترادف: crux, drift, gist, import, sense, significance
• مشابه: bottom line, importance, intention, issue, meaning, message, nitty-gritty, object, purpose, substance, tenor
• مترادف: crux, drift, gist, import, sense, significance
• مشابه: bottom line, importance, intention, issue, meaning, message, nitty-gritty, object, purpose, substance, tenor
- I don't understand your point.
[ترجمه ابوالفضل] نظر شما را متوجه نمیشم|
[ترجمه گوگل] من منظور شما را نمی فهمم[ترجمه ترگمان] منظورت را نمی فهمم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What's the point of doing this?
[ترجمه گوگل] این کار چه فایده ای دارد؟
[ترجمه ترگمان] فایده این کار چیه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فایده این کار چیه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: an idea put forth for consideration.
• مترادف: issue, matter, question, subject, topic
• مشابه: consideration, idea
• مترادف: issue, matter, question, subject, topic
• مشابه: consideration, idea
- valid points in his argument
[ترجمه گوگل] نکات معتبر در استدلال او
[ترجمه ترگمان] نکات معتبری در بحث داشت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نکات معتبری در بحث داشت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: a particular place in space or in the world.
- The train stops at many points between the two cities.
[ترجمه گوگل] قطار در بسیاری از نقاط بین دو شهر توقف می کند
[ترجمه ترگمان] قطار در بسیاری از نقاط بین دو شهر متوقف می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قطار در بسیاری از نقاط بین دو شهر متوقف می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: a quality or attribute.
• مترادف: detail, property, quality, trait
• مشابه: attribute, characteristic, component, part, specific
• مترادف: detail, property, quality, trait
• مشابه: attribute, characteristic, component, part, specific
- This horse has many good points.
[ترجمه گوگل] این اسب نکات مثبت زیادی دارد
[ترجمه ترگمان] این اسب نکات جالبی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این اسب نکات جالبی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: one of the thirty-two directions as marked on a compass.
• مشابه: direction
• مشابه: direction
• (10) تعریف: the punctuation mark (.); period.
• مترادف: period
• مشابه: full stop
• مترادف: period
• مشابه: full stop
• (11) تعریف: a unit used for keeping score in certain sports.
- She scored sixteen points in the basketball game.
[ترجمه گوگل] او در بازی بسکتبال شانزده امتیاز کسب کرد
[ترجمه ترگمان] او ۱۶ امتیاز در بازی بسکتبال به ثمر رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او ۱۶ امتیاز در بازی بسکتبال به ثمر رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (12) تعریف: in education, a unit used for grading and calculating credits.
• مشابه: mark, score, unit
• مشابه: mark, score, unit
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: points, pointing, pointed
حالات: points, pointing, pointed
• (1) تعریف: to aim or direct at something.
• مترادف: aim, direct, level
• مشابه: home, shine
• مترادف: aim, direct, level
• مشابه: home, shine
- She pointed her finger at me.
[ترجمه گوگل] انگشتش را به سمت من گرفت
[ترجمه ترگمان] او انگشتش را به سمتم دراز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او انگشتش را به سمتم دراز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to call attention to by indicating (usu. fol. by out).
• مترادف: designate, indicate, specify
• مشابه: direct, note, show
• مترادف: designate, indicate, specify
• مشابه: direct, note, show
- The guide pointed out many interesting buildings.
[ترجمه عباس شریعتی] راهنما ، ساختمان های زیادی را خاطر نشان کرد ( بیان کرد )|
[ترجمه گوگل] راهنما به بسیاری از ساختمان های جالب اشاره کرد[ترجمه ترگمان] راهنما به بسیاری از ساختمان های جالب اشاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I pointed out the absurdity of waiting.
[ترجمه گوگل] به پوچ بودن انتظار اشاره کردم
[ترجمه ترگمان] به محض اینکه منتظر ماندم به بیرون نگاه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به محض اینکه منتظر ماندم به بیرون نگاه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to give added emphasis to (often fol. by up).
• مترادف: emphasize, highlight, stress
• مشابه: spotlight
• مترادف: emphasize, highlight, stress
• مشابه: spotlight
- His crazy actions pointed up the need for control.
[ترجمه گوگل] اقدامات دیوانه وار او نیاز به کنترل را نشان می داد
[ترجمه ترگمان] اقدامات جنون آمیز او نیاز به کنترل را نشان می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اقدامات جنون آمیز او نیاز به کنترل را نشان می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to fill in (masonry) with a cementing substance.
• مشابه: cement, mortar
• مشابه: cement, mortar
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to show direction or location, or to specify, by pointing one's finger.
• مشابه: denote, specify
• مشابه: denote, specify
- The professor spoke from the podium while pointing at the blackboard.
[ترجمه گوگل] استاد در حالی که به تخته سیاه اشاره می کرد از روی تریبون صحبت کرد
[ترجمه ترگمان] استاد از تریبون سخنرانی کرد و به تخته سیاه اشاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] استاد از تریبون سخنرانی کرد و به تخته سیاه اشاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I asked what was wrong and he pointed to his foot.
[ترجمه گوگل] پرسیدم چی شده و به پایش اشاره کرد
[ترجمه ترگمان] از چیزی که اشتباه بود پرسیدم و او به پای او اشاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از چیزی که اشتباه بود پرسیدم و او به پای او اشاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to indicate or call attention to something, as a tendency or outcome.
• مترادف: bespeak, denote, signify
• مشابه: augur, bode, imply, portend, signal, suggest
• مترادف: bespeak, denote, signify
• مشابه: augur, bode, imply, portend, signal, suggest
- The experiment pointed to a breakthrough.
[ترجمه گوگل] این آزمایش به یک پیشرفت اشاره کرد
[ترجمه ترگمان] این آزمایش به یک پیشرفت اشاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این آزمایش به یک پیشرفت اشاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to face in a direction.
• مترادف: face, front
• مترادف: face, front
- The front of the building points northward.
[ترجمه گوگل] جلوی ساختمان به سمت شمال است
[ترجمه ترگمان] نمای عمارت به سمت شمال اشاره می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نمای عمارت به سمت شمال اشاره می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید