فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: lives, living, lived
حالات: lives, living, lived
• (1) تعریف: to have life or to remain alive; exist in an active state.
• مترادف: breathe, exist
• متضاد: die
• مشابه: subsist
• مترادف: breathe, exist
• متضاد: die
• مشابه: subsist
- My grandfather lived to be a hundred years old.
[ترجمه amir] پدربزرگ من تا صد سالگی زندگی کرده است.|
[ترجمه Nadrina] پدربزرگ من صد سال زندگی کرد.|
[ترجمه iman] پدر برزرگم صد سال زندگی کرده بود.|
[ترجمه هانیا] پدربزرگ من در صد سال زندگی کرد|
[ترجمه L=P;[PL[PL] پدر بزرگ من صد سال زندگی کرد|
[ترجمه گوگل] پدربزرگ من صد سال عمر کرد[ترجمه ترگمان] پدربزرگم یک صد سال داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Few people lived after the crash.
[ترجمه tinabailari] افراد کمی بعد از تصادف زنده ماندند 🕗🕗|
[ترجمه Susan] کمتر کسی از تصادف جان سالم به در برد.|
[ترجمه گوگل] تعداد کمی از مردم پس از سقوط زندگی می کردند[ترجمه ترگمان] افراد کمی بعد از سقوط جان خود را از دست دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to maintain oneself in life.
• مترادف: exist, get along, subsist
• مشابه: make ends meet, manage, survive
• مترادف: exist, get along, subsist
• مشابه: make ends meet, manage, survive
- I live on very little income.
[ترجمه ps85] من اینجا کوچک زندگی میکنم|
[ترجمه ps85] من با حقوق خیلی کمی زندگی میکنم|
[ترجمه گوگل] من با درآمد بسیار کمی زندگی می کنم[ترجمه ترگمان] من با درآمد کمی زندگی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to dwell or reside (often fol. by in or at).
• مترادف: abide, dwell, reside, stay
• مشابه: lodge, settle, sojourn
• مترادف: abide, dwell, reside, stay
• مشابه: lodge, settle, sojourn
- He lives on the mountain.
[ترجمه هلیا کیپاپ] آن پسر در کوه زندگی میکند|
[ترجمه گوگل] او در کوه زندگی می کند[ترجمه ترگمان] او در کوه زندگی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We've lived in the city for ten years now.
[ترجمه گوگل] الان ده سال است که در شهر زندگی می کنیم
[ترجمه ترگمان] ده سال است که در شهر زندگی کرده ایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ده سال است که در شهر زندگی کرده ایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A long time ago, in a faraway kingdom, there lived a king, a queen, and their three small daughters.
[ترجمه گوگل] مدتها پیش در یک پادشاهی دور، یک پادشاه، یک ملکه و سه دختر کوچکشان زندگی می کردند
[ترجمه ترگمان] مدت ها پیش در پادشاهی دوردست، یک پادشاه، یک ملکه و سه دختر کوچک آنجا زندگی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مدت ها پیش در پادشاهی دوردست، یک پادشاه، یک ملکه و سه دختر کوچک آنجا زندگی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to continue to be in existence or be present to the memory.
• مترادف: endure, last, survive
• مشابه: abide, persevere, persist, prevail, stand, subsist
• مترادف: endure, last, survive
• مشابه: abide, persevere, persist, prevail, stand, subsist
- Even though she's gone, the memory of her lives in her children.
[ترجمه گوگل] با وجود رفتن او، خاطره او در فرزندانش زنده است
[ترجمه ترگمان] با وجود اینکه او رفته، خاطره زندگی او در فرزندانش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با وجود اینکه او رفته، خاطره زندگی او در فرزندانش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to dwell as a couple.
• مترادف: cohabit
• مشابه: abide, coexist, dwell, reside, room
• مترادف: cohabit
• مشابه: abide, coexist, dwell, reside, room
- They live together.
[ترجمه گوگل] آنها با هم زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان] با هم زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با هم زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to experience life keenly and with pleasure.
• مشابه: flourish, prosper, succeed, thrive
• مشابه: flourish, prosper, succeed, thrive
- I don't want to be stuck in this boring place all my life. I want to live!
[ترجمه tinabailari] من نمی خواهم تمام زندگی ام را در این مکان خسته کننده گیر کنم . من می خواهم زندگی کنم 🕖🕖|
[ترجمه گوگل] من نمی خواهم تمام عمرم در این مکان خسته کننده گیر کنم می خواهم زندگی کنم![ترجمه ترگمان] نمی خوام تو این خونه خسته کننده کل زندگیم گیر بیفتم من می خواهم زندگی کنم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to have the will to stay alive for a particular purpose or pleasure (usually used figuratively).
- His wife complains that he lives only for his work.
[ترجمه گوگل] همسرش شاکی است که او فقط برای کارش زندگی می کند
[ترجمه ترگمان] همسرش شکایت می کند که فقط برای کارش زندگی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همسرش شکایت می کند که فقط برای کارش زندگی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She lives to see the smiles on the faces of her grandchildren.
[ترجمه گوگل] او زندگی می کند تا لبخند روی صورت نوه هایش را ببیند
[ترجمه ترگمان] او زندگی می کند تا لبخند روی چهره نوه هایش را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او زندگی می کند تا لبخند روی چهره نوه هایش را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: living (adj.)
مشتقات: living (adj.)
• (1) تعریف: to engage in or pass (one's life).
• مترادف: pass, spend
• مشابه: expend, lead
• مترادف: pass, spend
• مشابه: expend, lead
- He wanted to live his life in solitude.
[ترجمه گوگل] او می خواست زندگی خود را در تنهایی سپری کند
[ترجمه ترگمان] می خواست زندگی خود را در تنهایی بگذراند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] می خواست زندگی خود را در تنهایی بگذراند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to show by action.
• مترادف: embody, epitomize, incarnate, personify
• مشابه: exemplify, illustrate, manifest, show
• مترادف: embody, epitomize, incarnate, personify
• مشابه: exemplify, illustrate, manifest, show
- He lives his religious beliefs.
[ترجمه آیدا اسماعیلی] او با اعتقادات مذهبی خودش زندگی می کند.|
[ترجمه گوگل] او با اعتقادات مذهبی خود زندگی می کند[ترجمه ترگمان] او اعتقادات مذهبی اش را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to experience or endure (a certain type of life or existence).
• مترادف: bear, endure, experience, stand, survive, tolerate
• مشابه: undergo, withstand
• مترادف: bear, endure, experience, stand, survive, tolerate
• مشابه: undergo, withstand
- They were living a life of ease until the stock market crashed.
[ترجمه گوگل] آنها زندگی راحتی داشتند تا اینکه بازار سهام سقوط کرد
[ترجمه ترگمان] آن ها تا زمانی که بازار سهام سقوط کرد زندگی راحتی داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها تا زمانی که بازار سهام سقوط کرد زندگی راحتی داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was living a nightmare during those years of war.
[ترجمه آیدا اسماعیلی] او در سال های جنگ، همیشه با کابوس زندگی می کرد.|
[ترجمه گوگل] او در آن سال های جنگ در کابوس زندگی می کرد[ترجمه ترگمان] در آن سال ها جنگ با کابوس زندگی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: being alive; possessing life.
• مترادف: alive, animate, living
• متضاد: dead, inanimate, lifeless
• مشابه: existent, life, sentient, vital
• مترادف: alive, animate, living
• متضاد: dead, inanimate, lifeless
• مشابه: existent, life, sentient, vital
- There is a big, live spider in the bathroom.
[ترجمه گوگل] یک عنکبوت بزرگ و زنده در حمام وجود دارد
[ترجمه ترگمان] یه عنکبوت خیلی بزرگ تو دستشویی هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یه عنکبوت خیلی بزرگ تو دستشویی هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The natural history museum doesn't have any live animals on exhibit.
[ترجمه Haniyeh] در موزه تاریخ طبیعی هیچ حیوان زنده ای در نمایشگاه وجود ندارد.|
[ترجمه گوگل] موزه تاریخ طبیعی هیچ حیوان زنده ای در نمایشگاه ندارد[ترجمه ترگمان] موزه تاریخ طبیعی هیچ حیوانی در نمایشگاه ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: of current concern.
• مترادف: active, current, hot
• متضاد: dead
• مشابه: extant, living, present-day, timely
• مترادف: active, current, hot
• متضاد: dead
• مشابه: extant, living, present-day, timely
- That is still a live issue, and there is a lot that still needs to be discussed.
[ترجمه آیدا اسماعیلی] این مسئله هنوز زنده است و چیزهای زیادی درباره اش هنوز نیاز به بحث دارد.|
[ترجمه گوگل] این هنوز یک موضوع زنده است، و هنوز چیزهای زیادی وجود دارد که باید مورد بحث قرار گیرد[ترجمه ترگمان] این هنوز یک مساله زنده است، و چیزهای زیادی وجود دارد که هنوز باید مورد بحث قرار گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: carrying electric current.
• مترادف: hot
• متضاد: dead
• مترادف: hot
• متضاد: dead
- The electricians were careful to step around the live wires.
[ترجمه آیدا اسماعیلی] تکنسین های برق مراقب قدم هایشان در اطراف کابل ( سیم ) های فعال ( زنده ) برق بودند.|
[ترجمه گوگل] برقکارها مراقب بودند که سیم های برق را دور بزنند[ترجمه ترگمان] The مراقب بودند که سیم های زنده را دور بزنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: of radio or television programs, broadcast during performance.
• متضاد: recorded
• متضاد: recorded
- Because the show was live, the actors were always a little nervous about making mistakes.
[ترجمه آیدا اسماعیلی] به دلیل این که نمایش زنده بود، بازیگران همیشه درباره ی اشتباه کردنشان کمی عصبی بودند.|
[ترجمه گوگل] از آنجایی که برنامه زنده بود، بازیگران همیشه از اشتباه کردن کمی عصبی بودند[ترجمه ترگمان] چون نمایش زنده بود، بازیگران همیشه کمی عصبی بودند که مرتکب اشتباه شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: (informal) full of energy or activity.
• مترادف: alive, animate, animated, lively, living, vital, vivacious
• متضاد: dead, inactive, inanimate, inert
• مشابه: active, dynamic, energetic, keen, quick, spirited, vigorous
• مترادف: alive, animate, animated, lively, living, vital, vivacious
• متضاد: dead, inactive, inanimate, inert
• مشابه: active, dynamic, energetic, keen, quick, spirited, vigorous
- Your dad's a real live guy, isn't he?
[ترجمه گوگل] پدرت یک مرد واقعی زنده است، اینطور نیست؟
[ترجمه ترگمان] پدرت واقعا آدم زنده آیه، مگه نه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پدرت واقعا آدم زنده آیه، مگه نه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: of radio and television programs, during performance.
- This program comes live from Chicago.
[ترجمه آیدا اسماعیلی] این یک برنامه زنده از شیکاگو است.|
[ترجمه گوگل] این برنامه به صورت زنده از شیکاگو می آید[ترجمه ترگمان] این برنامه از شیکاگو می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید