juggle

/ˈdʒəɡl̩//ˈdʒʌɡl̩/

معنی: تردستی، حقه بازی، شیادی، شعبده، چشم بندی
معانی دیگر: حقه بازی کردن، دغلکاری کردن، دستکاری کردن، شعبده بازی کردن، تردستی کردن، چند توپ را در هوا این دست و آن دست کردن، چشم بندی کردن، (بازی های با توپ) برای گرفتن یا نگهداشتن توپ تقلا کردن، پرتاب همزمان چند توپ و دست به دست کردن آنها

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: juggles, juggling, juggled
(1) تعریف: to keep (two or more objects) in motion in the air by alternately tossing and catching them.

(2) تعریف: to cope with (several simultaneous demanding activities).

- She juggles the work of mother and professional engineer.
[ترجمه eRf] او هر دو کار مادر بودن و مهندس حرفه ای بودن را با هم انجام می دهد.
|
[ترجمه سعید] وی هم زمان هم مادر و هم مهندس حرفه ای است.
|
[ترجمه گوگل] او با کار مادر و مهندس حرفه ای شعبده بازی می کند
[ترجمه ترگمان] او کار مادر و مهندس حرفه ای را به تعویق انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to carry, hold, or catch shakily, almost dropping.

- The waiter juggled three plates on one arm.
[ترجمه سمی راد] پیشخدمت سه بشقاب را تردستی وار روی یک شانه اش نگه داشته بود
|
[ترجمه احسان علیخانی] پیشخدمت سه بشقاب را با یک دست نگه داشته بود.
|
[ترجمه گوگل] پیشخدمت سه بشقاب را روی یک بازو قاطی کرد
[ترجمه ترگمان] پیشخدمت ظرف سه بشقاب را روی یک دست دراز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to alter or manipulate for the purpose of deception.
مشابه: manipulate

- They juggled the financial records.
[ترجمه راضیه] آنها در سوابق مالی دست بردند/آنها گزارش های مالی را دستکاری کردند.
|
[ترجمه گوگل] آنها سوابق مالی را فریب دادند
[ترجمه ترگمان] اونا توی سوابق مالی نفوذ کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to perform tricks that involve great manual dexterity or sleight of hand, esp. to throw and catch three or more objects alternately.

(2) تعریف: to use tricks and stratagems for deceptive purposes.
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of juggling.

(2) تعریف: a dishonest or deceptive stratagem; ploy; trick.

جمله های نمونه

1. to juggle figures so as to show profit
برای نشان دادن سود در ارقام دست بردن

2. When did you learn to juggle?
[ترجمه m] چه زمانی یاد گرفتی که شعبده بازی کنی؟
|
[ترجمه گوگل]چه زمانی شعبده بازی را یاد گرفتید؟
[ترجمه ترگمان]کی یاد گرفتی که شعبده بازی کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It can be tough trying to juggle a career and a family.
[ترجمه احسان علیخانی] این میتواند سخت باشد که کار و خانواده را ( باهم ) پیش ببری ( هَندل کنی ) .
|
[ترجمه گوگل]تلاش برای دستکاری شغل و خانواده می تواند سخت باشد
[ترجمه ترگمان]می تواند سخت باشد که یک شغل و یک خانواده را مدیریت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. So Emma actually manages to juggle two small children and a full-time job, does she? Well, I take my hat off to her.
[ترجمه Sadegh] بنابراین اما تونست ۲ بچه کوچک و یک کارتمام وقت رو مدیریت کنه ( از پس جفتش براومد ) درسته؟ خب، من کلاهم رو براش برمیدارم ( به نشونه احترام )
|
[ترجمه گوگل]بنابراین اما در واقع موفق می شود دو کودک کوچک و یک کار تمام وقت را به بازی گرفته شود، درست است؟ خب من کلاهمو براش برمیدارم
[ترجمه ترگمان]پس اما واقعا میخواد با دوتا بچه کوچولو و یه شغل تمام وقت شعبده بازی کنه، مگه نه؟ خب، من کلاهم رو به سمتش می برم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Don't juggle with words any more. I know what you mean.
[ترجمه م] دیگر با کلمات شعبده بازی نکن میدانم منظورت چیست؟
|
[ترجمه مصطفی امیرجانی] با کلمات بازی نکن، میدونم منظورت چیه.
|
[ترجمه گوگل]دیگر با کلمات درگیر نشوید من میدونم منظورت چیه
[ترجمه ترگمان]دیگر با کلمات تردستی نکن میدونم منظورت چیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He can juggle a fan into a bird.
[ترجمه مصطفی امیرجانی] او می تو نه با تردستی یک پنکه را پرنده کنه.
|
[ترجمه گوگل]او می تواند یک پنکه را به پرنده ببرد
[ترجمه ترگمان]او می تواند یکی از طرفداران را به یک پرنده ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Manufacturers must be able to juggle demands of all kinds.
[ترجمه گوگل]تولیدکنندگان باید بتوانند با انواع خواسته ها مقابله کنند
[ترجمه ترگمان]تولید کنندگان باید بتوانند از همه چیز استفاده کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It won't matter if we juggle the figures - no one will know.
[ترجمه گوگل]فرقی نمی‌کند که ارقام را به هم بزنیم - هیچ‌کس نمی‌داند
[ترجمه ترگمان]مهم نیست که ما به این شکل استفاده کنیم - هیچ کس نخواهد فهمید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Women very often have to juggle work with their family commitments.
[ترجمه گوگل]زنان اغلب مجبورند کار را با تعهدات خانوادگی خود کنار بگذارند
[ترجمه ترگمان]زنان اغلب مجبورند با تعهدات خانوادگی خود کار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. If I juggle these appointments around, I can fit you in.
[ترجمه گوگل]اگر من این قرارها را دور بزنم، می‌توانم تو را جا بدهم
[ترجمه ترگمان]اگر من این قرارها را رد کنم، می توانم تو را جا به جا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Women usually have to juggle a career and a family.
[ترجمه گوگل]زنان معمولاً مجبورند شغل و خانواده را دستکاری کنند
[ترجمه ترگمان]زنان معمولا باید یک شغل و یک خانواده را مدیریت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She likes to juggle ideas.
[ترجمه گوگل]او دوست دارد ایده‌ها را به هم بزند
[ترجمه ترگمان] اون دوست داره ایده های مسخره بگیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. My uncle taught me to juggle.
[ترجمه گوگل]عمویم به من شعبده بازی یاد داد
[ترجمه ترگمان] عموی من به من یاد داد که شعبده بازی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It's hard trying to juggle a job with kids and the housework.
[ترجمه گوگل]سخت است که بخواهیم با بچه ها و کارهای خانه کار کنیم
[ترجمه ترگمان]سخت تلاش برای شعبده بازی با بچه ها و کاره ای خانه سخت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تردستی (اسم)
skill, agility, dexterity, swiftness, sleight, juggle, prestidigitation, facility, legerdemain, versatility, hocus-pocus, jugglery

حقه بازی (اسم)
juggle, illusionism, bosh, quackery, trickiness, cog, legerdemain, harlequin, hanky-panky, double-dealing, flim-flam, hocus-pocus

شیادی (اسم)
juggle, deception, deceit, fraud, trick

شعبده (اسم)
juggle, legerdemain

چشم بندی (اسم)
juggle, phantasma

تخصصی

[فوتبال] تردستی-حقه بازی

انگلیسی به انگلیسی

• act of juggling; magic trick; sleight-of-hand; trickery, manipulation, deceit
maintain a number of objects in the air at the same time by catching and throwing; manipulate in order to gain something; deceive; balance precariously; perform a number of tasks or activities at the same time
if you juggle, you entertain people by throwing things into the air, catching each one and throwing it up again so that there are several of them in the air at the same time.
if you juggle numbers or ideas, or juggle with them, you rearrange them repeatedly in order to make them fit the pattern that you want them to.

پیشنهاد کاربران

[بازی های ویدیویی مبارزه ای]
در هوا نگه داشتن.
ادامه دادن کمبو در هوا، به طوری که حریف فرصت فرود نداشته باشد.
"I was able to juggle my opponent for a few seconds and deal massive damage. "
...
[مشاهده متن کامل]

"Juggling is a great way to maximize damage when you have your opponent cornered. "
"He tried to recover from the juggle, but I kept him in the air with another combo. "

To “juggle” means to handle or manage multiple tasks or responsibilities simultaneously. It implies the need for coordination and multitasking skills.
رسیدگی یا مدیریت کردن چندین کار یا مسئولیت به طور همزمان.
...
[مشاهده متن کامل]

این به نیاز به مهارت های هماهنگی و تعدد وظایف دلالت دارد.
مثال؛
I have to juggle my job, household chores, and taking care of the kids.
A project manager might mention, “Juggling deadlines and resource allocation is a crucial part of my role. ”
A student might say, “I’m juggling studying for exams, attending classes, and working part - time. ”

تردستی . شعبده، حقه بازی، شیادی، چشم بندی
پرداختن به همه ی امور به صورت همزمان
Ex. It's hard to juggle everything
پرداخت به همه ی امور به صورت همزمان خیلی دشواره.
I tried to juggle the demands of work and family life
من تلاش کردم که نیاز های کارم و زندگی خانوادگیمو هندل کنم
To handle or deal with several things
وقتی با چند تا پسر یا دختر همزمان باشی
وقتی می خوایم به سختی هندل کردن چند کار بطور همزمان اشاره کنیم از این لغت استفاده میشه مثلاً یارو شغلش یه جوری ـه که نمی تونه با خانواده اش زیاد وقت بگذرونه نمی تونه بین شغلش و وقتی که برای خانواده اش میذاره تعادل ایجاد کنه.
این لغت تو فیلم plane 2023 هم استفاده شده بود.
مدیریت یک موقعیت هم معنی میده
مثتالی از مفهوم بازی کردن که منظور این باشد بخواهیم بعد از بررسی و امتحان انتخاب ها یا ایده هایی چند، آنها را مطابق الگوی مورد نظرمان مرتب و استفاده نماییم. در این مثال در شرایط فعلی برای پرهیز از زیان های سوخت فسیلی به محیط زیست، تصمیم گیران راه ها و الگوهائی را بررسی و انتخاب می نمایند ( به طور مثال روش های جلوگیری از نشت خطوط انتقال نفت و گاز ) در حالیکه خود را به کم کردن میزان وابستگی به آنها و استفاده بیشتر از انرژی های پایدار و تجدیدپذیر وفق می هند:
...
[مشاهده متن کامل]

As a result, governments, investors, and producers are juggling ways to reduce their environmental impact while adapting to changing energy demands
در نتیجه، دولت ها، سرمایه گذاران و تولیدکنندگان به دنبال بررسی و امتحان راه هائی برای کاهش اثرات تخریبی به زیست محیطیشان هستند، از سوی دیگر با تغییر دادن نیازهای انرژی خود کنار می آیند.

از پس چند کار همزمان برآمدن
مدیریت یا انجام چند کار به صورت همزمان
juggling�: involves managing many different activities which all demand your time. �
تردستیدن.
تردست. [ ت َ دَ ] ( ص مرکب ) مردم جلد وچست و چابک را گویند. ( برهان ) . چست و چابک. ( فرهنگ رشیدی ) . کنایه از چست و چالاک و چابک بود. ( انجمن آرا ) . جَلد و چابک و چالاک و ماهر. ( ناظم الاطباء ) . چست وچالاک. ( غیاث اللغات ) . در این ترکیب لفظ تر بمعنی چست و چالاک است. ( آنندراج ) . || غایتش کنایه از کسی هست که عمل بدست کند چون نقاش و مصوِّر و امثال آن. ( آنندراج ) . بعضی از محققان نوشته اند که بمعنی مَشّاق و کامل هنر و مستعمل در کاری که بدست تعلق دارد، و در سراج اللغات بمعنی چالاک دست ، و اطلاق این لفظبر کسانی کنند که عمل بدست نمایند چنانکه نقاش و کاتب. ( غیاث اللغات ) . || شعبده باز که با سرعت عمل ، حقیقت را از بیننده منع کند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . || که بسرعت رباید، بی آنکه کسی آگاه شود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا )
...
[مشاهده متن کامل]

تردستی و شعبده بازی کردن.
انجام همزمان چند فعالیت به طوری که تلاش کنی بینشون تعادل برقرار کنی
juggling the ball
روپایی زدن
Juggle = multitask
مدیریت همزمان چند کار
شعبده بازی🤹‍♀️
تلاش برای مدیریت و به تعادل رساندن وظایف و فعالیتهای مختلف به منظور صلاحیت دار کردن آنها به طور موفقیت آمیزی در زندگی خودمان
تعادل بین دو چیز برقرار کردن
با یه دست چتد تا هندوانه برداشتن
هم زمان چندکار در برنامه ی خود گنجاندن
How can you juggle your three job?
چه طوری سه تا کار را با هم می تونی انجام بدی.
کاری شگفت انگیز کردن
ژانگولربازی
پرتاب کردن و گفتن سه یا چند چیز کاری که دلقک های سیرک روی یک چرخه انجام میدهد
انجام دادن چندین فعالیت به طور همزمان در یک زمان
شعبده بازی
to keep ( more than two activities, for example ) in motion or progress at one time
شعبده بازی کردن

انجام دادن چندین وظیفه یا فعالیت در یک زمان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس