اسم ( noun )
• (1) تعریف: a mechanical device for preventing entry through a door or window or into a safe, usu. opened with a key or combination.
• مشابه: bolt, catch, clasp, latch, padlock, safety
• مشابه: bolt, catch, clasp, latch, padlock, safety
- Fearful, they put another lock on their door.
[ترجمه di darkestar] وحشت زده، قفل دیگری روی در گذاشتند.|
[ترجمه \\\\\\] ترسیده قفل دیگری روی درشان گذاشتند|
[ترجمه گوگل] هراسان، قفل دیگری به درشان زدند[ترجمه ترگمان] بعد، یک قفل دیگر روی در قفل کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He closed the trunk and attached a heavy lock.
[ترجمه گوگل] صندوق عقب را بست و یک قفل سنگین وصل کرد
[ترجمه ترگمان] چمدان را بست و قفل سنگینش را بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چمدان را بست و قفل سنگینش را بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The thief picked the lock of the safe.
[ترجمه گوگل] دزد قفل گاوصندوق را برداشت
[ترجمه ترگمان] دزد قفل گاوصندوق را برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دزد قفل گاوصندوق را برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: part of a canal that is closed off with gates that allow water levels to be changed in order for ships to pass through.
• مشابه: floodgate, penstock, sluice, water gate
• مشابه: floodgate, penstock, sluice, water gate
• (3) تعریف: a wrestling hold.
• مترادف: half nelson, nelson
• مشابه: clench, clutch, grapple, grip, hold
• مترادف: half nelson, nelson
• مشابه: clench, clutch, grapple, grip, hold
• (4) تعریف: (informal) a secure grip on or grasp of something.
• مترادف: clinch
• مشابه: clutch, grasp, grip, hold
• مترادف: clinch
• مشابه: clutch, grasp, grip, hold
- He has a lock on the tennis championship.
[ترجمه گوگل] او قفل قهرمانی تنیس را دارد
[ترجمه ترگمان] اون یه قفل در مسابقات تنیس داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون یه قفل در مسابقات تنیس داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: locks, locking, locked
حالات: locks, locking, locked
• (1) تعریف: to make secure by means of a lock.
• مترادف: bolt, fasten, padlock
• متضاد: unlock
• مشابه: bar, clamp, latch, seal, secure
• مترادف: bolt, fasten, padlock
• متضاد: unlock
• مشابه: bar, clamp, latch, seal, secure
• (2) تعریف: to confine or imprison (usu. fol. by up or in).
• مترادف: confine, imprison, incarcerate, jail, shut up
• مشابه: cage, coop, enclose, immure, impound, pen, seal, secure
• مترادف: confine, imprison, incarcerate, jail, shut up
• مشابه: cage, coop, enclose, immure, impound, pen, seal, secure
- They locked up the prisoner in his cell.
[ترجمه گوگل] آنها زندانی را در سلولش حبس کردند
[ترجمه ترگمان] زندانی را در سلولش زندانی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زندانی را در سلولش زندانی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- In the story, the wicked stepmother locked Cinderella in her room.
[ترجمه گوگل] در داستان، نامادری شریر سیندرلا را در اتاقش حبس کرد
[ترجمه ترگمان] در داستان، نامادری wicked سیندرلا را در اتاقش زندانی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در داستان، نامادری wicked سیندرلا را در اتاقش زندانی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to hold together by linking or intertwining.
• مترادف: connect, join, link
• مشابه: entwine, interlock, twine, twist
• مترادف: connect, join, link
• مشابه: entwine, interlock, twine, twist
- We locked arms as the police came.
[ترجمه گوگل] با آمدن پلیس دست ها را قفل کردیم
[ترجمه ترگمان] وقتی پلیس آمد، ما اسلحه را به دست گرفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی پلیس آمد، ما اسلحه را به دست گرفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: lockable (adj.)
مشتقات: lockable (adj.)
• (1) تعریف: to become locked or fastened.
• مترادف: fasten
• متضاد: unlock
• مشابه: catch
• مترادف: fasten
• متضاد: unlock
• مشابه: catch
- The door locked as it closed.
[ترجمه گوگل] با بسته شدن در قفل شد
[ترجمه ترگمان] در همچنان بسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در همچنان بسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to become shut together.
• مترادف: bond, shut
• مشابه: catch, clinch, grip
• مترادف: bond, shut
• مشابه: catch, clinch, grip
- His jaws locked.
[ترجمه گوگل] آرواره هایش قفل شد
[ترجمه ترگمان] آرواره هایش قفل شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آرواره هایش قفل شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to become immovable, as the gears in a machine.
• مترادف: freeze, jam, stick
• مشابه: catch, fail, malfunction, seize up
• مترادف: freeze, jam, stick
• مشابه: catch, fail, malfunction, seize up
- The gears locked and the machine shut down.
[ترجمه گوگل] دنده ها قفل شد و ماشین خاموش شد
[ترجمه ترگمان] دنده ها درهم قفل شدند و دستگاه بسته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دنده ها درهم قفل شدند و دستگاه بسته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a curl or portion of hair.
• مترادف: curl, ringlet, tress
• مشابه: braid, coil, elflock, hank, skein, tuft
• مترادف: curl, ringlet, tress
• مشابه: braid, coil, elflock, hank, skein, tuft
• (2) تعریف: (pl.) the hair of the head.
• مترادف: hair, tresses
• مشابه: mane, mop, shock
• مترادف: hair, tresses
• مشابه: mane, mop, shock