introduce

/ˌɪntrəˈduːs//ˌɪntrəˈdjuːs/

معنی: اشنا کردن، نشان دادن، معرفی کردن، مرسوم کردن، باب کردن
معانی دیگر: دیبا کردن، شناساندن، شناسا کردن، عرضه کردن، ارائه کردن، آشنا کردن با، آوردن (برای اولین بار)، دخیل کردن، دخالت دادن، وارد کردن، افزودن به، بدعت گذاردن، رسم کردن، نوآوری کردن، دیباچه نگاشتن، مقدمه نوشتن، دیبانویسی کردن، سرآغاز نویسی کردن، آغاز کردن، قرار دادن (در)، نهادن، درون نهادن، (کالا یا فراورده ی تازه را برای فروش) عرضه کردن، مطرح کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: introduces, introducing, introduced
مشتقات: introducible (adj.), introducer (n.)
(1) تعریف: to present (a person) to one or more people.
مترادف: present
مشابه: acquaint, announce

- Let me introduce you to my friends.
[ترجمه 🖤Ayda🖤] اجازه دهید شما را با دوستانم آشنا کنم
|
[ترجمه هستی] بیا تا به دوستانم معرفی ات کنم
|
[ترجمه محمد حیدری] بزار به دوستام معرفیت کنم
|
[ترجمه انا] بگذار به دوستانم معرفی ات بکنم
|
[ترجمه راضیه رضایی] اجازه بدهید شما را به دوستانم معرفی کنم
|
[ترجمه گوگل] بگذارید شما را به دوستانم معرفی کنم
[ترجمه ترگمان] اجازه بدهید شما را به دوستانم معرفی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm sorry; I forgot to introduce myself.
[ترجمه کاوه رضایی] متاسفم. فراموش کردم خودم رو معرفی کنم
|
[ترجمه 🖤Ayda🖤] معذرت می خواهم ؛فراموش کردم خودم را معرفی کنم
|
[ترجمه محمد حیدری] عذر می خواهم; یادم رفت خودم رو معرفی کنم.
|
[ترجمه ...] ببخشید، فراموش کردم خودم را معرفی کنم
|
[ترجمه گوگل] متاسفم؛ یادم رفت خودمو معرفی کنم
[ترجمه ترگمان] متاسفم؛ یادم رفت خودم را معرفی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to bring to one's notice or into one's experience.
مترادف: advance, broach, offer, propose, suggest
مشابه: advocate, disclose, expose, initiate, mention, present, promote, reveal, show, usher

- I'd like to introduce a new topic of discussion.
[ترجمه 🖤Ayda🖤] من دوست دارم که مبحث جدیدی برای گفت وگو بیان کنم
|
[ترجمه محمد حیدری] می خواهم موضوع جدید بحث رو معرفی کنم.
|
[ترجمه محمد حیدری] مایلم تا با موضوعی جدید از بحث آشناتون کنم.
|
[ترجمه ریکا] میخواهم موضوع جدیدی برای گفت و گو را بگم
|
[ترجمه گوگل] من می خواهم موضوع جدیدی را برای بحث معرفی کنم
[ترجمه ترگمان] من دوست دارم یک موضوع جدید بحث را معرفی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My friends introduced classical music to me when I was in college.
[ترجمه 🖤Ayda🖤] زمانی که در کالج بودم دوستانم من را با موسیقی سبک کلاسیک آشنا کردند
|
[ترجمه محمد حیدری] وقتی تو دانشکده بودم دوستام موسیقی کلاسیک رو بهم معرفی کردن.
|
[ترجمه Amir] زمانی که در کالج بودم دوستانم من را با سبک کلاسیک اهنگ اشنا کردند
|
[ترجمه گوگل] دوستانم زمانی که در دانشگاه بودم موسیقی کلاسیک را به من معرفی کردند
[ترجمه ترگمان] زمانی که در کالج بودم دوستانم موسیقی کلاسیک را به من معرفی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She introduced to the students some entirely new concepts.
[ترجمه گوگل] او مفاهیم کاملاً جدیدی را به دانش آموزان معرفی کرد
[ترجمه ترگمان] او به دانشجویان برخی مفاهیم کاملا جدید را معرفی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to bring into being for the first time.
مترادف: begin, found, inaugurate, institute, launch, start
متضاد: abrogate
مشابه: create, establish, initiate, install, originate, pioneer, usher in

- The company is introducing an exciting new line of swimsuits.
[ترجمه گوگل] این شرکت در حال معرفی یک خط جدید هیجان انگیز از لباس های شنا است
[ترجمه ترگمان] این شرکت در حال معرفی یک خط جدید هیجان انگیز از swimsuits است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Congress has just introduced a new bill to fight crime.
[ترجمه گوگل] کنگره به تازگی لایحه جدیدی را برای مبارزه با جرم و جنایت ارائه کرده است
[ترجمه ترگمان] کنگره تازه لایحه جدیدی را برای مبارزه با جرائم مطرح کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to preface or begin.
مترادف: begin, kick off, open, preface, start
مشابه: commence, lead off, prelude, prologue

- A reggae band introduces the show.
[ترجمه گوگل] یک گروه رگی نمایش را معرفی می کند
[ترجمه ترگمان] یک گروه موسیقی رگی این نمایش را معرفی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to bring to public notice.
مترادف: announce, herald, present, proclaim
متضاد: withdraw
مشابه: disclose, harbinger, reveal, unveil

- At the town meeting, the mayor introduced his plan for reviving downtown business.
[ترجمه گوگل] در این جلسه شهردار طرح خود را برای احیای کسب و کار در مرکز شهر معرفی کرد
[ترجمه ترگمان] در جلسه شهر، شهردار نقشه خود برای احیای تجارت در مرکز شهر را مطرح کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to insert or put into.
مترادف: insert, inset, intercalate, interpolate, interpose
متضاد: abstract
مشابه: add, embed, enter, implant, inject, insinuate, integrate, put

- The settlers introduced new plant species to the region.
[ترجمه گوگل] مهاجران گونه های گیاهی جدیدی را به منطقه معرفی کردند
[ترجمه ترگمان] مهاجران گونه های گیاهی جدیدی را به این منطقه معرفی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. please introduce me to your friend
لطفا مرا به دوست خود معرفی کنید.

2. to introduce a bill to the parliament
لایحه ای را به مجلس تقدیم کردن

3. to introduce a needle into a vein
سوزن را در رگ فرو بردن

4. to introduce a new car
اتومبیل تازه ای را عرضه کردن

5. to introduce a new fashion in hats
مد جدید کلاه را شناساندن

6. to introduce a talk with an anecdote
نطقی را با یک حکایت آغاز کردن

7. to introduce abuses into court practices
سو استفاده را در فعالیت های دادگاه اشاعه دادن

8. to introduce european birds into america
آوردن پرندگان اروپایی به امریکا

9. to introduce irrelevancies into the discussion
چیزهای نامربوط را وارد بحث کردن

10. to introduce new features into a play
جنبه های نوینی را وارد یک نمایش کردن

11. to introduce readers to the new poet's works
خوانندگان را با آثار شاعر جدید آشنا کردن

12. allow me to introduce my brother to you
اجازه بدهید برادر خود را حضورتان معرفی کنم.

13. i had better introduce myself
بهتر است خود را معرفی کنم.

14. he entreated permission to introduce his friend
استدعا کرد که به او اجازه داده شود دوست خود را معرفی کند.

15. when i wanted to introduce him, i blacked out and couldn't give his name
وقتی خواستم او را معرفی کنم حافظه ام مختل شد و نتوانستم اسمش را بگویم.

16. i have the honor to introduce such a great man
سرافرازم که چنین مرد بزرگی را (به شما) معرفی کنم.

17. he was the first person to introduce the use of gunpowder into the french army
او نخستین کسی بود که کاربرد باروت را در ارتش فرانسه رایج کرد.

18. Can I introduce myself? I'm Helen Robins.
[ترجمه 🖤Ayda🖤] میتوانم خودم را به به شما معرفی کنم؟اسم من هلن رابینز هست
|
[ترجمه گوگل]میتونم خودمو معرفی کنم؟ من هلن رابینز هستم
[ترجمه ترگمان]میتونم خودمو معرفی کنم؟ من \"هلن robins\" هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. It is my pleasure, nay privilege, to introduce tonight's guest speaker.
[ترجمه گوگل]باعث افتخار من است که سخنران مهمان امشب را معرفی کنم
[ترجمه ترگمان]باعث افتخاره، نه امتیار امشب، برای معرفی speaker مهمان امشب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Relative pronouns and adverbs introduce attributive clauses.
[ترجمه گوگل]ضمایر و قیدهای نسبی جملات اسنادی را معرفی می کنند
[ترجمه ترگمان]pronouns pronouns و قیدها مواد attributive را معرفی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Allow me to introduce my wife.
[ترجمه گوگل]اجازه بدهید همسرم را معرفی کنم
[ترجمه ترگمان]اجازه بده زنم رو معرفی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The Russian leader wants to introduce further changes.
[ترجمه گوگل]رهبر روسیه می خواهد تغییرات بیشتری را اعمال کند
[ترجمه ترگمان]رهبر روسیه می خواهد تغییرات بیشتری را اعمال کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The local council plans to introduce new regulations on parking.
[ترجمه گوگل]شورای محلی در نظر دارد مقررات جدیدی در مورد پارکینگ وضع کند
[ترجمه ترگمان]شورای محلی در نظر دارد مقررات جدیدی درباره پارکینگ وارد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. He's been worried that the government will introduce conscription ever since the war began.
[ترجمه گوگل]او نگران است که از زمان شروع جنگ، دولت خدمت اجباری را معرفی کند
[ترجمه ترگمان]او نگران است که دولت از زمان آغاز جنگ، خدمت سربازی را آغاز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اشنا کردن (فعل)
accustom, familiarize, induct, acquaint, affiliate, introduce

نشان دادن (فعل)
introduce, point, display, represent, run, illustrate, show, index, demonstrate, evince, exert, register, indicate

معرفی کردن (فعل)
present, inset, introduce, nominate, bring forward, recommend

مرسوم کردن (فعل)
introduce, standardize

باب کردن (فعل)
introduce

تخصصی

[ریاضیات] معرفی شدن، عرضه کردن، معرفی کردن، در نظر گرفتن، مطرح کردن، نشان دادن، تعریف کردن، آشنا کردن

انگلیسی به انگلیسی

• present for the first time; acquaint one person with another; bring to the notice of; institute, initiate, establish; announce; preface, commence; insert
if you introduce one person to another, you tell them each other's name, so that they can get to know each other.
to introduce something means to cause it to exist in a place or system for the first time.
when someone introduces a television or radio programme which consists of a number of different reports, they tell you at the beginning of each report what it will be about and who will present it.
if you introduce a subject in a talk or lecture, you begin to talk about it for the first time, usually in a general way.
if you introduce someone to something, you cause them to have their first experience of it.

پیشنهاد کاربران

معرفی کردن
مطرح کردن
عرضه کردن
آغاز کردن
وارد کردن
معرفی کردن
مثال: Allow me to introduce myself.
اجازه دهید خودم را معرفی کنم.
آغاز کردن
شروع کردن
در شیمی و مواد: افزودن یا وارد کردن یک یا چند اتم، یون یا حتی جای خالی و نقص شبکه در یک ساختار
معادل incorporation
معرفی کردن
اشنا کردن کسی به کس دیگر
مطرح کردن
آشنا کردن، معرفی کردن کسی
E. g :
Will you please introduce yourself
?: میشه لطفا خودت رو معرفی کنی؟
Won't you to introduce this man to us?
: این مرد رو به ما معرفی نمی کنی؟
1. معرفی کردن
2. وضع کردن ( تصویب کردن )
نمودار شدن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : introduce
✅️ اسم ( noun ) : introduction
✅️ صفت ( adjective ) : introductory
✅️ قید ( adverb ) : _
Introduce معرفی کردن
product محصول
Produce محصول، تولید کردن، به عمل اوردن
شناساندن
آشنا کردن به معنی معرفی کردن
Introduce:
عنوان کردن/مطرح کردن
( گفتن - بیان کردن - اعلام کردن - پیش کشیدن - طرح کردن - در میان گذاشتن )
set forth
propound
( اُنوان ) واژه ای فارسی است.
معرفی کردن کسی به کسی
آشناسازی
رایج شدن
معرفی کردن ؛ مطرح کردن ؛ بکار گرفتن ( برای اولین بار )
# She introduced me to some of her fellow students
# He introduced some radically new ideas
# The book introduces the key ideas of sociology
# The leader wants to introduce further changes
( برای اولین بار ) مورد استفاده قرار گرفتن، بکار گرفته شدن
When were music CDs first introduced?
These trees were introduced into New England from Europe.
Such unpopular legislation is unlikely to be introduced before the next election.
مشخص کردن
Familiarize= اشنا کردن
Explain someone or people to someone else

✔️ ( کالا یا فراورده ی تازه را برای فروش ) عرضه کردن، مطرح کردن
✔️آوردن ( برای اولین بار )
✔️[بعبارتی میشه هم اینطور معنی کرد] مرسوم شدن/کردن، باب کردن، رایج کردن
1 ) Fiscal incentives will be introduced to encourage the use of cleaner cars
...
[مشاهده متن کامل]

2 ) . . .
Many new roads, buses and "flyovers" have been "introduced" to make the commuting easier. Old public transportation has been banned and strict traffic rules have been imposed to reduce the congestion. However, the number of people in the city areas has increased dramatically in the last five years and so has the number of transportation

To insert or bring into something
To insert
To place
To put
To add
1.
to bring a plan, system, or product into use for the first
time
2.
to bring a type of thing somewhere for the first time
...
[مشاهده متن کامل]

3.
to make something new start to happen or exist in a situation

معرفی کردن بیان کردن مطرح کردن آشنا ساختن
ترجمه انگلیسی به فارسی: آشنا کردن ٫ معرفی کردن
شاید" رودر رو کردن" هم معنی بده
وارد شدن از جایی به جایی
در نظر گرفتن
معرفی کردن ، عرضه کردن ، ارائه کردن
I would like to introduce you to my friend Martin
دوست دارم شما را به دوستم مارتین معرفی کنم 👩‍👧‍👦👩‍👧‍👦
ریاضی 91 ، انسانی 87
مطرح کردن

ارائه شدن/کردن، مطرح کردن، نشان دادن، مورد رسیدگی قراردادن
آشنا کردن
مطرح کردن
I want to introduce friends
در مورد حیوانات میتوان به معنای ( رها کردن آنها در محیطی جدید برای اولین بار ) استفاده نمود
اضافه کردن
وارد کردن به چیزی ( با into )
معرفی کردن شدن
عرضه کردن شدن
مطرح کردن شدن
Khnow peaples
به وجود آوردن ـ ایجاد کردن
وارد شدن از قسمتی به قسمت دیگر. اگر از اثر اول، وارد اثر دوم شود. ( اواپراتورهای چند اثره )
Introduce a few drops of ink into one of these glasses مقدارکمی اط جوهر را به یکی از لیوانها اضافه میکنیم.
introduce به معنی قرار دادن و نهادن که در این جمله اضافه کردن ترجمه شده
معرفی کردن خودمان
تصویب کردن
آشنا ساختن
�present ( a person ) to one or more people.
معرفی کردن

معرفی کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٥)

بپرس