oblige

/əˈblaɪdʒ//əˈblaɪdʒ/

معنی: مجبور کردن، وادار کردن، متعهد شدن، ممنون کردن، مرهون ساختن، لطف کردن
معانی دیگر: ملزم کردن (قانونا" یا اخلاقا" یا با زور)، وا داشتن، بایاندن، ناچار کردن، ناگزیر کردن، موظف کردن، منت گذاشتن، (به کسی) لطف کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: obliges, obliging, obliged
(1) تعریف: to cause to feel bound to do something or to act in a certain way.
مترادف: bind, constrain, obligate
مشابه: compel, demand, force, necessitate, require, tie

- His conscience obliged him to take care of his elderly parents despite the hardship it involved.
[ترجمه گوگل] وجدانش او را موظف می کرد که علیرغم سختی هایی که به همراه داشت از والدین سالخورده خود مراقبت کند
[ترجمه ترگمان] وجدانش او را مجبور می کرد که با وجود سختی ها و سختی ها، از پدر و مادر پیرش مراقبت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Being given the job by his friend obliged him in a way that was uncomfortable for him.
[ترجمه گوگل] واگذاری این شغل توسط دوستش او را به گونه ای ملزم می کرد که برای او ناخوشایند بود
[ترجمه ترگمان] از این که دوستش به این کار دست پیدا کرده بود، او را به گونه ای که برایش ناراحت کننده بود، واداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to be grateful; obligate.
مترادف: bind, obligate
متضاد: disoblige
مشابه: commit, compel

- Her support of my education obliged me to my aunt eternally.
[ترجمه SinaS] حمایت [عمه ام] از تحصیلاتم؛ من رو تا ابد بهش مدیون کرد
|
[ترجمه امیر حسین سلیمانی] حمایتش از تحصیل من مرا به عمه ام تا به ابد مدیون کرد
|
[ترجمه گوگل] حمایت او از تحصیل من را برای همیشه به عمه ام ملزم کرد
[ترجمه ترگمان] حمایت او از تربیت من، مرا تا ابد مجبور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to render a service to; accommodate.
مترادف: accommodate, favor
متضاد: disoblige
مشابه: aid, cater to, help, indulge, serve

- The company will oblige us by sending our order early.
[ترجمه گوگل] شرکت با ارسال زودهنگام سفارش ما را ملزم خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] شرکت ما را با فرستادن نظم اولیه به ما مدیون خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to render a service or do a kindly act.
مترادف: assist, help
مشابه: respond, serve

- He asked for help, and I said I'd be glad to oblige.
[ترجمه امیر حسین سلیمانی] او درخواست کمک کرد و من گفتم خوشحال می شوم کمک کنم” است. ( این فعل در حالت ناگذر بیشتر معنی کمک کردن یا لطف کردن میدهد تا موظف شدن )
|
[ترجمه گوگل] او درخواست کمک کرد و من گفتم خوشحال می شوم متعهد شوم
[ترجمه ترگمان] او تقاضای کمک کرد و من گفتم که خوشحال می شوم این کار را بکنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. you will oblige me greatly if you come early
اگر زود تشریف بیاورید نهایت لطف را کرده اید.

2. Circumstances oblige me to do that.
[ترجمه گوگل]شرایط مرا مجبور به انجام این کار می کند
[ترجمه ترگمان]کاری که باید بکنم این است که این کار را بکنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Could you oblige me by opening the window?
[ترجمه گوگل]آیا می توانید با باز کردن پنجره مرا ملزم کنید؟
[ترجمه ترگمان]می شود لطف کنید پنجره را باز کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The staff are always happy to oblige.
[ترجمه گوگل]کارکنان همیشه خوشحال هستند که متعهد هستند
[ترجمه ترگمان]کارکنان همیشه از لطف و لطف شما راضی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Will you oblige me with a stamp?
[ترجمه گوگل]آیا مرا با مهر مکلف می کنی؟
[ترجمه ترگمان]لطفی به من می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Please oblige me with a reply as soon as possible.
[ترجمه گوگل]لطفا در اسرع وقت به من پاسخ دهید
[ترجمه ترگمان]خواهش می کنم هر چه زودتر به من جواب بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Will you oblige me with your name and address?
[ترجمه گوگل]آیا نام و نشانی خود را به من ملزم می کنید؟
[ترجمه ترگمان]اسم و نشانی خود را به من می دهید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Would you oblige me with some information?
[ترجمه گوگل]آیا من را ملزم به ارائه اطلاعاتی می کنید؟
[ترجمه ترگمان]لطفی به من می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Please oblige me by closing the door.
[ترجمه حبیب قیصوری] میشه لطف کنی پنجره رو برام باز کنی
|
[ترجمه گوگل]لطفا با بستن در مرا ملزم کنید
[ترجمه ترگمان]خواهش می کنم با بستن در لطفی به من بکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Please oblige me by closing the window.
[ترجمه گوگل]لطفا با بستن پنجره مرا ملزم کنید
[ترجمه ترگمان]خواهش می کنم لطف کنید پنجره را ببندید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Could you oblige me with 10 pounds?
[ترجمه گوگل]آیا می توانید من را با 10 پوند ملزم کنید؟
[ترجمه ترگمان]میشه با ۱۰ پوند بهم لطف کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It's always a good idea to oblige important clients.
[ترجمه گوگل]همیشه ایده خوبی است که مشتریان مهم را ملزم کنید
[ترجمه ترگمان]داشتن مشتری های مهم همیشه یک ایده خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Would you be willing to oblige us with some information?
[ترجمه گوگل]آیا مایلید ما را با برخی اطلاعات ملزم کنید؟
[ترجمه ترگمان]می خو ای با یه سری اطلاعات به ما لطف کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Mr Oakley always has been ready to oblige journalists with information.
[ترجمه گوگل]آقای اوکلی همیشه آماده بوده است تا خبرنگاران را به اطلاعات وادار کند
[ترجمه ترگمان]آقای Oakley همیشه حاضر بوده روزنامه نگاران را با اطلاعات وادار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We'd be happy to oblige.
[ترجمه گوگل]ما خوشحال می شویم که متعهد شویم
[ترجمه ترگمان]خوشحال میشیم قبول کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مجبور کردن (فعل)
enforce, force, bludgeon, compel, oblige, necessitate

وادار کردن (فعل)
enforce, have, move, influence, compel, oblige, persuade, induce, impel, endue, instigate

متعهد شدن (فعل)
promise, gage, plight, undertake, pledge, oblige, engage oneself

ممنون کردن (فعل)
oblige

مرهون ساختن (فعل)
oblige

لطف کردن (فعل)
oblige

انگلیسی به انگلیسی

• obligate, compel; do something as a favor, accommodate
if something obliges you to do something, it makes you feel that you must do it; a formal word.
if you oblige someone, you help them by doing what they have asked you to do; a formal word.
see also obliging.

پیشنهاد کاربران

You will oblige me greatly if you come early
اگر زود تشریف بیاورید ، نهایت لطف را کرده اید . منت خواهید گذاشت 🤔
خم، چروک، ترک خورده
. The lino on the floor was curling at the edges and the wallpaper similarly obliged, but I immediately felt a sense of safety
✓ با زور وا داشتن - مجبور کردن - وادار کردن
✓ ملزم کردن ( قانونا" یا اخلاقا" یا با زور )
🗣️ اِبلاٰیْج
چیزی بین اِب و اُب
( US or UK formal also obligate )
to force someone to do something, or to make it necessary for someone to do something
...
[مشاهده متن کامل]

💠 On the witness stand, Stormy Daniels details alleged sex with Trump
. . . Porn star Stormy Daniels described her 2006 encounter with Donald Trump in unflattering terms at his criminal trial in New York on Tuesday, testifying she tried not to think about the sex while it took place and feared it would become public.
. . . For several hours, Daniels, 45, offered details on the witness stand about her encounter with the former U. S. president, 77, and the hush - money deal she reached to stay quiet about it ahead of the 2016 election, when he won the White House.
. . . Wearing a black outfit and black glasses, Daniels testified that she worked in strip clubs and pornography after a childhood in which her mother was often gone for days at a time.
. . . She said Trump greeted her at his hotel suite wearing satin pyjamas. She said she grew annoyed by his frequent interruptions and asked him: Are you always this arrogant and pompous?
. . . Trump then dared Daniels to spank him with a magazine, and she obliged. He was much more polite after that, she said.
That's bullshit, Trump appeared to say as he watched from the defendant's table.

Im happy to oblige
خوشحالم مفید واقع شدم
خوشحالم کمک کردم
نکته تلفظی : وقتی بعد از g حرف e یا i یا y بیاید صدای ج می دهد
مکلف کردن، الزام کردن، مدیون کردن، لطف کردن به
oblige \ uh - ˈblīj \ verb
1. force somebody to do something
2. bind by an obligation; cause to be indebted
3. provide a service or favor for someone
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : oblige / obligate
✅️ اسم ( noun ) : obligation
✅️ صفت ( adjective ) : obligatory / obligated / obliged / obliging
✅️ قید ( adverb ) : obligingly
1. مجبور کردن
2. خشنود کردن، کمک کردن ( please - help )
ادا کردن
۱ - مجبور یا موظف کردن
۲ - لطف کردن یا مرهون لطف قرار دادن ( یه جورایی طبق خواسته کسی رفتار کردن )
به طور کلی همه جمله ای را میشه با این دو معنی به کار برد.
از مثال های بالا که بقیه زحمت کشیدن استفاده کنید.
oblige ( verb ) = compel ( verb )
به معناهای:وادار کردن، واداشتن، مجبور کردن، ملزم کردن، ناچار کردن، ناگزیر کردن، ناچار کردن، ایجاب کردن/تحمیل کردن، با زور و قلدری چیزی را بدست آوردن
oblige ( verb ) = کسی را به انجام کاری وادار کردن ( به لحاظ قانونی و اخلاقی و عرفی ) ، مجبور کردن، مکلف کردن، ملزم کردن، موظف کردن/لطف کردن به کسی، منت بر سر کسی گذاشتن، حال دادن، گشاده رویی کردن، انجام وظیفه کردن، خدمت کردن
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف است با کلمه : require ( verb )
examples:
1 - She obliged her friend to choose a new lab partner.
او دوست خود را مجبور کرد که یک دوست آزمایشگاهی جدید انتخاب کند.
2 - The law obliges companies to pay decent wages to their employees
این قانون شرکت ها را موظف می کند تا حقوق مناسبی به کارکنان خود بپردازند.
3 - The law does not obligate sellers to accept the highest offer.
قانون فروشندگان را ملزم به قبول بالاترین پیشنهاد نمی کند.
4 - We only went to the party to oblige some old friends who asked us to be there.
ما فقط به مهمانی رفتیم تا برخی از دوستان قدیمی را که از ما خواسته بودند آنجا باشیم ، انجام وظیفه کرده باشیم.
5 - Will you oblige me by filling in this form?
آیا به من لطف می کنید این فرم را پر کنید؟
6 - We needed a guide and he was only too happy to oblige.
ما به راهنما نیاز داشتیم و او صرفا به خاطر انجام وظیفه بسیار خوشحال شد.
7 - Circumstances obliged him to leave town.
شرایط او را مجبور به ترک شهر کرد.

مرهون لطف کردن
پذیرفتن، تبعیت کردن، مطابق با میل یا خواسته ی کسی رفتار کردن
ناچار
مرهون ساختن
ملتفت کردن
طبق میل کسی رفتار کردن

مجبور بودن

To accept
They are happy to oblige.
عهده دار شدن
برعهده گرفتن

ملزم - موظف
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس