plain

/ˈpleɪn//pleɪn/

معنی: دشت، جلگه، هامون، قاع، میدان یا محوطه جنگ، رک و ساده، ساده، اشکار، پهن، صاف، واضح، عادی، سر راست، برابر، هموار، بد قیافه، شکوه کردن
معانی دیگر: گشوده، باز، آشکار، هویدا، در معرض دید، قابل درک، فهمیدنی، مبرهن، روشن، نادشوار، آسان، رک، بی پرده، صریح، محض، مطلق، کامل، بی زینت، بی تجمل، معمولی، (قیافه) نازیبا، بی تعریف، (هر چیز) زشت، بی طرح، بی نقش و نگار، بی آذین، رنگرزی نشده، ناب، سره، بی آمیغ، خالص، غیر اشرافی، عامی، جزو عوام، کاملا، بسیار، کلا، (در اصل) صاف، مسطح، تخت، (محلی) شکوه کردن، شکایت کردن، نالیدن، شکوه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: plainer, plainest
(1) تعریف: easily perceived by the eye or ear; clear; unobstructed.
مترادف: apparent, clear, clear-cut, distinct, evident, manifest, obvious, unobstructed, visible
متضاد: obscure, unclear
مشابه: broad, conspicuous, discernible, noticeable, perceivable, perceptible, unconcealed, unmistakable

- We have a plain view of the lake from our window.
[ترجمه صبا] ما از پنجره مان یک منظره ساده از دریاچه داریم
|
[ترجمه A.A] از پنجره ما نمای کامل دریاچه پیدا است
|
[ترجمه مبین] ما از پنجره مان یک منظره دریا داریم
|
[ترجمه میثم نبی پور] ما از پنجره نمای کامل دریاچه را داریم.
|
[ترجمه مینا] ما از پنجره خانمان تصویر واضحی از دریاچه داریم
|
[ترجمه Salar] ما از در خانه ماه یک تصویر دریاچه داریم
|
[ترجمه مهتاب] ازپنجره اتاقمان به وضوح دریاچه رامی بینیم.
|
[ترجمه گوگل] ما از پنجره ما منظره ای ساده از دریاچه داریم
[ترجمه ترگمان] از کنار پنجره نمای روشنی از دریاچه داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: clearly perceivable or understandable; distinctly evident.
مترادف: apparent, clear, distinct, evident, manifest, obvious, unmistakable, visible
متضاد: abstruse, unapparent, unclear
مشابه: broad, clear-cut, comprehensible, discernible, explicit, intelligible, ostensive, palpable, perceptible, straightforward, understandable

- It was plain to all of us that she was very upset.
[ترجمه Noora] برای همه ما واضح بود که او بسیار ناراحت بود
|
[ترجمه حمیدرضا علی آبادی] برای همگی ما واضح بود که او بسیار ناخوشایند است
|
[ترجمه MA] برای همه ما واضح بود که او خیلی ناراحت است.
|
[ترجمه MA] او آن را با کلمات بیان نمی کرد، اما معنایش کاملاً واضح بود.
|
[ترجمه گوگل] برای همه ما واضح بود که او خیلی ناراحت است
[ترجمه ترگمان] برای همه ما آشکار بود که او خیلی ناراحت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He didn't express it in words, but his meaning was quite plain.
[ترجمه A.A] در مورد آن حرفی نزد ولی منظورش کاملا واضح بود
|
[ترجمه گوگل] او آن را با کلمات بیان نمی کرد، اما معنایش کاملاً واضح بود
[ترجمه ترگمان] کلمات را با کلمات بیان نمی کرد، اما مفهوم او کاملا واضح بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not complicated or elaborate; without extra additions; simple.
مترادف: bare, simple, stark, unadorned, unembellished
متضاد: elaborate, fancy, florid, flowery, gaudy, high-flown, ornate, sumptuous
مشابه: austere, bald, chaste, commonplace, homely, homespun, literal, modest, naked, ordinary, primitive, sober, uncomplicated, unostentatious, unpretentious, unsophisticated, unvarnished

- How can you eat plain toast?
[ترجمه A.A] چطور میتونی نون ( برشته ) خالی بخوری؟
|
[ترجمه گوگل] چگونه می توانید نان تست ساده بخورید؟
[ترجمه ترگمان] چطور می تونی یه تست ساده بخوری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her sister's wedding dress had had a great deal of lace and decoration, but hers was simple and plain.
[ترجمه پیمان] لباس عروسی خواهرش خیلی با توری و تزیینات بودولی مال او ( لباس عروسی او ) ساده و معمولی بود
|
[ترجمه گوگل] لباس عروس خواهرش توری و تزئینات زیادی داشت، اما لباس او ساده و ساده بود
[ترجمه ترگمان] لباس عروسی خواهرش بسیار توری و تزیین شده بود، اما او ساده و ساده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: sincere and open; frank.
مترادف: frank, genuine, ingenuous, open, plain-spoken, sincere, straightforward
مشابه: candid, direct, explicit, forthright, guileless, homely, matter-of-fact, outspoken

- Let me be plain with you.
[ترجمه iahmadrezam] بذار باهات رک و راست باشم!
|
[ترجمه ‌‌] بذار من با شما رو راست باشم
|
[ترجمه پارسا خرمی] بذار باهات رک و راست باشم.
|
[ترجمه گوگل] بگذار با تو ساده باشم
[ترجمه ترگمان] بگذار من با تو رک باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: not attractive or striking in appearance.
مترادف: homely
متضاد: attractive, handsome, pretty, showy
مشابه: ill-favored, mousy, unattractive

- Her face was rather plain without makeup.
[ترجمه گوگل] صورتش کاملا صاف و بدون آرایش بود
[ترجمه ترگمان] صورتش بدون آرایش نسبتا ساده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: sheer; utter.
مترادف: arrant, categorical, downright, flat-out, out-and-out, outright, patent, plumb, unmitigated, utter
مشابه: absolute, blatant, complete, palpable, sheer, thoroughgoing, total

- What you just said is plain nonsense!
[ترجمه ماهان مرتضایی] این چیزی که شما گفتید بی معنی است!
|
[ترجمه پارسا خرمی] این چیزی که شما گفتید مزخرف محض است!
|
[ترجمه گوگل] این چیزی که شما گفتید بی معنی است!
[ترجمه ترگمان] آنچه گفتی بی عقل است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They're making their choice out of plain ignorance.
[ترجمه گوگل] آنها انتخاب خود را از روی ناآگاهی آشکار انجام می دهند
[ترجمه ترگمان] ان ها انتخاب خود را از روی نادانی آشکار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That is nothing but a plain lie!
[ترجمه ماهان مرتضایی] این چیزی جز یک دروغ آشکار نیست!
|
[ترجمه گوگل] این چیزی جز یک دروغ آشکار نیست!
[ترجمه ترگمان] این چیزی جز یک دروغ ساده نیست!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: simply; undeniably.
مترادف: clearly, flat, incontestable, indisputable, simply, undeniably, unquestionably
مشابه: certainly, definitely, distinctly, doubtless, doubtlessly, flat-out, positively, surely

- He's plain wrong about that.
[ترجمه پارسا خرمی] او در این مورد کاملا اشتباه می کند.
|
[ترجمه گوگل] او آشکارا در این مورد اشتباه می کند
[ترجمه ترگمان] اون در این مورد کاملا اشتباه می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That idea is just plain stupid.
[ترجمه ماهان مرتضایی] این ایده کاملا احمقانه است. / این ایده فقط احمقانه است.
|
[ترجمه گوگل] این ایده کاملا احمقانه است
[ترجمه ترگمان] این فکر خیلی احمقانه اس
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: plainly (adv.), plainness (n.)
• : تعریف: (sometimes pl.) a large, flat, treeless area of land.
مترادف: champaign, flatland, prairie
مشابه: grassland, llano, lowland, moor, pampas, steppe, tableland, tundra

- Buffalo roamed the western plains.
[ترجمه ماهان مرتضایی] بوفالو در دشت های غربی پرسه می زد
|
[ترجمه گوگل] بوفالو در دشت های غربی پرسه می زد
[ترجمه ترگمان] بوفالو دشت های غربی را زیر نظر گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. plain chocolate
شکلات ساده (بی شیر)

2. plain cloth
پارچه ی ساده

3. plain nonsense
یاوه گویی محض

4. plain paper
کاغذ بی خط

5. plain reason operates in the mind of this learned hearer
عقل سلیم در مغز این شنونده ی دانشمند کنشور است.

6. plain sewing
خیاطی آسان

7. plain soda
سودسوز آور خالص

8. plain talk
صحبت رک

9. a plain answer
پاسخ صریح

10. a plain dress
پیراهن ساده

11. a plain man
یک مرد عادی

12. gorgan plain
دشت گرگان

13. in plain view
کاملا در معرض دید

14. the plain was veined by railroads
شبکه ای از راه آهن دشت را پوشانده بود.

15. (all) plain sailing
بدون اشکال،راحت و آسوده

16. (as) plain as the nose on one's face
آشکار،هویدا

17. a plain dealer
آدم خوش معامله،آدم بی شیله پیله

18. in plain english
به انگلیسی ساده،به زبان ساده

19. in plain english
1- به انگلیسی ساده و قابل فهم 2- (عامیانه) رک،صریح

20. under plain cover
در یک پاکت ساده

21. a darkling plain
دشت غرق در تاریکی

22. a naked plain
دشت بی آب و علف

23. an empty plain interrupted by only a few trees
دشت خالی که فقط چند درخت داشت

24. make oneself plain
صریحا گفتن،رک بیان کردن

25. make something plain
به وضوح نشان دادن با بیان کردن

26. i was just plain tired
حسابی خسته شده بودم.

27. let me be plain with you
اجازه بدهید بی پرده حرف بزنم.

28. he scoured through the plain like a wild rabbit
در دشت مانند خرگوش وحشی می دوید.

29. she made her dissatisfaction plain
ناخشنودی خود را آشکار کرد.

30. that plan is just plain stupid
آن نقشه کاملا احمقانه است.

31. the river intersects the plain
رودخانه دشت را دو نیم می کند.

32. to make one's meaning plain
منظور خود را روشن بیان کردن

33. to put it in plain language
به زبان ساده بیان کردن

34. a few pieces of rather plain furniture
چند تکه مبل نسبتا زشت

35. a pleasant ride in moghan plain
سواری دلچسب در دشت مغان

36. soon his real intention became plain
به زودی قصد واقعی او آشکار شد.

37. a good teacher makes difficult things plain
معلم خوب چیزهای دشوار را آسان می کند.

38. he met the enemy on the plain of chaldoran
او در دشت چالدران با دشمن مصاف داد.

39. zaynab is fat and has a plain face
زینب چاق است و صورتش تعریفی ندارد.

40. tall trees relieved the flatness of the plain
درختان بلند صافی دشت را کم نما می کردند.

41. zayandeh-rood waters a part of the esfahan plain
زاینده رود بخشی از دشت اصفهان را سیراب می کند.

42. searching for the fugitives, the police fanned out across the plain
افراد پلیس در جستجوی فراریان در سرتاسر دشت پراکنده شدند.

43. the force of the meteor made a hollow place in the plain
نیروی (اصابت) شهاب در دشت ایجاد گودی کرد.

44. bugle sounds roused the deer out of the thicket and onto the plain
صدای شیپور آهوها را از بیشه به دشت راند.

مترادف ها

دشت (اسم)
desert, plain, field, moor, flat, champaign, pampas, pedogenesis, weald

جلگه (اسم)
plain, flat, champaign, valley, plat, flatland

هامون (اسم)
plain

قاع (اسم)
plain

میدان یا محوطه جنگ (اسم)
plain

رک و ساده (صفت)
plain

ساده (صفت)
accustomed, ordinary, normal, simple, easy, plain, naive, modest, bare, open-and-shut, artless, onefold, natural, smooth, unobtrusive, unaffected, customary, dupeable, free-standing, simplex, homely, humbly, inartificial, unassuming, simple-minded, uncomplicated, unforced, unlabored, unlaboured, unpretending

اشکار (صفت)
out, clear, explicit, plain, apparent, open, bare, signal, open-and-shut, manifest, obvious, flagrant, evident, patent, crying, public, conspicuous, overt, palpable, self-explaining, self-explanatory, semblable, transpicuous

پهن (صفت)
wide, large, plain, broad, flat, flattened, platy, patulous

صاف (صفت)
clean, slick, clear, explicit, plain, even, sleek, glossy, plane, flat, glabrous, smooth, silvery, flattened, limpid, serene, glace, silken, straight-line, unruffled

واضح (صفت)
clear, explicit, plain, vivid, open-and-shut, obvious, well-known, lucid, clean-cut, distinct, crystalline, kenspeckle, graphic, luculent, overt, palpable, perspicuous, self-explaining, self-explanatory, transpicuous

عادی (صفت)
habitual, wonted, usual, ordinary, normal, common, commonplace, plain, rife, regular, natural, customary, workaday, pompier, unremarkable

سر راست (صفت)
straight, plain, straightway, straightforward, outspoken, upstanding

برابر (صفت)
plain, symmetric, symmetrical, equal, equivalent, homological, square, parallel, double, paired, tantamount, equipollent

هموار (صفت)
plain, even, level, plane, flat, smooth, tabulate

بد قیافه (صفت)
gaunt, plain, unfavorable, forbidding, unfavourable

شکوه کردن (فعل)
plain, gripe

تخصصی

[عمران و معماری] دشت
[برق و الکترونیک] عادی، ساده
[مهندسی گاز] ساده
[زمین شناسی] دشت، جلگه - یک ناحیه وسیع مسطح همراه با شیب ملایم، و معمولاً کم ارتفاع.
[نساجی] بافت تافته یا ساده
[ریاضیات] تصویر افقی، هموار، ساده، پهن، مسطح، نقشه، برنامه
[خاک شناسی] دشت
[پلیمر] ساده، مسطح

انگلیسی به انگلیسی

• plateau, area of level ground; prairie, savanna
clear, evident; simple, unembellished; ugly, unattractive; flat, smooth
simply, in an unembellished manner; clearly, simply
a plain object or surface is entirely in one colour and has no pattern, design, or writing on it.
plain things are very simple in style.
if a fact, situation or statement is plain, it is easy to recognize or understand.
plain can be used for emphasis before a noun or an adjective.
a plain woman or girl is not at all beautiful.
a plain is a large, flat area of land with very few trees on it.

پیشنهاد کاربران

Moghan plain دشت مغان
Legible
مساحتی وسیع از زمین هموار با درختانی اندک؛ سوگواری کردن
یک دست ( معمولا یک رنگ و صاف )
of food ) eaten without a spread or sauce or other garnish. dry. having no adornment or coloration.
ساده، واضح، دشت
مثال: She prefers plain black coffee.
او قهوه ساده سیاه را ترجیح می دهد.
مثال: it seems plain. . .
plain: دشت
1. دشت ( جلگه ) N
2. ساده ( برای لباس، ساده از لحاظ بدون طرح یا یک رنگ بودن ) ADJ
3. زشت ( برای قیافه ) ADJ
4. به وضوح ( اشکارا/ کاملا ) ADV
Plain دشت
ساده ( در مورد غذا ) not spicy or rich
plain = جلگه. تلفظ: پلِین
plan = طرح، نقشه. تلفظ: پلَن
plane = سطح. تلفظ: پلِن
ساده، بی نقش ونگار، بی طرح، بی تجمل، بی زینت
رک وساده، بی تعریف، عادی، معمولی، جزعوام، عامی
آسان، قابل درک، فهمیدنی، صاف، مسطح، پهن، هموار، تخت
بدقیافه، شکوه کردن، درمعرض دید، آشکار، واضح
کامل، مطلق، محض، کاملا، کلا، بسیار
کلمه ی plian اگه واسه لباس به کار بره به معنی ساده و بدون طرح و نقش هست. که مثل striped هم میشه راه راه یا spotted که میشه خال خالی
مطلقی، مطلقا
برای لباس معنی ساده رو می دهد
معنی دشت رو هم میده
ساده
بدون طرح و نقش
with nothing added
رک؛واضح؛ ساده؛دشت؛هموار؛بدون آرایش؛ زشت؛
واضح، روشن، معلوم بودن چیزی.
هم رک معنا می شود هم ساده هم زشت و هم دشت
Plain as day
مثل روز روشنه
مثل روز واضحه
Simple
اگر برای چهره استفاده شود گاهی به معنی چهره بدون آرایش است.
ساده ( بی نمک یا بدون ادویه )
۱. غیرچشمگیر / غیرخاص / معمولی
۲. غیرپیچیده / نا آراسته / ساده / عریان / بسیط
۳. ناشکیل / غیرجذاب / زشت / بی ریخت
۴. بی ادعا / نامتظاهر / فروتن / صاف و ساده / بی ریا
۵. واضح و شفاف
۶. فهمیدنی / قابل درک
...
[مشاهده متن کامل]

۷. رک و روراست / بی پرده / بی شیله پیله / بی محابا
۸. خالص / بدور از ناخالصی
۹. مطلق یا کامل در مقدار یا رتبه/ حداعلی
۱۰ . تخت / هم تراز / یک دست / هموار
۱۱. مستلزم تلاش خیلی کم یا صفر / ساده / سهل / بی زحمت
۱۲. بدیهی / بی چون و چرا / غیرقابل بحث
۱۳. نامحسوس / بدون مداخله / نامرئی
۱۴. واقعی / اغراق نشده / بدون تغییر
۱۵. سرد/ خشک/ بیروح/ بی احساس /غیر منتظره
۱۶. واقع بینانه/ عملی / ساده و بی تکلف/ بی آلایش/ واقع بین/ حقیقی/ واقعی/ اهل عمل
۱۷. کهنه/ بی عرضه / ژولیده/ شلخته/ لا ابالی/ هردمبیل
۱۸. خالی / اشغال نشده / پر نشده
۱۹. پست/ فروتن/ خاکی/ بدون ارتفاع
۲۰. سودمندگرا / موثر
۲۱. فراوری نشده / ارگانیک
۲۲. تاریک/ بی نور/ بدون زرق و برق/تار و بی برق / مات
۲۳. اصلی/ اساسی/ ابتدائی/ مقدماتی/ ناقص/ رشد نکرده
۲۴. باستانی/ کلاسیک/ مطابق بهترین نمونه
۲۵. جلگه / مرداب/ باتلاق/ باطلاق/ لجن زار/ سیاه اب
۲۶. ناحیه یا سطح بزرگ و سرباز / زمین/ صحرا/ میدان/ پهنه

صریح
ساده ( بی نقش و نگار )
[نساجی] بافت ساده
1:دشت. . جلگه
2: ساده. . بی طرح
3:زشت. . بد قیافه
دشت
Moghan plain is a nice place in the north west of Iran
دشت مغان مکان زیبایی در شمال غربی ایران است 🗺🗺🗺
مکان. . . . . . دشت
صحرا، دشت
ساده ــمعمولی
رنگ روشن
کم رنگ
غذای ساده
not spicy or rich
ساده . دشت
For example: THAT IT'S TOO SIMPLE TO BE PLAIN TEXT
ترجمه: نمیتونه به سادگی یه جمله عادی ( ساده ) باشه
دشت - زمین مسطح
۱ ) ساده ( لباس، غذای معمولی مثل پیتزای معمولی و . . . )
۲ ) دشت
۳ ) زشت ( مثلا plain child )
__of food ) simple )
not rich
مکمل
دشت بزرگ
صحرا، زمین مسطح خشک و بی آب و علف
لباس ساده یا تک رنگ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٤)

بپرس