صفت ( adjective )
مشتقات: intentionally (adv.)
مشتقات: intentionally (adv.)
• (1) تعریف: done on purpose; deliberate; premeditated.
• مترادف: deliberate, premeditated, purposeful, willful
• متضاد: accidental, casual, inadvertent, instinctive, unintentional, unthinking, unwitting
• مشابه: aforethought, conscious, knowing, meant, planned, voluntary
• مترادف: deliberate, premeditated, purposeful, willful
• متضاد: accidental, casual, inadvertent, instinctive, unintentional, unthinking, unwitting
• مشابه: aforethought, conscious, knowing, meant, planned, voluntary
- I suspected that his leaving his wallet at home was intentional and not an act of forgetting.
[ترجمه سهیلا کولیوند] من شک داشتم که کیف پولش را عمداً در خانه جا گذاشته بودیا فراموش کرده بود آن را ببرد|
[ترجمه Erfa] به این شک کردم که جا گذاشتن کیف پولش در خانه از قصد بود و نه از روی فراموشی.|
[ترجمه موسی] من حدس زدم که گذاشتن کیف پول او در خانه عمدی بوده است و نه عملی از روی فراموشی.|
[ترجمه گوگل] گمان می کردم که گذاشتن کیف پولش در خانه عمدی بوده و فراموش کردن نیست[ترجمه ترگمان] حدس زدم که کیف پولش را در خانه گذاشته و فراموش کرده بود که فراموش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She stepped on his foot, but it wasn't intentional.
[ترجمه موسی] او پای او را لگد کرد ، اما این کار عمدی نبود.|
[ترجمه شان] زن پای مرد را لگد کرد، اما ( این کار ) عمدی ( از روی قصد ) نبود.|
[ترجمه گوگل] پا روی پایش گذاشت، اما عمدی نبود[ترجمه ترگمان] او پا به پای او گذاشت، اما عمدی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: of or relating to intention.
• مشابه: designing
• مشابه: designing