obsess

/əbˈses//əbˈses/

معنی: ازار کردن، ایجاد عقده روحی کردن
معانی دیگر: وسوسه مند کردن، وسواسی کردن، ذهن کسی را مشغول داشتن، هسبند کردن، وسواس مند کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: obsesses, obsessing, obsessed
• : تعریف: to preoccupy the mind or emotions of (someone) excessively or abnormally.
مترادف: consume, haunt, possess
مشابه: absorb, control, engross, fixate, immerse, infatuate, monopolize, preoccupy

- A desire for revenge obsessed him, and he could think of little else.
[ترجمه Nene] انتقام جلوی چشم هایش رو گرفته بود، او خیلی کمتر به چیزهای دیگر فکر میکرد. ( چیزهای دیگر رو نمیدید )
|
[ترجمه سعید] او غرق در میل به انتقام بود، و نمی توانست به چیز دیگری فکر کند.
|
[ترجمه آصف] آرزوی انتقام آزارش میداد وبه چیز دیگری فکر ننیکرد
|
[ترجمه گوگل] میل به انتقام او را تحت تأثیر قرار داده بود و او نمی توانست به چیز دیگری فکر کند
[ترجمه ترگمان] دلش می خواست از او انتقام بگیرد، و او می توانست به چیز دیگری فکر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. She used to obsess about her weight.
[ترجمه محمد م] او قبلا عادت داشت دائم به وزنش فکر کند
|
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] او قبلا در مورد وزن خود وسواس داشت.
|
[ترجمه رضا] وزنش برای او یک عقده شده بود
|
[ترجمه گوگل]او قبلاً در مورد وزن خود وسواس داشت
[ترجمه ترگمان]اون همیشه در مورد وزنش فکر می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. They obsess about it, the black art of stealing elections.
[ترجمه گوگل]آنها در مورد آن، هنر سیاه دزدی انتخابات، وسواس دارند
[ترجمه ترگمان]آن ها در این باره فکر می کنند، هنر سیاه دزدیدن انتخابات
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Some women obsess about their thighs and stomachs.
[ترجمه علي] بعضی از خانم ها در مورد ران و شکمشان نگران هستند
|
[ترجمه محمد م] برخی خانم ها ذهنشان همیشه درگیر ران و شکمشان است
|
[ترجمه گوگل]برخی از زنان در مورد ران و شکم خود وسواس دارند
[ترجمه ترگمان]بعضی زن ها در حال فشار دادن به ران و شکم خود هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It is a subject that seems to obsess him.
[ترجمه محمد م] به نظر میرسد موضوعی وجود دارد که ذهن او را مشغول میکند.
|
[ترجمه محمد] این موضوعیه که به نظر میرسه فکرش رو به خودش مشغول کرده
|
[ترجمه گوگل]این موضوعی است که به نظر می رسد او را وسواس می کند
[ترجمه ترگمان]این موضوعی است که به نظر می رسد او را مشغول کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. And don't obsess over the end goal, such as your proposed 1- pound weight loss.
[ترجمه گوگل]و در مورد هدف نهایی، مانند کاهش وزن 1 پوندی پیشنهادی خود، وسواس نداشته باشید
[ترجمه ترگمان]و در مورد هدف نهایی، مانند کاهش وزن ۱ پوند پیشنهادی خود، کلید نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Do you find that you obsess much about things?
[ترجمه غزل فی] میدونی خیلی روی همه چیز حساسیت نشون میدی؟ ( خیلی حساسی )
|
[ترجمه گوگل]آیا متوجه شده اید که در مورد چیزها وسواس زیادی دارید؟
[ترجمه ترگمان]تو متوجه هستی که چیزهای زیادی راجع به این چیزها داری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We organise our minds to obsess about things that don'tamount to a hill of beans.
[ترجمه گوگل]ما ذهن خود را طوری سازماندهی می کنیم که در مورد چیزهایی که به یک تپه لوبیا نمی رسد وسواس داشته باشیم
[ترجمه ترگمان]ما ذهن خود را سازماندهی می کنیم تا در مورد چیزهایی که به یک تپه لوبیا شبیه نیستند، مشغول شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. If people obsess over your bad points, discipline can become fear.
[ترجمه گوگل]اگر مردم روی نقاط بد شما وسواس داشته باشند، نظم و انضباط می تواند به ترس تبدیل شود
[ترجمه ترگمان]اگر افراد به نکات منفی شما توجه کنند، نظم و انضباط به ترس تبدیل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. These people obsess over what they perceive as a terrible defect in their physical appearance.
[ترجمه گوگل]این افراد در مورد چیزی که به عنوان یک نقص وحشتناک در ظاهر فیزیکی خود تصور می کنند وسواس دارند
[ترجمه ترگمان]این افراد در ظاهر فیزیکی خود به چیزی که آن ها را به عنوان یک نقص وحشتناک درک می کنند، مشغول هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I must admit that maps obsess me.
[ترجمه محمد م] من باید اعتراف کنم که آن نقشه ها ذهن مرا مشغول میکند
|
[ترجمه گوگل]باید اعتراف کنم که نقشه ها مرا وسواس می دهند
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که اون نقشه ها منو آزار میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The idea that she was being punished began to obsess her.
[ترجمه گوگل]این ایده که او مجازات می شود شروع به وسواس او کرد
[ترجمه ترگمان]این فکر که او را تنبیه کرده بود شروع به آزار دادن او کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. But if beauty on a grand scale chooses to live fully, rather than obsess about weight, whose problem is it?
[ترجمه گوگل]اما اگر زیبایی در مقیاس بزرگ زندگی کامل را به جای وسواس در مورد وزن انتخاب کند، مشکل از کیست؟
[ترجمه ترگمان]اما اگر زیبایی در مقیاس بزرگ به جای کلید کردن در وزن، به طور کامل زندگی کند، مشکل آن چیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This is why those cemeteries all over Europe, which obsess some among us, are hideous.
[ترجمه گوگل]به همین دلیل است که آن گورستان‌ها در سراسر اروپا که برخی از ما را وسواس می‌کنند، شنیع هستند
[ترجمه ترگمان]به همین دلیل است که این گورستان در سراسر اروپا، که بعضی از ما را آزار می دهد، نفرت انگیز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. These lower serotonin levels are the same as those found in people with obsessive-compulsive disorders, possibly explaining why those in love "obsess" about their partner.
[ترجمه گوگل]این سطوح پایین سروتونین مشابه آنچه در افراد مبتلا به اختلالات وسواسی جبری یافت می شود، احتمالاً توضیح می دهد که چرا عاشقان نسبت به شریک زندگی خود "وسواس" دارند
[ترجمه ترگمان]این سطوح سروتونین پایین تر همانند آن هایی هستند که در افراد مبتلا به اختلالات وسواس فکری و وسواسی یافت می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ازار کردن (فعل)
badger, obsess, persecute

ایجاد عقده روحی کردن (فعل)
obsess

انگلیسی به انگلیسی

• be abnormally preoccupied with something, be fixated; worry, annoy
if you are obsessed with something or something, you think about them all the time; used showing disapproval.

پیشنهاد کاربران

1. وسواس داشتن
2. ( موضوعی ) ذهن ( کسی را ) مشغول کردن
:obsess about sth
دایما در مورد یک چیز فکر کردن.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : obsess
اسم ( noun ) : obsession / obsessive
صفت ( adjective ) : obsessional / obsessive
قید ( adverb ) : obsessionally / obsessively
To haunt
Preoccupy
ذهن خود را به خود مشغول کردن.
( ترس، نگرانی )
درگیر ( چیزی یا مسااله ای ) بودن
درگیر چیزی شدن، درگیری چیزی بودن
وسواس داشتن یا وسواسی عمل کردن درباره چیزی یا کسی
She obsesses about English
او درباره/نسبت به انگلیسی وسواس دارد یا وسواسی عمل میکند
دیوانه چیزی بودن ، عقده داشتن، مدام به چیزی فکر کردن
فکر و ذکر ، در مورد چیزی مشغول بودن
وسواس داشتن
بیش از حد درباره چیزی اندیشیدن، نگران بودن درباره چیزی
فکر مشغولی
روی چیزی حساس بودن
بیش از حد درباره چیزی اندیشیدن
نگران بودن درباره چیزی
دغدغه ذهنی داشتن
دغدغه داشتن
عقده =obsessed status and position
اشتغال ذهنی داشتن ( نسبت به کسی یا چیزی یا موضوعی )
1. Be obsessing: وسواسی شدن
مثلا: stop obsessing about your glasses, they're clean.
2. Be obsessed by/ with some thing: تمام فکر و ذکر کسی شدن البته به صورت نگران کننده
مثلا: Don't be obsessed with your weight
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس