partial

/ˈpɑːrʃl̩//ˈpɑːʃl̩/

معنی: طرفدار، نا تمام، بخشی، جزئی، غیر منصفانه، طرفدارانه، متمایل به، قسمتی، پارهای، جانبدار، علاقمند به
معانی دیگر: دارای غرض یا پیش داوری، دارای نظر به نفع یکی از طرفین، سوگیر، مغرض، مغرضانه، (با: to) علاقمند به، دوستدار، خواهان، ناکامل، نیمه کاره، ناقص، (فیزیک) پاره ای، پاری، پاره، (دندان پزشکی) یک یا چند دندان مصنوعی که قابل در آوردن باشد (کمتر از یک دست دندان)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: partially (adv.), partialness (n.)
(1) تعریف: not complete.
مترادف: incomplete, limited, unfinished
متضاد: absolute, complete, entire, grand, out-and-out, thorough, total, whole, wholesale
مشابه: deficient, fragmentary, imperfect, insufficient, lacking

- a partial victory
[ترجمه گوگل] یک پیروزی جزئی
[ترجمه ترگمان] یک پیروزی نسبی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having prejudice; biased.
مترادف: biased, partisan, predisposed, prejudiced
متضاد: disinterested, impartial, just
مشابه: interested, jaundiced, one-sided, preferential, slanted, uneven, unjust

- The judge was partial to the prosecution.
[ترجمه گوگل] قاضی نسبت به تعقیب قضایی جانبداری کرد
[ترجمه ترگمان] قاضی نسبت به تعقیب قضایی جزئی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: being favorably disposed.
مترادف: fond, inclined

- partial to her cheesecake
[ترجمه گوگل] جزئی از چیزکیک او
[ترجمه ترگمان] که جزئی از کیک پنیری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: of or relating to a part.
متضاد: blanket
مشابه: component, constituent, fractional

جمله های نمونه

1. partial differential equation
معادله با مشتق جزیی

2. partial dispersion
پاشندگی پاره ای

3. partial ionization
یونش پاری

4. partial paralysis
فلج ناقص

5. partial wave
پاره موج

6. a partial eclipse of the moon
مهگرفت (خسوف) ناقص

7. a partial evacuation of the city
تخلیه ی برخی از نقاط شهر

8. a partial solution
راه حل نسبی

9. a partial success
موفقیت ناتمام

10. the partial testimony of the friends of the accused
شهادت یکطرفه ی دوستان متهم

11. she is very partial to ice-cream
او خیلی بستنی دوست دارد.

12. a judge must be impartial and a partial judge belongs in prision
قاضی باید بی غرض باشد و قاضی سوگیر جایش در زندان است.

13. The general has ordered a partial withdrawal of troops from the area.
[ترجمه گوگل]ژنرال دستور خروج بخشی از نیروها از منطقه را صادر کرده است
[ترجمه ترگمان]ژنرال دستور عقب نشینی جزئی نیروها را از این ناحیه صادر کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He's partial to sporty women with blue eyes.
[ترجمه میثم علیزاده لشکانی] او به زنان خوش استایل با چشمان آبی علاقه دارد
|
[ترجمه گوگل]او نسبت به زنان اسپرت با چشمان آبی بی تفاوت است
[ترجمه ترگمان]او به زنان sporty با چشمان آبی علاقه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I'm rather partial to red wine.
[ترجمه گوگل]من نسبت به شراب قرمز جزئی هستم
[ترجمه ترگمان]من تقریبا به شراب قرمز علاقه دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He's partial to a glass of brandyafter dinner.
[ترجمه گوگل]او بعد از شام به یک لیوان براندیا میل می کند
[ترجمه ترگمان]اون به یه لیوان شام brandyafter علاقه داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. It was only a partial solution to the problem.
[ترجمه گوگل]این فقط یک راه حل جزئی برای مشکل بود
[ترجمه ترگمان]این فقط یک راه حل نسبی برای مشکل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I'm very partial to sweet foods.
[ترجمه Mohammad amin] من خیلی طرفدار غذاهای شیرین هستم.
|
[ترجمه گوگل]من به غذاهای شیرین خیلی بی طرف هستم
[ترجمه ترگمان]من به غذاهای شیرین علاقه دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He has carried out a partial cabinet reshuffle.
[ترجمه گوگل]او یک تغییر جزئی کابینه را انجام داده است
[ترجمه ترگمان]او ترمیم جزئی کابینه را انجام داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. I'm partial to a drink at bedtime.
[ترجمه گوگل]قبل از خواب مشروب می خورم
[ترجمه ترگمان]موقع خواب به نوشیدنی احتیاج دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The information we have is inevitably partial.
[ترجمه گوگل]اطلاعاتی که ما داریم ناگزیر جزئی است
[ترجمه ترگمان]اطلاعاتی که ما داریم به طور اجتناب ناپذیری جزئی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

طرفدار (صفت)
partial

نا تمام (صفت)
inconclusive, defective, imperfect, incomplete, unfinished, partial, incompleted, imperfective, roughcast

بخشی (صفت)
partial, parochial, sectorial, sectional, regional

جزئی (صفت)
slight, small, little, immaterial, minute, inconspicuous, potty, paltry, partial, petty, remote, extrinsic, nominal, retail, negligible, fiddling, inappreciative, inconsiderable, peppercorn, imperceptible, inappreciable, peddling, snatchy, picayune, picayunish, piddling, rushy

غیر منصفانه (صفت)
unjust, unfair, partial, inequitable

طرفدارانه (صفت)
partisan, partial, one-sided

متمایل به (صفت)
partial, oriented

قسمتی (صفت)
partial, partite

پاره ای (صفت)
partial

جانبدار (صفت)
partial

علاقمند به (صفت)
partial

تخصصی

[برق و الکترونیک] جزیی، پاره ای - جزء جزء حس شونده صدا که به صورت یک تن ساده قابل تشخیص است، گوش نمی تواند آن را بیشتر تجزیه کندو سهمی در مشخصه صدای مرکب دارد. بسامد جزء می تواند بیشتر یا کمتر از بسامد پایه باشد و می تواند مضرب صحیح یا زیر مضربی از بسامد پایه باشد.
[مهندسی گاز] جزئی، ناتمام
[حقوق] طرفدار، جزئی، ناتمام
[ریاضیات] جزئی، پاره ای، نسبی
[آمار] جزئی

انگلیسی به انگلیسی

• fractional, fragmentary, incomplete; biased, prejudiced
a partial action, state, or quality is not complete or whole.
if you are partial to something, you like it very much.

پیشنهاد کاربران

جز نگر
partial perspetctive : نگاه جز نگر
در روانشناسی رفتارگرایی �سهمی� ترجمه شده که بیانگر همون مفهوم بخشی و مقطعی است.
پارتی باز، تبعیض گر، جانبدار
۱ - ناتمام
۲ - طرفدار ( علاقمند )
۳ - جزئی
یه معنی دیگری که داره اینه که:
tending to treat one person, group, or thing better than another
یعنی متعصب و از روی غرض و حس عاطفی و نه منطقی
مثال:
◀️ Do you love Jack or Calvin better ?
Love both but I'm partial to Calvin latey : اخیراً تعصب پیدا کردم روی کالوین
ناقص، ناتمام، بخشی، جزئی
partial 2 ( adj ) = ( old - fashioned ) liking sth sb very much, e. g. She's partial to pizza. partiality ( n ) ( pɑrʃiˈ�lət̮i ) =a feeling of liking sth sb very much, e. g. She has a partiality for exotic flowers.
partial
partial 1 ( adj ) ( pɑrʃl ) =not complete or whole, e. g. a partial eclipse of the sun. It was only a partial solution to the problem.
partial
به کمک عبارت partial to something میتونید علاقه شدیدتون نسبت به چیزی رو بیان کنید.
مثال: I am partial to bananas
Partial : ناکامل - جزئی
Total : کلی
Partial و Total دقیقاً نقطه مقابل همدیگه هستن. Partial معنیش میشه:
not complete or total
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : partiality
صفت ( adjective ) : partial
قید ( adverb ) : partially
مقطعی
فشار نسبی ( partial pressure )
partial ( adj ) = جزئی، مختصر، نصفه و نیمه، ناقص، بخشی ، قسمتی، نسبی/طرفداری یا حامی یک جانبه/مایل، علاقه مند، راغب، مشتاق/
Definition = نه کاملاً/تحت تأثیر این واقعیت است که شما شخصاً چیزی را ترجیح می دهید یا آن را تأیید می کنید ، تا قضاوت عادلانه نکنید/دوست داشتن برای چیزی/
...
[مشاهده متن کامل]

a partial recovery = بهبودی جزئی
A partial eclipse of the sun = خورشید گرفتگی جزئی
examples :
1 - Macy's had a sale on a partial selection of its winter clothes
( فروشگاه ) "میسی" بخشی از لباس های زمستانی خود را به حراج گذاشت.
2 - . Using only a partial amount of his great speed, Jim surpassed all the other runners.
جیم فقط با استفاده از بخشی از سرعت عالی خود ، از همه دونده های دیگر پیشی گرفت.
3 - We made a partial listing of the urgently needed supplies.
ما یک لیست مختصر از وسایل مورد نیاز فوری تهیه کردیم.
4 - The general has ordered a partial withdrawal of troops from the area.
ژنرال دستور عقب نشینی نسبی نیروها از منطقه را صادر کرده است.
5 - On Wednesday there will be a partial eclipse of the sun.
روز چهارشنبه خورشید گرفتگی جزئی رخ می دهد.
6 - The operation was only a partial success.
این عملیات تنها با موفقیت نسبی همراه بود.
7 - The witness was accused of being partial
شاهد به طرفداری یکجانبه متهم شد
8 - The business venture was only a partial success
ریسک فعالیت تجاری فقط یک موفقیت جزئی بود
9 - The reporting in the papers is entirely partial and makes no attempt to be objective.
گزارش دهی در روزنامه ها کاملاً یکجانبه است و هیچ تلاشی برای بی طرفی ن نمی کند.
10 - I'm not partial to fish.
من راغب ( علاقه مند ) به ماهیگیری نیستم
Partial ( noun ) = نت هم ساز، هارمونیک، فراز و فرود نوت موسیقی
Definition = یک قسمت که یک نت موسیقی پیچیده را تشکیل می دهد ( = بخشی که شامل امواج صوتی مختلف است ) ؛ نت همساز یا هارمونیک/
the upper partials of the harmonic series = قسمتهای بالای سری هارمونیک
examples:
1 - The timbre of a voice or instrument depends on the prominence or otherwise of these harmonics ( or upper partials ) when the fundamental note is sounded.
نواخت صدا یا ساز هنگام برجسته شدن نت اصلی به برجسته بودن یا متفاوت بودن این هارمونیک ها ( یا جزئیات فوقانی ) بستگی دارد.
2 - The "clanging" sound of a bell results from the number and strength of upper partials which are not concordant with the fundamental.
صدای جرنگ جرنگ ناشی از تعداد و قدرت نت های هم ساز فوقانی است که با این بخش اصلی سازگار نیستند.

یک جانبه
سوگیری شده
غیر جامع.
در ترجمه سیاسی گاهی به معنی �کاهش� کاربرد دارد
1. بخش، قسمتی، ناقص
2. طرفدار
3. مغرضانه، جانبدارانه

partial vacuum: ( در خودرو ) خلاء نسبی
نسبی
ناقص , نا تمام
محدود
جزعی
جزیی
I’m partial to it من طرفدارشم
خلع نسبی ( مکانیک خودرو )
ناقص، نسبی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس