صفت ( adjective )
حالات: plainer, plainest
حالات: plainer, plainest
• (1) تعریف: easily perceived by the eye or ear; clear; unobstructed.
• مترادف: apparent, clear, clear-cut, distinct, evident, manifest, obvious, unobstructed, visible
• متضاد: obscure, unclear
• مشابه: broad, conspicuous, discernible, noticeable, perceivable, perceptible, unconcealed, unmistakable
• مترادف: apparent, clear, clear-cut, distinct, evident, manifest, obvious, unobstructed, visible
• متضاد: obscure, unclear
• مشابه: broad, conspicuous, discernible, noticeable, perceivable, perceptible, unconcealed, unmistakable
- We have a plain view of the lake from our window.
[ترجمه صبا] ما از پنجره مان یک منظره ساده از دریاچه داریم|
[ترجمه A.A] از پنجره ما نمای کامل دریاچه پیدا است|
[ترجمه مبین] ما از پنجره مان یک منظره دریا داریم|
[ترجمه میثم نبی پور] ما از پنجره نمای کامل دریاچه را داریم.|
[ترجمه مینا] ما از پنجره خانمان تصویر واضحی از دریاچه داریم|
[ترجمه Salar] ما از در خانه ماه یک تصویر دریاچه داریم|
[ترجمه مهتاب] ازپنجره اتاقمان به وضوح دریاچه رامی بینیم.|
[ترجمه گوگل] ما از پنجره ما منظره ای ساده از دریاچه داریم[ترجمه ترگمان] از کنار پنجره نمای روشنی از دریاچه داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: clearly perceivable or understandable; distinctly evident.
• مترادف: apparent, clear, distinct, evident, manifest, obvious, unmistakable, visible
• متضاد: abstruse, unapparent, unclear
• مشابه: broad, clear-cut, comprehensible, discernible, explicit, intelligible, ostensive, palpable, perceptible, straightforward, understandable
• مترادف: apparent, clear, distinct, evident, manifest, obvious, unmistakable, visible
• متضاد: abstruse, unapparent, unclear
• مشابه: broad, clear-cut, comprehensible, discernible, explicit, intelligible, ostensive, palpable, perceptible, straightforward, understandable
- It was plain to all of us that she was very upset.
[ترجمه Noora] برای همه ما واضح بود که او بسیار ناراحت بود|
[ترجمه حمیدرضا علی آبادی] برای همگی ما واضح بود که او بسیار ناخوشایند است|
[ترجمه MA] برای همه ما واضح بود که او خیلی ناراحت است.|
[ترجمه MA] او آن را با کلمات بیان نمی کرد، اما معنایش کاملاً واضح بود.|
[ترجمه گوگل] برای همه ما واضح بود که او خیلی ناراحت است[ترجمه ترگمان] برای همه ما آشکار بود که او خیلی ناراحت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He didn't express it in words, but his meaning was quite plain.
[ترجمه A.A] در مورد آن حرفی نزد ولی منظورش کاملا واضح بود|
[ترجمه گوگل] او آن را با کلمات بیان نمی کرد، اما معنایش کاملاً واضح بود[ترجمه ترگمان] کلمات را با کلمات بیان نمی کرد، اما مفهوم او کاملا واضح بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: not complicated or elaborate; without extra additions; simple.
• مترادف: bare, simple, stark, unadorned, unembellished
• متضاد: elaborate, fancy, florid, flowery, gaudy, high-flown, ornate, sumptuous
• مشابه: austere, bald, chaste, commonplace, homely, homespun, literal, modest, naked, ordinary, primitive, sober, uncomplicated, unostentatious, unpretentious, unsophisticated, unvarnished
• مترادف: bare, simple, stark, unadorned, unembellished
• متضاد: elaborate, fancy, florid, flowery, gaudy, high-flown, ornate, sumptuous
• مشابه: austere, bald, chaste, commonplace, homely, homespun, literal, modest, naked, ordinary, primitive, sober, uncomplicated, unostentatious, unpretentious, unsophisticated, unvarnished
- How can you eat plain toast?
[ترجمه A.A] چطور میتونی نون ( برشته ) خالی بخوری؟|
[ترجمه گوگل] چگونه می توانید نان تست ساده بخورید؟[ترجمه ترگمان] چطور می تونی یه تست ساده بخوری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her sister's wedding dress had had a great deal of lace and decoration, but hers was simple and plain.
[ترجمه پیمان] لباس عروسی خواهرش خیلی با توری و تزیینات بودولی مال او ( لباس عروسی او ) ساده و معمولی بود|
[ترجمه گوگل] لباس عروس خواهرش توری و تزئینات زیادی داشت، اما لباس او ساده و ساده بود[ترجمه ترگمان] لباس عروسی خواهرش بسیار توری و تزیین شده بود، اما او ساده و ساده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: sincere and open; frank.
• مترادف: frank, genuine, ingenuous, open, plain-spoken, sincere, straightforward
• مشابه: candid, direct, explicit, forthright, guileless, homely, matter-of-fact, outspoken
• مترادف: frank, genuine, ingenuous, open, plain-spoken, sincere, straightforward
• مشابه: candid, direct, explicit, forthright, guileless, homely, matter-of-fact, outspoken
- Let me be plain with you.
[ترجمه iahmadrezam] بذار باهات رک و راست باشم!|
[ترجمه ] بذار من با شما رو راست باشم|
[ترجمه پارسا خرمی] بذار باهات رک و راست باشم.|
[ترجمه گوگل] بگذار با تو ساده باشم[ترجمه ترگمان] بگذار من با تو رک باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: not attractive or striking in appearance.
• مترادف: homely
• متضاد: attractive, handsome, pretty, showy
• مشابه: ill-favored, mousy, unattractive
• مترادف: homely
• متضاد: attractive, handsome, pretty, showy
• مشابه: ill-favored, mousy, unattractive
- Her face was rather plain without makeup.
[ترجمه گوگل] صورتش کاملا صاف و بدون آرایش بود
[ترجمه ترگمان] صورتش بدون آرایش نسبتا ساده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صورتش بدون آرایش نسبتا ساده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: sheer; utter.
• مترادف: arrant, categorical, downright, flat-out, out-and-out, outright, patent, plumb, unmitigated, utter
• مشابه: absolute, blatant, complete, palpable, sheer, thoroughgoing, total
• مترادف: arrant, categorical, downright, flat-out, out-and-out, outright, patent, plumb, unmitigated, utter
• مشابه: absolute, blatant, complete, palpable, sheer, thoroughgoing, total
- What you just said is plain nonsense!
[ترجمه ماهان مرتضایی] این چیزی که شما گفتید بی معنی است!|
[ترجمه پارسا خرمی] این چیزی که شما گفتید مزخرف محض است!|
[ترجمه گوگل] این چیزی که شما گفتید بی معنی است![ترجمه ترگمان] آنچه گفتی بی عقل است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They're making their choice out of plain ignorance.
[ترجمه گوگل] آنها انتخاب خود را از روی ناآگاهی آشکار انجام می دهند
[ترجمه ترگمان] ان ها انتخاب خود را از روی نادانی آشکار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ان ها انتخاب خود را از روی نادانی آشکار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That is nothing but a plain lie!
[ترجمه ماهان مرتضایی] این چیزی جز یک دروغ آشکار نیست!|
[ترجمه گوگل] این چیزی جز یک دروغ آشکار نیست![ترجمه ترگمان] این چیزی جز یک دروغ ساده نیست!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: simply; undeniably.
• مترادف: clearly, flat, incontestable, indisputable, simply, undeniably, unquestionably
• مشابه: certainly, definitely, distinctly, doubtless, doubtlessly, flat-out, positively, surely
• مترادف: clearly, flat, incontestable, indisputable, simply, undeniably, unquestionably
• مشابه: certainly, definitely, distinctly, doubtless, doubtlessly, flat-out, positively, surely
- He's plain wrong about that.
[ترجمه پارسا خرمی] او در این مورد کاملا اشتباه می کند.|
[ترجمه گوگل] او آشکارا در این مورد اشتباه می کند[ترجمه ترگمان] اون در این مورد کاملا اشتباه می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That idea is just plain stupid.
[ترجمه ماهان مرتضایی] این ایده کاملا احمقانه است. / این ایده فقط احمقانه است.|
[ترجمه گوگل] این ایده کاملا احمقانه است[ترجمه ترگمان] این فکر خیلی احمقانه اس
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: plainly (adv.), plainness (n.)
مشتقات: plainly (adv.), plainness (n.)
• : تعریف: (sometimes pl.) a large, flat, treeless area of land.
• مترادف: champaign, flatland, prairie
• مشابه: grassland, llano, lowland, moor, pampas, steppe, tableland, tundra
• مترادف: champaign, flatland, prairie
• مشابه: grassland, llano, lowland, moor, pampas, steppe, tableland, tundra
- Buffalo roamed the western plains.
[ترجمه ماهان مرتضایی] بوفالو در دشت های غربی پرسه می زد|
[ترجمه گوگل] بوفالو در دشت های غربی پرسه می زد[ترجمه ترگمان] بوفالو دشت های غربی را زیر نظر گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید