pluck

/ˈplək//plʌk/

معنی: شهامت، شجاعت، انقباض، تصمیم، دل و جرات، ناگهان کشیدن، لخت کردن، بصدا در اوردن، گلچین کردن، کندن، چیدن، کشیدن
معانی دیگر: (از مرغ و غیره) پر کندن، زیر ابرو برداشتن، مو چینی کردن، با موچین کندن، (با شدت) کشیدن، وا زدن، قاپیدن، گرفتن، (با: down) خراب کردن، فرو ریز کردن، (ساز زهی) زدن، به صدا درآوردن، تلنگ زدن، چاپیدن، سر کیسه کردن، جیب زدن، (خوراک) دل و جگر و شش، دل و جرئت، مضراب، زخمه، سکافه، انقبا­

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: plucks, plucking, plucked
(1) تعریف: to take hold of with the fingers and pull off or out; pick.
مترادف: gather, pick
مشابه: draw, extract, pinch, pull, uproot, yank

- She plucked an apple from the tree.
[ترجمه fatima bahari] او یک سیب از درخت چید
|
[ترجمه مهران] او یک سیب را از درخت چید
|
[ترجمه گوگل] او یک سیب از درخت کند
[ترجمه ترگمان] یک سیب را از درخت بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to remove the feathers of.
مشابه: dress, strip

- Pluck the goose before cooking it.
[ترجمه درويش] قبل از طبخ غاز ، پر انرا بکنید.
|
[ترجمه گوگل] غاز را قبل از پختن بچینید
[ترجمه ترگمان] قبل از پختن آن، غاز را خاموش کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to play (the string of an instrument) by pulling and releasing.
مترادف: pick, plunk, thrum
مشابه: finger, strum, twang

- She plucked the harpstrings.
[ترجمه Aref] او با چنگ ( ساز موسیقی ) نواخت
|
[ترجمه گوگل] او تارهای چنگ را چید
[ترجمه ترگمان] اون \"harpstrings\" رو از بین برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to make a grasping and releasing motion upon.
مترادف: twitch
مشابه: clutch, grasp, pull, tug, tweak

- He keeps plucking his sleeve nervously.
[ترجمه حسن] او با عصبانیت آستینش را گرفت و از جا کند
|
[ترجمه گوگل] مدام آستینش را عصبی می کند
[ترجمه ترگمان] با نگرانی آستینش را می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to grab and remove quickly.
مترادف: jerk, snatch, tear, wrench, wrest, yank
مشابه: grab, pull, remove, seize, swoop

- He plucked the wounded bird from the cat's mouth.
[ترجمه گوگل] پرنده زخمی را از دهان گربه درآورد
[ترجمه ترگمان] پرنده زخمی را از دهان گربه بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to tug or pull (often fol. by at).
مترادف: clutch, grasp, pull, seize, tug, twitch
مشابه: grab, jerk, snatch, tear, wrench, yank
اسم ( noun )
مشتقات: plucker (n.)
(1) تعریف: the act of plucking.
مترادف: grab, pull, snatch, tug, tweak, twitch
مشابه: jerk, seizure, tear, wrench, yank

(2) تعریف: strong resolve, courage, or spirit in spite of difficulty.
مترادف: fortitude, grit, hardihood, moxie, spunk, will
مشابه: determination, fight, guts, heart, mettle, nerve, resolve, spine, spirit, strength, tenacity, valor

- It took a lot of pluck to scale the mountain.
[ترجمه گوگل] برای بالا رفتن از کوه تلاش زیادی شد
[ترجمه ترگمان] خیلی از دل و جرات می خواست از کوه بالا برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. pluck up
دل و جرئت پیدا کردن

2. to pluck a rooster
پر خروس را کندن

3. to pluck grapes
انگور چیدن

4. does she also pluck her eyebrows?
آیا او هم زیر ابروی خود را بر می دارد؟

5. Carpe diem (Pluck the day; Seize the day).
[ترجمه گوگل]Carpe diem (روز را بچین، روز را غصب کن)
[ترجمه ترگمان]Carpe روزانه (Pluck روز؛ موقعیت ها را بدانید)
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The older the goose the harder to pluck.
[ترجمه هما محمدی] هرچه غاز سالخورده تر باشد پر کندن آن دشوارتر است.
|
[ترجمه گوگل]هرچه غاز بزرگتر باشد کندن آن سخت تر است
[ترجمه ترگمان]ان غاز بزرگ تر از آن که دل و روده اش را بیرون بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Caged birds sometimes pluck out their breast feathers.
[ترجمه هما محمدی] پرندگان در قفس، بعضی اوقات پرهای سینه خود را بیرون میکشند.
|
[ترجمه سکینه رضائی] پرندگان در قفس گاهی اوقات پرهای سینه خود را می کنند.
|
[ترجمه سکینه رضائی] پرندگان در قفس گاهی اوقات پرهای سینه خود را می کنند یا با منقارشان می کشند.
|
[ترجمه گوگل]پرندگان در قفس گاهی اوقات پرهای سینه خود را بیرون می آورند
[ترجمه ترگمان]پرندگان کوچک گاهی پره ای سینه خود را بیرون می کشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He is full of pluck.
[ترجمه گوگل]او پر از چنگال است
[ترجمه ترگمان]او دل و جرات دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She showed a lot of pluck in standing up to her boss.
[ترجمه گوگل]او در ایستادن در برابر رئیسش شجاعت زیادی نشان داد
[ترجمه ترگمان]اون خیلی دل و جرات نشون داد که جلوی رئیسش ایستاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It took me about two hours to pluck up courage to call.
[ترجمه گوگل]حدود دو ساعت طول کشید تا جرات تماس گرفتن را پیدا کنم
[ترجمه ترگمان]دو ساعت طول کشید تا جرات زنگ زدن پیدا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It takes a lot of pluck to stand up to a bully.
[ترجمه هما محمدی] ایستادن در برابر یک قلدر دل و جرات زیادی می خواهد.
|
[ترجمه گوگل]ایستادن در برابر یک قلدر به سختی زیادی نیاز دارد
[ترجمه ترگمان]خیلی دل و جرات داره که جلوی یه قلدر رو بگیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Peregrine falcons usually pluck the feathers and strip the flesh off their bird prey.
[ترجمه گوگل]شاهین های شاهین معمولاً پرها را می چینند و گوشت شکار پرندگان خود را جدا می کنند
[ترجمه ترگمان]به لک ول معمولا پره ای خود را در می آورد و گوشت را از شکار پرنده درمی آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It takes a lot of pluck to do what she did.
[ترجمه گوگل]برای انجام کاری که او انجام داد، به سختی زیادی نیاز است
[ترجمه ترگمان]خیلی دل و جرات میخواد کاری رو که کرده رو انجام بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She tried to pluck out some of her grey hairs.
[ترجمه گوگل]سعی کرد کمی از موهای خاکستری اش را کند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد مقداری از موهای خاکستری اش را بیرون بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It took me ages to summon/pluck up the courage to ask for a promotion.
[ترجمه هما محمدی] مدت زیادی طول کشید تا شجاعت درخواست ترفیع را به دست بیاورم.
|
[ترجمه گوگل]چند سال طول کشید تا بتوانم جسارت درخواست ارتقاء شغلی را به دست بیاورم
[ترجمه ترگمان]قرن ها طول کشید تا این شجاعت رو برای ترفیع بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شهامت (اسم)
bounty, animosity, pluck, dare, daring

شجاعت (اسم)
courage, pluck, bravery, valor, heroism, gallantry, manhood, valiancy, valiance

انقباض (اسم)
contraction, pluck, traction, constriction, shrinkage, retraction, torsion

تصمیم (اسم)
resolution, decision, intent, intention, pluck, resolve, ruling, determination

دل و جرات (اسم)
heart, pluck

ناگهان کشیدن (فعل)
pluck, twitch, twitch from

لخت کردن (فعل)
rob, pluck, harry, ransack, sack, strip, skin, rake up, fleece, rifle

بصدا در اوردن (فعل)
sound, pluck, harp

گلچین کردن (فعل)
tab, pluck, cull, excerpt

کندن (فعل)
gnaw, pluck, channel, pug, pick, gully, pull, peel, trench, gouge, mine, dig, incise, enucleate, cut out, rend, scoop, evulse

چیدن (فعل)
cut, trim, lop, arrange, set, pick up, pluck, pick, mow, pull, pare, clip, crop, flunk, pick over, snip, skive, tear away

کشیدن (فعل)
trace, figure, heave, string, stretch, drag, pluck, draw, haul, weigh, pull, avulse, drain, strap, lave, suffer, subduct, thole, shove, chart, plot, experience, lengthen, hale, drawl, entrain, evulse, snick, magnetize, trawl

انگلیسی به انگلیسی

• internal organs of animals (used for food); pulling, tugging; failure; daring, spunk; courage
pull out feathers (as of a chicken); tear out; cause to fail; deceive, cheat
if you pluck something from somewhere, you take hold of it and pull it with a sharp movement.
if you pluck someone from an unpleasant or dangerous situation, you rescue them.
if you pluck a chicken or other dead bird, you pull its feathers out to prepare it for cooking.
if you pluck a guitar or other stringed musical instrument, you use your fingers to pull the strings and let them go, so that they make a sound.
if you pluck up the courage to do something frightening, you make a great effort so that you are brave enough to do it.

پیشنهاد کاربران

سریعا یکی رو از شرایط خطرناک یا ناخوشایند نجات دادن
پرپر کردن ( مثلا گل )
قاپیدن
درو کردن
بهتره بگیم برداشتن تا چیدن مثلا
How often does she pluck her eyebrows?
اون چندوقت به چندوقت ابروهاشو برمیداره؟
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : pluck
✅️ اسم ( noun ) : pluck
✅️ صفت ( adjective ) : plucky
✅️ قید ( adverb ) : pluckily
❗️دوستان دقت کنید که معنای pluck به عنوان فعل کاملا با سه تای دیگه متفاوته
...
[مشاهده متن کامل]

معناش رو سرچ کنید تا در استفاده دچار اشتباه نشید

کندن یا کشیدن ناگهانی چیزی از جای خودش
مثل کندن علف از زمین
چیدن مو از صورت
چیدن انگور از درخت
کندن پر مرغ و خروس. . .
چیدن مو ، ابرو
1. Pluck something from/off : چیدن، کندن، ورداشتن
2. Pluck up the courage to do something:
جرات انجام کاری را پیدا کردن

بپرس