فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: penetrates, penetrating, penetrated
حالات: penetrates, penetrating, penetrated
• (1) تعریف: to pierce or go into or through; enter or pass through the interior of.
• مترادف: enter, pierce
• مشابه: bore, cleave, puncture, spike, transfix
• مترادف: enter, pierce
• مشابه: bore, cleave, puncture, spike, transfix
- He jumped a little when the needle penetrated his skin.
[ترجمه گوگل] وقتی سوزن به پوستش نفوذ کرد کمی پرید
[ترجمه ترگمان] وقتی سوزن به پوستش نفوذ کرد کمی خیز برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی سوزن به پوستش نفوذ کرد کمی خیز برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The explorers penetrated the jungle.
[ترجمه گوگل] کاوشگران به جنگل نفوذ کردند
[ترجمه ترگمان] کاشفان در جنگل به داخل جنگل نفوذ کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کاشفان در جنگل به داخل جنگل نفوذ کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to enter into and spread widely throughout.
• مترادف: impregnate, interpenetrate, permeate, transfuse
• مشابه: fill, imbue, infiltrate, invade, osmose, overrun, pervade, saturate, suffuse
• مترادف: impregnate, interpenetrate, permeate, transfuse
• مشابه: fill, imbue, infiltrate, invade, osmose, overrun, pervade, saturate, suffuse
- Christianity eventually penetrated the entire region.
[ترجمه گوگل] مسیحیت در نهایت به کل منطقه نفوذ کرد
[ترجمه ترگمان] مسیحیت در نهایت به کل منطقه نفوذ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مسیحیت در نهایت به کل منطقه نفوذ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to make a deep impression on (the mind, feelings, or the like).
• مترادف: pierce, prick
• مشابه: impress, stab, stir, strike, suffuse
• مترادف: pierce, prick
• مشابه: impress, stab, stir, strike, suffuse
- Pangs of guilt penetrated his soul.
[ترجمه گوگل] احساس گناه در وجودش رخنه کرد
[ترجمه ترگمان] حس گناه در روحش نفوذ می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] حس گناه در روحش نفوذ می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to see through, perceive, or understand (something hidden or complicated).
• مترادف: fathom
• مشابه: decipher, deduce, discern, grasp, master, solve, unravel, untangle
• مترادف: fathom
• مشابه: decipher, deduce, discern, grasp, master, solve, unravel, untangle
- His eyes couldn't penetrate the fog.
[ترجمه گوگل] چشمانش نمی توانست در مه نفوذ کند
[ترجمه ترگمان] چشمانش نمی توانست به مه نفوذ کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چشمانش نمی توانست به مه نفوذ کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I easily penetrated her disguise.
[ترجمه گوگل] به راحتی به لباس مبدل او نفوذ کردم
[ترجمه ترگمان] به راحتی وارد تغییر قیافه او شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به راحتی وارد تغییر قیافه او شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Scientists penetrated the secrets of the atom.
[ترجمه ابوالفضل] دانشمندان راز اتم را فهمیدند|
[ترجمه گوگل] دانشمندان به اسرار اتم نفوذ کردند[ترجمه ترگمان] دانشمندان اسرار اتم را کشف کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: penetrator (n.)
مشتقات: penetrator (n.)
• (1) تعریف: to pierce or go into or through something; pass into or through an interior area.
• مترادف: enter, pierce
• مترادف: enter, pierce
- The needle penetrates easily.
[ترجمه ابوالفضل] سوزن به آسانی سوراخ میکند|
[ترجمه گوگل] سوزن به راحتی نفوذ می کند[ترجمه ترگمان] سوزن به آسانی نفوذ می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to enter into and spread throughout something.
• مترادف: permeate, soak
• مشابه: interpenetrate, osmose, seep, spread
• مترادف: permeate, soak
• مشابه: interpenetrate, osmose, seep, spread
- This skin cream penetrates deeply.
[ترجمه گوگل] این کرم پوست عمیقا نفوذ می کند
[ترجمه ترگمان] این کرم پوست به شدت نفوذ می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این کرم پوست به شدت نفوذ می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Christianity penetrated into the territory.
[ترجمه گوگل] مسیحیت به این قلمرو نفوذ کرد
[ترجمه ترگمان] مسیحیت به درون قلمرو نفوذ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مسیحیت به درون قلمرو نفوذ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to make a deep impression on the mind or feelings; be recognized or grasped as true or important.
• مترادف: make a dent
• مشابه: impress, register, sink in, soak
• مترادف: make a dent
• مشابه: impress, register, sink in, soak
- The significance of his remark didn't penetrate until later.
[ترجمه گوگل] اهمیت سخنان او تا بعداً رسوخ نکرد
[ترجمه ترگمان] اهمیت این حرف تا بعدها به آن نفوذ نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اهمیت این حرف تا بعدها به آن نفوذ نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید