فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: obliges, obliging, obliged
حالات: obliges, obliging, obliged
• (1) تعریف: to cause to feel bound to do something or to act in a certain way.
• مترادف: bind, constrain, obligate
• مشابه: compel, demand, force, necessitate, require, tie
• مترادف: bind, constrain, obligate
• مشابه: compel, demand, force, necessitate, require, tie
- His conscience obliged him to take care of his elderly parents despite the hardship it involved.
[ترجمه گوگل] وجدانش او را موظف می کرد که علیرغم سختی هایی که به همراه داشت از والدین سالخورده خود مراقبت کند
[ترجمه ترگمان] وجدانش او را مجبور می کرد که با وجود سختی ها و سختی ها، از پدر و مادر پیرش مراقبت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وجدانش او را مجبور می کرد که با وجود سختی ها و سختی ها، از پدر و مادر پیرش مراقبت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Being given the job by his friend obliged him in a way that was uncomfortable for him.
[ترجمه گوگل] واگذاری این شغل توسط دوستش او را به گونه ای ملزم می کرد که برای او ناخوشایند بود
[ترجمه ترگمان] از این که دوستش به این کار دست پیدا کرده بود، او را به گونه ای که برایش ناراحت کننده بود، واداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از این که دوستش به این کار دست پیدا کرده بود، او را به گونه ای که برایش ناراحت کننده بود، واداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to be grateful; obligate.
• مترادف: bind, obligate
• متضاد: disoblige
• مشابه: commit, compel
• مترادف: bind, obligate
• متضاد: disoblige
• مشابه: commit, compel
- Her support of my education obliged me to my aunt eternally.
[ترجمه SinaS] حمایت [عمه ام] از تحصیلاتم؛ من رو تا ابد بهش مدیون کرد|
[ترجمه امیر حسین سلیمانی] حمایتش از تحصیل من مرا به عمه ام تا به ابد مدیون کرد|
[ترجمه گوگل] حمایت او از تحصیل من را برای همیشه به عمه ام ملزم کرد[ترجمه ترگمان] حمایت او از تربیت من، مرا تا ابد مجبور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to render a service to; accommodate.
• مترادف: accommodate, favor
• متضاد: disoblige
• مشابه: aid, cater to, help, indulge, serve
• مترادف: accommodate, favor
• متضاد: disoblige
• مشابه: aid, cater to, help, indulge, serve
- The company will oblige us by sending our order early.
[ترجمه گوگل] شرکت با ارسال زودهنگام سفارش ما را ملزم خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] شرکت ما را با فرستادن نظم اولیه به ما مدیون خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شرکت ما را با فرستادن نظم اولیه به ما مدیون خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to render a service or do a kindly act.
• مترادف: assist, help
• مشابه: respond, serve
• مترادف: assist, help
• مشابه: respond, serve
- He asked for help, and I said I'd be glad to oblige.
[ترجمه امیر حسین سلیمانی] او درخواست کمک کرد و من گفتم خوشحال می شوم کمک کنم” است. ( این فعل در حالت ناگذر بیشتر معنی کمک کردن یا لطف کردن میدهد تا موظف شدن )|
[ترجمه گوگل] او درخواست کمک کرد و من گفتم خوشحال می شوم متعهد شوم[ترجمه ترگمان] او تقاضای کمک کرد و من گفتم که خوشحال می شوم این کار را بکنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید