اسم ( noun )
عبارات: in order, in order to
عبارات: in order, in order to
• (1) تعریف: a direction or command.
• مترادف: command, dictate, direction, directive, instruction
• مشابه: behest, bidding, call, charge, decree, demand, edict, fiat, imperative, injunction, mandate, ukase, word
• مترادف: command, dictate, direction, directive, instruction
• مشابه: behest, bidding, call, charge, decree, demand, edict, fiat, imperative, injunction, mandate, ukase, word
- Soldiers must the follow orders of their commanding officers.
[ترجمه SaRa] سربازان باید از دستورات فرماندهان خود پیروی کنند|
[ترجمه ترجمه maha] سربازان باید از دستورات فرمانده پیروی کنند|
[ترجمه سپهر] سرباز ها باید از فرمان فرماندهان خود پیروی کنند|
[ترجمه ترجمه گوگل] سربازان باید از دستورات فرمانده هان خود پیروی کنند|
[ترجمه Oilluo] سربازان باید از دستور فرمانده هان خود پیروی کنند|
[ترجمه گوگل] سربازان باید از دستورات فرماندهان خود پیروی کنند[ترجمه ترگمان] سربازان باید از دستورهای فرمانده پیروی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a request or direction to produce or deliver goods, or such goods themselves.
• مترادف: requisition
• مشابه: goods, request, supply, warrant
• مترادف: requisition
• مشابه: goods, request, supply, warrant
- I placed an order for two textbooks, but I haven't received them yet.
[ترجمه ReZa] یک سفارش برای دو کتاب درسی قرار دادم اما هنوز به دستم نرسیده اند.|
[ترجمه Army] من دو کتاب درسی سفارش دادم ولی انها هنوز به دستم نرسیده اند.|
[ترجمه گوگل] دو تا کتاب درسی سفارش دادم ولی هنوز به دستم نرسیده[ترجمه ترگمان] برای دو کتاب درسی سفارش دادم، اما هنوز آن ها را نگرفته ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This is not my order; I asked for the roast beef, not the steak.
[ترجمه علیرضا رحمانی] این سفارش من نیست من برای گوشت گاو بوداده سفارش فرستاده ام نه استیک|
[ترجمه مهیار] این سفارش من نیست، من برای گوشت گاو درخواست داده بودم نه استیک|
[ترجمه میثم نبی پور] این سفارش من نیست؛ من گوشت کباب شده می خواستم نه استیک.|
[ترجمه Mehrsa-22] این سفارش من نیست، من گوشت کبابی خواستم نه استیک.|
[ترجمه گوگل] این دستور من نیست من رست بیف خواستم نه استیک[ترجمه ترگمان] این دستور من نیست، گوشت کبابی را خواستم، نه استیک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the way something is organized or arranged in space or time.
• مترادف: sequence
• متضاد: disorder
• مشابه: arrangement, array, classification, configuration, disposition, form, organization, position, series, shape, structure, succession, system
• مترادف: sequence
• متضاد: disorder
• مشابه: arrangement, array, classification, configuration, disposition, form, organization, position, series, shape, structure, succession, system
- The items on this list are not in the right order.
[ترجمه 𖣘 𝐀𝐧𝐚𝐡𝐢𝐭𝐚 𖣘] کالا ها در این لیست به ترتیب در جای مناسبشان نیستند|
[ترجمه گوگل] موارد موجود در این لیست به ترتیب درستی نیستند[ترجمه ترگمان] آیتم های موجود در این فهرست به ترتیب مناسب نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The book titles are in alphabetical order.
[ترجمه 🎌Seheva] عناوین کتاب به ترتیب حروف الفبا است|
[ترجمه گوگل] عناوین کتاب به ترتیب حروف الفبا می باشد[ترجمه ترگمان] عناوین کتاب به ترتیب الفبایی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a state of rational, systematic, or intelligible arrangement or organization.
• متضاد: chaos
• مشابه: harmony, organization
• متضاد: chaos
• مشابه: harmony, organization
- Is there an order to the universe?
[ترجمه گوگل] آیا نظمی در جهان هستی وجود دارد؟
[ترجمه ترگمان] آیا برای جهان نظم و ترتیب وجود دارد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آیا برای جهان نظم و ترتیب وجود دارد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He knew he was dying and wanted to put his affairs in order.
[ترجمه 𖣘 𝐀𝐧𝐚𝐡𝐢𝐭𝐚 𖣘] او ( مرد ) می دانستد که در حال مرگ است و می خواست تا دستور هایش را به ترتیب کنند|
[ترجمه گوگل] او می دانست که در حال مرگ است و می خواست به امور خود نظم دهد[ترجمه ترگمان] او می دانست که او در حال مرگ است و می خواهد امور خود را مرتب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: condition with respect to function or operation.
• مترادف: condition, repair
• مشابه: adjustment, operation, shape, state, trim
• مترادف: condition, repair
• مشابه: adjustment, operation, shape, state, trim
- The car is old, but it is in good working order.
[ترجمه گوگل] ماشین قدیمی هست ولی سالم هست
[ترجمه ترگمان] ماشین قدیمی است، اما نظم کار خوبی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ماشین قدیمی است، اما نظم کار خوبی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: adherence to the rules and laws of a society; social or civil peace.
• مترادف: peace
• متضاد: anarchy, chaos, confusion, disorder
• مشابه: calm, control, discipline, quiet, tranquillity
• مترادف: peace
• متضاد: anarchy, chaos, confusion, disorder
• مشابه: calm, control, discipline, quiet, tranquillity
- The police were unable to keep order during the riot.
[ترجمه mahi] پلیس در رخدادن شورش قادر به حفظ نظم نیست|
[ترجمه Saeid.T] پلیس ها قادر نبودند نظم را حفظ کنند در حین شورش/اغتشاش|
[ترجمه گوگل] پلیس قادر به برقراری نظم در جریان شورش نبود[ترجمه ترگمان] پلیس در زمان شورش نتوانست نظم را حفظ کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: the established course of things, esp. political.
• مترادف: establishment, power structure, system
• مشابه: administration, government, management, regimen, structure
• مترادف: establishment, power structure, system
• مشابه: administration, government, management, regimen, structure
- The radicals wish to change the current order.
[ترجمه گوگل] رادیکال ها می خواهند نظم فعلی را تغییر دهند
[ترجمه ترگمان] تندروها خواهان تغییر نظم فعلی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تندروها خواهان تغییر نظم فعلی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: in biology, the subdivision of a class.
• مشابه: subclass, suborder
• مشابه: subclass, suborder
- Turtles and snakes belong to different orders of reptiles.
[ترجمه مهرداد] لاک پشتها و مارها به رسته های مختلفی از خزندگان تعلق دارند|
[ترجمه گوگل] لاک پشت ها و مارها به راسته های مختلفی از خزندگان تعلق دارند[ترجمه ترگمان] Turtles و مارها به دستورها متفاوت از خزندگان تعلق دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: usual or customary way of proceeding.
• مترادف: convention, custom, practice, procedure, routine
• مشابه: manner, mores
• مترادف: convention, custom, practice, procedure, routine
• مشابه: manner, mores
- Getting up at dawn and having a big breakfast was the order of the day on the farm.
[ترجمه گوگل] بیدار شدن در سحر و صرف یک صبحانه بزرگ دستور کار مزرعه بود
[ترجمه ترگمان] صبح زود از خواب بیدار شدم و صبحانه مفصلی خوردم، سفارش آن روز در مزرعه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صبح زود از خواب بیدار شدم و صبحانه مفصلی خوردم، سفارش آن روز در مزرعه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (10) تعریف: a society of persons of a common profession or with common interests.
• مترادف: association, organization, society
• مشابه: brotherhood, club, confederacy, fellowship, fraternity, guild, sisterhood, sorority
• مترادف: association, organization, society
• مشابه: brotherhood, club, confederacy, fellowship, fraternity, guild, sisterhood, sorority
- My father belonged to the Order of Moose.
[ترجمه گوگل] پدر من از گروه گوزن ها بود
[ترجمه ترگمان] پدرم به محفل گوزن تعلق داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پدرم به محفل گوزن تعلق داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (11) تعریف: a society of priests or nuns.
• مشابه: community, denomination, sect, sisterhood, society
• مشابه: community, denomination, sect, sisterhood, society
- Sister Mary Agnes joined the order when she was just eighteen.
[ترجمه گوگل] خواهر مری اگنس زمانی که فقط هجده سال داشت به این نظم پیوست
[ترجمه ترگمان] وقتی که او فقط هیجده سال داشت، خواهر ماری اگنس به این امر پیوست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی که او فقط هیجده سال داشت، خواهر ماری اگنس به این امر پیوست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (12) تعریف: degree, as of size or magnitude.
• مترادف: degree
• مشابه: class, grade, position, rank, scale
• مترادف: degree
• مشابه: class, grade, position, rank, scale
- The two earthquakes were of a similar order.
[ترجمه گوگل] دو زمین لرزه از نظم مشابهی برخوردار بودند
[ترجمه ترگمان] این دو زلزله نظم مشابهی داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این دو زلزله نظم مشابهی داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: orders, ordering, ordered
حالات: orders, ordering, ordered
• (1) تعریف: to command or formally instruct.
• مترادف: command, demand, direct, instruct
• مشابه: adjure, bid, charge, dictate, enjoin, require, tell, will
• مترادف: command, demand, direct, instruct
• مشابه: adjure, bid, charge, dictate, enjoin, require, tell, will
- The police ordered everyone to leave the area.
[ترجمه گوگل] پلیس به همه دستور داد منطقه را ترک کنند
[ترجمه ترگمان] پلیس به همه دستور داد تا منطقه را ترک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس به همه دستور داد تا منطقه را ترک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The judge ordered that the prisoner be released.
[ترجمه MR.i] قاضی دستور داد که زندانی رها شود|
[ترجمه گوگل] قاضی دستور داد که این زندانی آزاد شود[ترجمه ترگمان] قاضی دستور داد که زندانی آزاد شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to direct or request the production or delivery of.
• مشابه: call, request, requisition
• مشابه: call, request, requisition
- I ordered my new curtains online.
[ترجمه گوگل] من پرده های جدیدم را آنلاین سفارش دادم
[ترجمه ترگمان] پرده جدیدم رو آنلاین سفارش دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پرده جدیدم رو آنلاین سفارش دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We ordered our food an hour ago, but it still hasn't come.
[ترجمه گوگل] یه ساعت پیش غذامونو سفارش دادیم ولی هنوز نیومده
[ترجمه ترگمان] یک ساعت پیش غذای خودمان را سفارش دادیم، اما هنوز نیامده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک ساعت پیش غذای خودمان را سفارش دادیم، اما هنوز نیامده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Could you order me a cup of coffee when the waiter comes?
[ترجمه النا] می توانید تا پیشخدمت می آید یک قهوه به من بدهید؟|
[ترجمه گوگل] میشه وقتی پیشخدمت اومد یه فنجان قهوه برام سفارش بدی؟[ترجمه ترگمان] میشه یه فنجون قهوه بهم بدی وقتی پیشخدمت بیاد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to put in order; organize.
• مترادف: arrange, array, organize
• متضاد: discompose, disorder, disorganize
• مشابه: classify, collocate, coordinate, dispose, marshal, methodize, range, rank, sort, straighten, systematize
• مترادف: arrange, array, organize
• متضاد: discompose, disorder, disorganize
• مشابه: classify, collocate, coordinate, dispose, marshal, methodize, range, rank, sort, straighten, systematize
- He ordered the books on the shelf by topic.
[ترجمه miss] او کتاب هارا در قفسه براساس موضوع مرتب کرد|
[ترجمه BP] او کتاب ها را بر اساس موضوع روی قفسه مرتب کرد|
[ترجمه گوگل] او کتابهای موجود در قفسه را بر اساس موضوع سفارش داد[ترجمه ترگمان] او دستور داد که کتاب ها با موضوع مورد بحث قرار بگیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: orderless (adj.), orderedness (n.)
مشتقات: orderless (adj.), orderedness (n.)
• : تعریف: to command or issue instructions.
• مترادف: command, dictate, direct, require
• مشابه: bid, demand
• مترادف: command, dictate, direct, require
• مشابه: bid, demand
- You must do as I order.
[ترجمه سلام] شما باید به دستورم عمل کنید|
[ترجمه Saeid.T] شما باید طبق دستور من عمل کنید" یا "شماها باید کار کنید آنطور که من دستور میدم. مشخص نیست you به یک نفر اشاره میکنه یا چند نفر|
[ترجمه گوگل] شما باید طبق دستور من عمل کنید[ترجمه ترگمان] شما باید طبق دستور من عمل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید