فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: jams, jamming, jammed
حالات: jams, jamming, jammed
• (1) تعریف: to force or pack tightly into a small space.
• مترادف: cram, ram, squeeze, wedge
• مشابه: crowd, force, impact, pack, sandwich, stick, stuff
• مترادف: cram, ram, squeeze, wedge
• مشابه: crowd, force, impact, pack, sandwich, stick, stuff
- He jammed a peg in the hole.
[ترجمه هادی] او یک چاقو را در سوراخ فرو کرد.|
[ترجمه ب گنج جو] داخل سوراخه یه میخ چوبی کوبید، همین.|
[ترجمه گوگل] میخ را در سوراخ گیر کرد[ترجمه ترگمان] او یک تیر در سوراخ فرو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She jammed the books in a box.
[ترجمه حسین افضلی] او کتاب هارا در جعبه فشرده کرد.|
[ترجمه گوگل] او کتاب ها را در یک جعبه گیر کرد[ترجمه ترگمان] او کتاب ها را در جعبه ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to push or apply forcefully and suddenly.
• مترادف: ram, slam, thrust
• مشابه: force, press, push
• مترادف: ram, slam, thrust
• مشابه: force, press, push
- She jammed the accelerator down.
[ترجمه گوگل] پدال گاز را پایین آورد
[ترجمه ترگمان] پدال گاز را فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پدال گاز را فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He jammed his shoulder against the door.
[ترجمه گوگل] شانه اش را به در چسباند
[ترجمه ترگمان] او شانه اش را به در فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او شانه اش را به در فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to disable by causing a part to stick, catch, or slip.
• مشابه: break, disable
• مشابه: break, disable
- He jammed the gear shift.
[ترجمه گوگل] تعویض دنده را گیر کرد
[ترجمه ترگمان] او دنده عوض کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او دنده عوض کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to fill up or block.
• مترادف: block, obstruct
• مشابه: clog, crowd, foul, plug, throng
• مترادف: block, obstruct
• مشابه: clog, crowd, foul, plug, throng
- Ice jammed the stream.
[ترجمه گوگل] یخ جریان را مسدود کرد
[ترجمه ترگمان] یخ رودخانه را مسدود کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یخ رودخانه را مسدود کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to interfere with the reception of (radio signals or the like).
• مترادف: scramble
• مشابه: block, distort
• مترادف: scramble
• مشابه: block, distort
- They jammed their enemy's broadcast.
[ترجمه گوگل] آنها پخش دشمن خود را مسدود کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها اخبار دشمن را در بر گرفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها اخبار دشمن را در بر گرفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to injure by violent pressure.
• مشابه: hurt, injure, mash, sprain
• مشابه: hurt, injure, mash, sprain
- She jammed her hand in the wringer.
[ترجمه گوگل] دستش را در گیره گیر کرد
[ترجمه ترگمان] او دستش را به طرف wringer فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او دستش را به طرف wringer فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to malfunction or be blocked.
• مشابه: foul, lock, stick
• مشابه: foul, lock, stick
- Part of the plane's landing geared jammed, but the pilot was able to crash-land safely.
[ترجمه گوگل] بخشی از فرود هواپیما دچار پارگی شد، اما خلبان توانست به سلامت فرود بیاورد
[ترجمه ترگمان] قسمتی از فرود هواپیما گیر کرده بود، اما خلبان توانست به سلامت فرود بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قسمتی از فرود هواپیما گیر کرده بود، اما خلبان توانست به سلامت فرود بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to force oneself into a very small or crowded place.
• مترادف: cram
• مشابه: squeeze, stuff, wedge
• مترادف: cram
• مشابه: squeeze, stuff, wedge
- They jammed into my car.
[ترجمه گوگل] آنها به ماشین من گیر کردند
[ترجمه ترگمان] توی ماشینم گیر کرده بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] توی ماشینم گیر کرده بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to participate in an informal and improvisational session of music playing, esp. of jazz or rock-'n'-roll.
• مشابه: improvise, play
• مشابه: improvise, play
اسم ( noun )
مشتقات: jammer (n.)
مشتقات: jammer (n.)
• (1) تعریف: an act or instance of jamming.
• مشابه: crush, jam session, squeeze
• مشابه: crush, jam session, squeeze
• (2) تعریف: a large gathering or mass that slows or prevents movement.
• مترادف: blockage
• مشابه: bottleneck, mass, stoppage, throng, tie-up
• مترادف: blockage
• مشابه: bottleneck, mass, stoppage, throng, tie-up
- an ice jam
[ترجمه حمید فدایی] مربا یخ زده|
[ترجمه A] مربا یخ زده است|
[ترجمه گوگل] یک مربای یخ[ترجمه ترگمان] یک مربا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (informal) a difficulty or embarrassment not easily resolved; trouble or predicament.
• مترادف: fix, pickle, predicament, spot
• مشابه: bind, difficulty, dilemma, mess, plight, tangle
• مترادف: fix, pickle, predicament, spot
• مشابه: bind, difficulty, dilemma, mess, plight, tangle
- I'm in a jam at work.
[ترجمه Edi.nozari] در کار تو مخمصه افتادم|
[ترجمه گوگل] من سر کار در گیر هستم[ترجمه ترگمان] من تو کار گیر افتاده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید