اسم ( noun )
عبارات: for good measure
عبارات: for good measure
• (1) تعریف: calculation of exact dimensions within time or space, such as length, quantity, duration, weight, or capacity.
• مترادف: measurement
• مشابه: calculation, size
• مترادف: measurement
• مشابه: calculation, size
- She made a careful measure of the distance.
[ترجمه parisa] او یک اندازه گیری دقیق از فاصله کرد.|
[ترجمه محدثه فرومدی] او مسافت را به دقت اندازه گرفت؛او فاصله را دقیقا براورد کرد؛او اندازه گیری دقیقی از فاصله به عمل آورد.|
[ترجمه Sebastian] او با دقت فاصله را اندازه گیری کرد/ اندازه گرفت.|
[ترجمه حسین] او به درستی فاصله را اندازه گیری کرد|
[ترجمه مصطفی نوروزی] مسافت دقیق توسط او محاسبه شد.|
[ترجمه 🔹Kurdish🔹] او اندازه گیری دقیقی از فاصله انجام داد.|
[ترجمه گوگل] او فاصله را با دقت اندازه گرفت[ترجمه ترگمان] مسافت زیادی را طی کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the size, quantity, or amount thus calculated.
• مترادف: amount, dimension, expanse, measurement, quantity, size
• مشابه: magnitude
• مترادف: amount, dimension, expanse, measurement, quantity, size
• مشابه: magnitude
- The measure of the desktop was three feet in length and two and a half feet in width.
[ترجمه گوگل] اندازه میز کار سه فوت طول و دو و نیم فوت عرض بود
[ترجمه ترگمان] اندازه رومیزی سه فوت طول و دو و نیم عرض داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اندازه رومیزی سه فوت طول و دو و نیم عرض داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a unit, instrument, or system for making exact calculations of proportions within time and space.
• مشابه: gauge, instrument, meter, scale
• مشابه: gauge, instrument, meter, scale
- A ruler is a measure that is marked off in inches or centimeters.
[ترجمه A.S] خط کش یک واحد اندازه گیری است که برحسب اینچ یا سانتی متر علامت گذاری شده است|
[ترجمه گوگل] خط کش اندازه ای است که بر حسب اینچ یا سانتی متر مشخص می شود[ترجمه ترگمان] یک خط کش اندازه گیری است که در اینچ یا سانتی متر مشخص می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a certain limited quantity or amount.
• مشابه: bit, degree, little, modicum
• مشابه: bit, degree, little, modicum
- He has given me a measure of happiness.
[ترجمه گوگل] او به من مقداری شادی بخشیده است
[ترجمه ترگمان] او به من یک اندازه خوشبختی داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به من یک اندازه خوشبختی داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a specific physical amount or quantity.
• مترادف: amount, quantity
• مشابه: length, part
• مترادف: amount, quantity
• مشابه: length, part
- Each was given a measure of corn.
[ترجمه گوگل] به هر کدام یک پیمانه ذرت داده شد
[ترجمه ترگمان] هر کدام یک دانه ذرت بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هر کدام یک دانه ذرت بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: (often pl.) something done to achieve an end.
• مترادف: means
• مشابه: actions, length, method, plan, steps
• مترادف: means
• مشابه: actions, length, method, plan, steps
- The state government passed a new measure to curb air pollution.
[ترجمه گوگل] دولت ایالتی یک اقدام جدید برای مهار آلودگی هوا تصویب کرد
[ترجمه ترگمان] دولت ایالتی یک اقدام جدید را برای خنثی سازی آلودگی هوا تصویب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دولت ایالتی یک اقدام جدید را برای خنثی سازی آلودگی هوا تصویب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The school is taking new measures to prevent students from dropping out.
[ترجمه گوگل] این مدرسه اقدامات جدیدی را برای جلوگیری از ترک تحصیل دانش آموزان انجام می دهد
[ترجمه ترگمان] این مدرسه تدابیر تازه ای را برای جلوگیری از ترک تحصیل دانش آموزان اتخاذ می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این مدرسه تدابیر تازه ای را برای جلوگیری از ترک تحصیل دانش آموزان اتخاذ می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: limit.
• مترادف: end, limit
• مشابه: bound, boundary
• مترادف: end, limit
• مشابه: bound, boundary
- There was no measure to his greed.
[ترجمه parisa] حرص و طمع او بی اندازه بود.|
[ترجمه گوگل] هیچ معیاری برای حرص و آز او وجود نداشت[ترجمه ترگمان] هیچ معیاری برای حرص و طمع او نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: rhythm; pace.
• مترادف: meter, rhythm
• مشابه: pace, time
• مترادف: meter, rhythm
• مشابه: pace, time
- music in a stately measure
[ترجمه گوگل] موسیقی در حدی باشکوه
[ترجمه ترگمان] موسیقی با آهنگی باشکوه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موسیقی با آهنگی باشکوه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: a rhythmic unit in music; bar.
• مترادف: bar
• مترادف: bar
- The first melody lasts for sixteen measures and then is repeated.
[ترجمه نویسنده] اولین ملودی شانزده میزان دارد و سپس تکرار می شود|
[ترجمه گوگل] ملودی اول شانزده متر طول می کشد و سپس تکرار می شود[ترجمه ترگمان] اولین ملودی برای شانزده سال طول می کشد و سپس تکرار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: measures, measuring, measured
حالات: measures, measuring, measured
• (1) تعریف: to make exact calculations of the dimensions of (something) within time or space.
• مترادف: gauge
• مشابه: calculate, fathom
• مترادف: gauge
• مشابه: calculate, fathom
- They measured the room before ordering the new carpet.
[ترجمه گوگل] آنها قبل از سفارش فرش جدید، اتاق را اندازه گرفتند
[ترجمه ترگمان] آن ها قبل از سفارش دادن به فرش جدید اتاق را اندازه گیری کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها قبل از سفارش دادن به فرش جدید اتاق را اندازه گیری کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Measure the water carefully before adding it to the dry mixture.
[ترجمه گوگل] قبل از افزودن آب به مخلوط خشک، آب را با دقت اندازه بگیرید
[ترجمه ترگمان] قبل از اضافه کردن آن به مخلوط خشک آب را به دقت اندازه گیری کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قبل از اضافه کردن آن به مخلوط خشک آب را به دقت اندازه گیری کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to record the exact proportions of.
• مشابه: delimit, demarcate
• مشابه: delimit, demarcate
• (3) تعریف: to ascertain the value, strength, or quality of by comparison with a standard.
• مشابه: compare
• مشابه: compare
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: measurer (n.)
عبارات: measure out
مشتقات: measurer (n.)
عبارات: measure out
• (1) تعریف: to make exact calculations of dimensions within time and space.
• مشابه: calculate
• مشابه: calculate
- When I cook, I always measure; I never guess.
[ترجمه ناشناس] وقتی آشپزی می کنم همیشه اندازه گیری می کنم، هیچ وقت حدس نمی زنم|
[ترجمه گوگل] وقتی آشپزی می کنم، همیشه اندازه می گیرم من هرگز حدس نمی زنم[ترجمه ترگمان] وقتی آشپزی کنم همیشه اندازه می گیرم، هیچ وقت حدس نمی زنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to have as a measurement.
• مشابه: be, stand
• مشابه: be, stand
- This board measures three feet.
[ترجمه گوگل] اندازه این تخته سه فوت است
[ترجمه ترگمان] این تخته سه پا را اندازه گیری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این تخته سه پا را اندازه گیری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید