اسم ( noun )
• (1) تعریف: a disorderly scatter of objects, esp. waste materials.
• مترادف: clutter, hodgepodge, jumble, mishmash
• مشابه: debris, garbage, hash, junk, mess, muddle, refuse, rubbish, rummage, trash
• مترادف: clutter, hodgepodge, jumble, mishmash
• مشابه: debris, garbage, hash, junk, mess, muddle, refuse, rubbish, rummage, trash
- There was a great deal of litter along the sides of the highway.
[ترجمه گوگل] زباله های زیادی در کناره های بزرگراه وجود داشت
[ترجمه ترگمان] در کنار جاده یک عالمه زباله بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در کنار جاده یک عالمه زباله بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a group of young animals, such as puppies, born to one mother on a single occasion.
• مترادف: brood, young
• مشابه: hatch, issue, kindle, offspring, spawn
• مترادف: brood, young
• مشابه: hatch, issue, kindle, offspring, spawn
- Our dog had six puppies in her first litter.
[ترجمه فاطمه] سگ ما در اولین زایمانش, شش توله زایید.|
[ترجمه گوگل] سگ ما در اولین بسترش شش توله سگ داشت[ترجمه ترگمان] سگ ما شش تا توله سگ داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This is the smallest pig of the litter.
[ترجمه حسین] این کوچک ترین خوک زایمان است|
[ترجمه گوگل] این کوچکترین خوک بستر است[ترجمه ترگمان] این کوچک ترین خوک زباله است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: material such as straw, wood shavings, or clay granules spread in a stable, chicken coop, pet's cage or the like.
• مترادف: bedding
• مشابه: straw
• مترادف: bedding
• مشابه: straw
- How often do you change the litter in your hamster's cage?
[ترجمه گوگل] چند بار بستر را در قفس همستر خود عوض می کنید؟
[ترجمه ترگمان] چند بار تو این قفس موش رو عوض می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چند بار تو این قفس موش رو عوض می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a stretcher or similar apparatus on which a sick or injured person is carried.
• مترادف: stretcher
• مشابه: pallet
• مترادف: stretcher
• مشابه: pallet
- The wounded soldier was placed on a litter and carried to safety.
[ترجمه گوگل] سرباز مجروح را روی بستر گذاشته و به محل امن منتقل کردند
[ترجمه ترگمان] سرباز مجروح را روی تخت روان گذاشتند و بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سرباز مجروح را روی تخت روان گذاشتند و بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a covered and curtained bed or couch mounted on poles, used to carry someone.
• مترادف: palanquin, sedan chair
• مترادف: palanquin, sedan chair
- The maharajah was carried through the streets on a splendid litter.
[ترجمه گوگل] مهاراجه در خیابان ها بر روی بستری باشکوه حمل شد
[ترجمه ترگمان] بازوهایش را روی یک تخت مجلل و باشکوه حمل می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بازوهایش را روی یک تخت مجلل و باشکوه حمل می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: litters, littering, littered
حالات: litters, littering, littered
• (1) تعریف: to scatter (objects) in a disorderly manner.
• مترادف: strew
• مشابه: jumble, mix up, scatter, scramble, sprinkle, tumble
• مترادف: strew
• مشابه: jumble, mix up, scatter, scramble, sprinkle, tumble
- He litters his magazines all over the living room.
[ترجمه h] او تمام مجله هایش را در سرتاسر نشیمن ریخته بود|
[ترجمه گوگل] او مجلاتش را در سراسر اتاق نشیمن می ریزد[ترجمه ترگمان] تمام مجله ها را روی کل اتاق نشیمن دیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make (a place) messy by scattering rubbish or other objects.
• مترادف: clutter, strew
• مشابه: hash, mess, muddle, muss
• مترادف: clutter, strew
• مشابه: hash, mess, muddle, muss
- The festival crowd littered the streets with drink cups and beer bottles.
[ترجمه گوگل] جمعیت جشنواره خیابان ها را با فنجان های نوشیدنی و بطری های آبجو پر کردند
[ترجمه ترگمان] جمعیت این جشنواره خیابان ها را با لیوان های نوشیدنی و بطری های نوشابه پر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جمعیت این جشنواره خیابان ها را با لیوان های نوشیدنی و بطری های نوشابه پر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His floor was littered with old newspapers.
[ترجمه گوگل] کف اتاقش پر از روزنامه های قدیمی بود
[ترجمه ترگمان] کف اتاق او پر از روزنامه های کهنه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کف اتاق او پر از روزنامه های کهنه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to give birth to (a group of young).
• مترادف: bear, produce
• مشابه: breed, whelp
• مترادف: bear, produce
• مشابه: breed, whelp
• (4) تعریف: to provide (an animal) with straw or the like for bedding.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to scatter objects, esp. refuse, in a disorderly manner.
• مشابه: mess
• مشابه: mess
- It's against the law to litter in the park.
[ترجمه z] زباله ربختن در پارک شکستن قانون است|
[ترجمه 😊MIRSMH] زباله ریختن در پارک خلاف قانون ( قانون شکنی ) است.|
[ترجمه گوگل] ریختن زباله در پارک خلاف قانون است[ترجمه ترگمان] بر خلاف قانون زباله در پارک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to give birth to a litter.
• مترادف: bear, breed
• مشابه: issue, pup, spawn
• مترادف: bear, breed
• مشابه: issue, pup, spawn
- Our sow littered last month.
[ترجمه زهره] ماده خوک ما ماه گذشته زایمان کرد|
[ترجمه گوگل] خروس ما ماه گذشته پر از خاک شد[ترجمه ترگمان] ماده خوک ما ماه پیش رو ریخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید