lock

/ˈlɑːk//lɒk/

معنی: قفل، طره گیسو، دسته پشم، چخماق تفنگ، سد متحرک، سدبالابر، چشمه پل، مانع، چین، چفت و بست، قفل کردن، بغل گرفتن، بستن، قفل شدن، راکد گذاردن، بوسیله قفل بسته ومحکم شدن
معانی دیگر: قفل کردن یا شدن، کلون کردن، چفت و بست کردن یا شدن، گیر، گرفتگی، درگیر شدن، گرفتار شدن، (مجازی - با: up یا out یا in) زندانی کردن، حبس کردن، (در جای بسته) محدود کردن، (به ویژه دست و پا و غیره) گرفتن، در هم کردن، در هم گره کردن، تنگ در آغوش گرفتن، بغل کردن، (اتومبیل - ترمز یا دنده و غیره) گیر کردن، در هم قفل شدن یا کردن، در جا یا موقعیت ثابت قرار دادن، رد شدن یا رد کردن کشتی از آب بند، محکم بستن، تنگ بستن، جفت شدن، چفت شدن، بش، اسکندان، (کانال و رودخانه ی قابل کشتیرانی) سد متحرک، رود بند، آبراه بند، بند، آب بند، مجهز به آب بند کردن، دارای آبراه بند کردن، سوزن گلنگدن (اسبابی که گلوله را منفجر می کند) (gunlock و matchlock هم می گویند)، چخماق، رجوع شود به: air lock، (کشتی گیری) قفل، محکم گرفتن، (در برخی دستگاه ها و ابزار) ضامن، بندان، حلقه ی گیسو، تاب گیسو، طره ی گیسو، کاکل، کلاله، (جمع - شعر قدیم) گیسو، زلف، موی سر، محل پرچ یااتصال دویاچند ورق فلزی، محبوس شدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a mechanical device for preventing entry through a door or window or into a safe, usu. opened with a key or combination.
مشابه: bolt, catch, clasp, latch, padlock, safety

- Fearful, they put another lock on their door.
[ترجمه di darkestar] وحشت زده، قفل دیگری روی در گذاشتند.
|
[ترجمه \\\\\\] ترسیده قفل دیگری روی درشان گذاشتند
|
[ترجمه گوگل] هراسان، قفل دیگری به درشان زدند
[ترجمه ترگمان] بعد، یک قفل دیگر روی در قفل کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He closed the trunk and attached a heavy lock.
[ترجمه گوگل] صندوق عقب را بست و یک قفل سنگین وصل کرد
[ترجمه ترگمان] چمدان را بست و قفل سنگینش را بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The thief picked the lock of the safe.
[ترجمه گوگل] دزد قفل گاوصندوق را برداشت
[ترجمه ترگمان] دزد قفل گاوصندوق را برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: part of a canal that is closed off with gates that allow water levels to be changed in order for ships to pass through.
مشابه: floodgate, penstock, sluice, water gate

(3) تعریف: a wrestling hold.
مترادف: half nelson, nelson
مشابه: clench, clutch, grapple, grip, hold

(4) تعریف: (informal) a secure grip on or grasp of something.
مترادف: clinch
مشابه: clutch, grasp, grip, hold

- He has a lock on the tennis championship.
[ترجمه گوگل] او قفل قهرمانی تنیس را دارد
[ترجمه ترگمان] اون یه قفل در مسابقات تنیس داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: locks, locking, locked
(1) تعریف: to make secure by means of a lock.
مترادف: bolt, fasten, padlock
متضاد: unlock
مشابه: bar, clamp, latch, seal, secure

(2) تعریف: to confine or imprison (usu. fol. by up or in).
مترادف: confine, imprison, incarcerate, jail, shut up
مشابه: cage, coop, enclose, immure, impound, pen, seal, secure

- They locked up the prisoner in his cell.
[ترجمه گوگل] آنها زندانی را در سلولش حبس کردند
[ترجمه ترگمان] زندانی را در سلولش زندانی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- In the story, the wicked stepmother locked Cinderella in her room.
[ترجمه گوگل] در داستان، نامادری شریر سیندرلا را در اتاقش حبس کرد
[ترجمه ترگمان] در داستان، نامادری wicked سیندرلا را در اتاقش زندانی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to hold together by linking or intertwining.
مترادف: connect, join, link
مشابه: entwine, interlock, twine, twist

- We locked arms as the police came.
[ترجمه گوگل] با آمدن پلیس دست ها را قفل کردیم
[ترجمه ترگمان] وقتی پلیس آمد، ما اسلحه را به دست گرفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: lockable (adj.)
(1) تعریف: to become locked or fastened.
مترادف: fasten
متضاد: unlock
مشابه: catch

- The door locked as it closed.
[ترجمه گوگل] با بسته شدن در قفل شد
[ترجمه ترگمان] در همچنان بسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to become shut together.
مترادف: bond, shut
مشابه: catch, clinch, grip

- His jaws locked.
[ترجمه گوگل] آرواره هایش قفل شد
[ترجمه ترگمان] آرواره هایش قفل شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to become immovable, as the gears in a machine.
مترادف: freeze, jam, stick
مشابه: catch, fail, malfunction, seize up

- The gears locked and the machine shut down.
[ترجمه گوگل] دنده ها قفل شد و ماشین خاموش شد
[ترجمه ترگمان] دنده ها درهم قفل شدند و دستگاه بسته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a curl or portion of hair.
مترادف: curl, ringlet, tress
مشابه: braid, coil, elflock, hank, skein, tuft

(2) تعریف: (pl.) the hair of the head.
مترادف: hair, tresses
مشابه: mane, mop, shock

جمله های نمونه

1. lock away
در جای قفل شده یا امن نگهداری کردن

2. lock on
(علوم رزمی - هواپیمایی) بر هدف قفل شدن،قفل کردن (به کمک رادار و غیره)

3. lock out
1- در را به روی کسی قفل کردن،راه ندادن 2- (روابط کارگر و کارفرما) کارگران را به محل کار راه ندادن

4. lock up
1- (در و غیره) قفل کردن،کلون کردن 2- در ظرف سر بسته قرار دادن 3- حبس کردن،زندانی کردن 4- از پیش موفقیت خود را قطعی کردن

5. the lock refuses to open
قفل باز نمی شود.

6. the lock snapped shut
قفل با صدا بسته شد.

7. this lock will not open without coaxing
این قفل بدون دستکاری و دقت باز نمی شود.

8. "did you lock the door?" "right!"
((در را قفل کردی ؟)) ((بله !))

9. under lock and key
قفل و کلید شده،به طور مطمئن چفت و بست شده

10. a combination lock
قفل رمزدار

11. an extra lock on the door gives me a feeling of security
یک قفل اضافی بر در به من احساس خاطر جمعی می دهد.

12. this air lock decompresses the air
این هوابند هوا را فشارزدایی می کند.

13. ahmad picked the lock and stole the jewelry
احمد قفل را دزدانه باز کرد و جواهرات را سرقت کرد.

14. be sure to lock the doors
فراموش نکن که درها را قفل کنی.

15. to force a lock
قفلی را شکستن

16. vessels disburdening at a lock
کشتی هایی که در اسکله باراندازی می کنند

17. even though i am old, lock me in your arms for a night . . .
گرچه پیرم توشبی تنگ در آغوشم گیر . . .

18. insert the key into the lock
کلید را در قفل بگذار.

19. jiggle the key in the lock until it opens
کلید را در سوراخ قفل بجنبان تا باز شود.

20. she entered the key in the lock
کلید را در قفل قرار داد.

21. to fit a key in a lock
کلید را در داخل قفل قرار دادن (توی قفل کردن)

22. to turn the key in a lock
کلید را در قفل چرخاندن

23. when i leave the house, i lock the door as a matter of course
از خانه که بیرون می روم طبیعتا در را می بندم.

24. i don't have the key to this lock
کلید این قفل را ندارم.

25. the click of the key in the lock
صدای تلق کلید در قفل

26. it crossed my mind that i first had to lock the door
به فکرم رسید که باید اول در را قفل کنم.

27. my father took me to task for having forgotten to lock the door
چون فراموش کرده بودم در را قفل کنم پدرم مرابه باد سرزنش گرفت.

28. Insert the key in/into the lock.
[ترجمه محمد ايراندوست] کلید را وارد قفل کنید
|
[ترجمه گوگل]کلید را داخل/داخل قفل قرار دهید
[ترجمه ترگمان]کلید را وارد قفل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. This suitcase won't lock because it is too full.
[ترجمه گوگل]این چمدان قفل نمی شود زیرا خیلی پر است
[ترجمه ترگمان]این چمدان برای این قفل نخواهد شد چون خیلی پر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Push the tiny lever on the lock.
[ترجمه گوگل]اهرم کوچک روی قفل را فشار دهید
[ترجمه ترگمان]اهرم کوچک را روی قفل فشار بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قفل (اسم)
lock, padlock, locking

طره گیسو (اسم)
pug, lock, topping

دسته پشم (اسم)
lock

چخماق تفنگ (اسم)
lock, cock

سد متحرک (اسم)
lock

سد بالابر (اسم)
lock

چشمه پل (اسم)
lock

مانع (اسم)
stay, bar, hitch, let, shackle, fetter, dyke, dike, balk, hindrance, obstacle, barrier, impediment, hurdle, embargo, barricade, bamboo curtain, hedge, handicap, curtain, blockage, setback, drawback, snag, massif, crimp, lock, encumbrance, hindering, holdback, stumbling block

چین (اسم)
flexure, offset, fold, fringe, frill, crispiness, chitlings, crease, wrinkle, fluting, crimp, chitlins, chitterlings, furbelow, lock, pucker, plication, plica, plait, tuck, pleat

چفت و بست (اسم)
fastening, lock

قفل کردن (فعل)
latch, lock, padlock

بغل گرفتن (فعل)
clip, lock

بستن (فعل)
close, truss, attach, ban, impute, bar, stick, connect, colligate, bind, hitch, seal, clog, assess, tie up, choke, shut, shut down, block, fasten, belt, bang, pen, shut off, tighten, blockade, hasp, clasp, knit, jam, wattle, plug, congeal, curdle, curd, jell, lock, coagulate, cork, spile, picket, padlock, ligate, obturate, occlude, portcullis, posset, switch on

قفل شدن (فعل)
lock

راکد گذاردن (فعل)
lock

بوسیله قفل بسته ومحکم شدن (فعل)
lock

تخصصی

[عمران و معماری] آببند - چفت کردن - قفل
[کامپیوتر] قفل شدن، قفل کردن، قفل . - قفل، قفل کردن - 1- ( در مک اینتاش ) علامت گذاری فایل یادیسکی با عنوان « تغییر نده » . این عمل به وسیله ی انتخاب گزینه ی " Locked " در پنجره ی " Get info " انجام می شود. 2- ( در سیستمهیا عامل گوناگون ) علامت گذاری فایلهای « در حال استفاده »، تا سایر برنامه های در حال اجرا موجب تغییر آ«ها نشوند. تحت MS-DOS فرمان SHARE عمل قفل کردن فایل را انجام می دهد. 3- جلوگیری از ثبت اطلاعات بر روی دیسک . یک دیک 3/5 اینچی را می توان به وسیله ی سر دادن باریکه ی پلاستیکی کوچکی ( در پشت دیسکت ) به یمت لبه ی آن، از نوشته شدن محافظت کرد. در این صورت، دیک گردان، آن دیسکت را به صورت « فقط خواندنی » می شنسد . نام این عمل « حفاظت در برابر نوشته شدن » است . هر دیسکتی که به اداره ی خدمات فرستاده می شود، باید قفل شود تا ویروسها نتوانند بر روی دیسک منتقل شوند.
[مهندسی گاز] قفل، قفل کردن
[زمین شناسی] آب بند

انگلیسی به انگلیسی

• fastening mechanism which is opened with a key or other device; section of a waterway which is closed off by gates at either end; device in a firearm which explodes the charge; wrestling hold; secure grip; portion of hair, curl of hair
fasten shut with a lock; confine by means of a lock; make immovable, fix in place; intertwine, link firmly together; move through a lock or locks (of a vessel); be fastened shut; become immobile; be held in place
when you lock something, you fasten it using a key.
if you lock something in a cupboard, room, or drawer, you put it inside and lock the door or drawer.
you say that something locks or is locked in a position when it moves into that position and is held firmly there.
if people are locked in a fight or argument, they cannot stop fighting or arguing.
the lock on something such as a door is the part which fastens it when you turn a key in it.
a lock on a canal is a section between barriers, where the water level can be raised or lowered so that boats can move to a higher or lower section of the canal.
a lock of hair is a small bunch of hairs; a literary use.
if you lock someone in, you put them in a place and lock the door so that they cannot get out.
if you lock yourself in, you go into a place and lock the door so that no one else can come in.
if you lock someone out, you prevent them from getting into a place by locking the doors.
if someone is locked up, they are put in prison or in a special psychiatric hospital.
when you lock up, you make sure that all the doors and windows of a building are properly closed or locked.

پیشنهاد کاربران

lock eyes ( with someone ) This phrase ( idiom ) conveys the idea of making direct eye contact with someone, often in a significant or intense way. Or, to look at someone who is looking at you
چشم تو چشم شدن
مثلا:
The teacher locked eyes with the late student
قفل، مانع
قفل، قفل کردن
She forgot to lock the door before leaving.
او قبل از خروج فراموش کرد در را قفل کند.
قفل کردن
something that is certain to happen
اسم/ چیزی که مطمئناً اتفاق خواهد افتاد، قطعی، بی برو برگرد
She's a lock for promotion this year
Murder two is a lock
قفل :Loc k
محصور کردن
قفل
قفل، قفل کردی=locking
Locking the door=قفل کردن در
چَلِنیدَن = قفلیدن.
قُفلیدَن = قفل کردن.
م. ث
حواست باشه قبل از رفتن، در رو بِقُفلی.
گیر افتادن _ گیر کردن
مو، گیسو
Hair lock : زلف مو
put their own lock
مهر و موم کردن
درجای امنی حبس کردن ( به منظور محافظت )
زندانی کردن
بسته ، بسته شده
دستگیره در
سد سلولی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس