integral

/ˈɪntəɡrəl//ˈɪntɪɡrəl/

معنی: انتگرال، بی کسر، کامل، صحیح، درست، تمام
معانی دیگر: جدایی ناپذیر، جدا نشدنی، لایتجزی، اساسی، بنیادی، سازنده، یکپارچه، تمام و کمال، تام، هماگن، (ریاضی) درست، (عدد) صحیح، بندک، تابع اولیه، بندکمند، جامع، بی خرده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: integrally (adv.)
(1) تعریف: being an essential part of the whole.
متضاد: accessory
مشابه: component, constituent, intrinsic, organic

- Hydrogen is integral to the water molecule.
[ترجمه قباد] هیدروژن برای مولکول آب اساسی است
|
[ترجمه امین صالحی] هیدروژن یک عنصر اساسی در مولکول آب است
|
[ترجمه محیا قره خانی نژاد] هیدروژن عنصر جدایی ناپذیر مولکول اب است
|
[ترجمه گوگل] هیدروژن جزء جدایی ناپذیر مولکول آب است
[ترجمه ترگمان] هیدروژن انتگرال مولکول آب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Although a minor character, she is integral to the play.
[ترجمه Mohammad Hossein] اگر چه ( نقش ) او یک شخصیت جزئی است، اما او یک عنصر اساسی برای نمایشنامه است.
|
[ترجمه گوگل] اگرچه او یک شخصیت کوچک است، اما جزئی از نمایشنامه است
[ترجمه ترگمان] با اینکه شخصیت کوچکی دارد، اما برای نمایش ضروری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These columns are integral to the design.
[ترجمه گوگل] این ستون ها جزء لاینفک طراحی هستند
[ترجمه ترگمان] این ستون ها جز لاینفک طراحی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: indispensable; essential.
مترادف: essential, indispensable
متضاد: incidental, peripheral
مشابه: important

- His idea was integral to the success of the plan.
[ترجمه گوگل] ایده او در موفقیت این طرح نقش اساسی داشت
[ترجمه ترگمان] ایده او انتگرال گرفتن از موفقیت این برنامه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As the driver of the getaway car, he was an integral part of the gang.
[ترجمه الف-پ از نوشهر] هیدروژن بخشی از مولکول اصلی آب است
|
[ترجمه پارسا] او به عنوان راننده ماشین فرار ، بخش ضروری و حیاتی و مهم افراد خلافکار بود
|
[ترجمه گوگل] او به عنوان راننده ماشین فرار، جزء لاینفک باند بود
[ترجمه ترگمان] به عنوان راننده خودروی فراری، او جز لاینفک این باند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: composed of parts which when integrated create a whole.

- The council put forward an integral plan of development for the area.
[ترجمه گوگل] این شورا یک طرح جامع برای توسعه منطقه ارائه کرد
[ترجمه ترگمان] این شورا طرحی جامع از توسعه منطقه را مطرح نمود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. integral domain
دامنه ی درست

2. an integral part
بخش جدایی ناپذیر

3. improper integral
انتگرال ناسره،انتگرال مجازی

4. indefinite integral
انتگرال نامعین،تابع اولیه

5. iterated integral
(ریاضی) انتگرال بارسته

6. multiple integral
انتگرال بستا

7. a hospital, a medical school, and a laboratory all in one integral group
یک بیمارستان و یک دانشکده ی پزشکی و یک آزمایشگاه جملگی در یک گروه کامل

8. He's an integral part of the team and we can't do without him.
[ترجمه گوگل]او بخشی جدایی ناپذیر از تیم است و ما نمی توانیم بدون او کار کنیم
[ترجمه ترگمان]او قسمتی از گروه است و ما نمی توانیم بدون او انجام دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The Diaoyu Islands are an integral part of Chinese territory.
[ترجمه گوگل]جزایر دیائویو بخشی جدایی ناپذیر از قلمرو چین است
[ترجمه ترگمان]جزایر Diaoyu بخشی جدایی ناپذیر از قلمرو چین هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. That's an integral part of the country.
[ترجمه گوگل]این بخشی جدایی ناپذیر از کشور است
[ترجمه ترگمان]این بخش جدایی ناپذیر از کشور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Steel is an integral part of a modern skyscraper.
[ترجمه گوگل]فولاد بخشی جدایی ناپذیر از یک آسمان خراش مدرن است
[ترجمه ترگمان]فولاد بخش اصلی یک آسمان خراش مدرن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I'm specializing in differential and integral calculus.
[ترجمه گوگل]من در حساب دیفرانسیل و انتگرال تخصص دارم
[ترجمه ترگمان]من در محاسبات دیفرانسیل و انتگرال گیر کرده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. All models have an integral CD player.
[ترجمه Javad Keyhan] در اینجا مترادف built - inآمده یعنی چیزی ک کارخونه ای روس سواره و نمیشه جداش کرد
|
[ترجمه گوگل]همه مدل ها دارای سی دی پلیر یکپارچه هستند
[ترجمه ترگمان]همه مدل ها یک بازیگر اصلی سی دی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Practical work forms an integral part of the course.
[ترجمه گوگل]کار عملی بخشی جدایی ناپذیر از دوره را تشکیل می دهد
[ترجمه ترگمان]کار عملی، بخش جدایی ناپذیری از این دوره را تشکیل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The arms and legs are integral parts of the human body; they are integral to the human body.
[ترجمه گوگل]بازوها و پاها جزء لاینفک بدن انسان هستند آنها جدایی ناپذیر از بدن انسان هستند
[ترجمه ترگمان]دست ها و پاها بخش های جدایی ناپذیر بدن انسان هستند؛ آن ها برای بدن انسان ضروری هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She is our best player, and is integral to our team.
[ترجمه گوگل]او بهترین بازیکن ما است و برای تیم ما ضروری است
[ترجمه ترگمان]او بهترین بازیکن ما است و برای تیم ما ضروری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Music is an integral part of the school's curriculum.
[ترجمه گوگل]موسیقی بخشی جدایی ناپذیر از برنامه درسی مدرسه است
[ترجمه ترگمان]موسیقی بخش مهمی از برنامه درسی مدارس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

انتگرال (اسم)
integral

بی کسر (صفت)
integral

کامل (صفت)
main, large, absolute, total, full, perfect, complete, thorough, exact, mature, whole, plenary, stark, orbicular, culminant, unabridged, intact, exhaustive, full-blown, full-fledged, unqualified, integral, unmitigated

صحیح (صفت)
good, right, true, correct, accurate, exact, valid, authentic, all right, safe, simon-pure, integral, well-advised

درست (صفت)
right, upright, straight, true, perfect, genuine, correct, out-and-out, accurate, exact, valid, just, authentic, even, whole, entire, trustworthy, straightforward, plumb, veracious, legitimate, conscionable, orthodox, incorrupt, indefectible, integral, leveling, well-advised

تمام (صفت)
main, full, complete, thorough, out-and-out, through, all, whole, entire, rounded, thru, full-blown, integral

تخصصی

[برق و الکترونیک] انتگرال
[مهندسی گاز] تابع اولیه، انتگرال
[ریاضیات] تغییر متغیر در انتگرال ریمان-استیلجس، صحیح، کامل، تام، تمام، انتگرال، تغییر متغیر در انتگرال لبگ، درست
[آمار] انتگرال, صحیح

انگلیسی به انگلیسی

• something which is whole, entire thing; riemann integral, expression which will produce a given differential when differentiated (mathematics)
pertaining to or part of a whole; intrinsic, essential, constituent; made up of parts which together form a whole; whole, complete, undivided
if one thing is an integral part of another thing, it is an essential part of it.

پیشنهاد کاربران

✍ توضیح: Essential or necessary for completeness ⚙️💡
🔍 مترادف: Crucial
✅ مثال: His role in the project was integral to its success.
تَکامُل ( ریاضیّات - Math - Calculas ) . عکس Limit
در عرفان: تَجَمُّع المُتَکَثِّر
تکامل ( حرکت به کامل شدن ) فرضیة داروین ( فرگشت ) که غیر قابل اثبات هست. وترجمه کاملاً عمدی واشتباه هست
وبا نگارش داروین در کتابش ارتباطی ندارد.
...
[مشاهده متن کامل]

. . .
معنی دیگر:
تجمیع = یک پارچه کردن
Summation
. . .
ادامه دارد

وصل، چسبیده، عجین
این کلمه در مواردی که میخواهند بگویند فردی مسائل اخلاقی را به درستی رعایت میکند هم کاربرد دارد .
یک پارچه
جدایی ناپذیر، جدا نشدنی، لاینفک، اساسی، بنیادی
ثمال:
integral component of human happiness.
جزء جدایی ناپذیر از شادی انسانی
An important part of the whole =essential
اساسی - ضروری - مهم - ( عضو ) جدایی ناپذیر
مترادف:
اساسی
integral = essential
integral ( adj ) =having all the parts that are necessary for sth to be complete, e. g. an integral system.
integral
هم خوانی داشتن
Which by our prior assumption is integral
که با فرض قبلی ما هم خوانی دارد
یکی شده
Which by prior assumption is integral
که با فرض قبلی ما یکی است
معنی این کلمه بستگی به جمله و متن داره. به طور کلی به معنای اصلی، اساسی و بنیادی است . برای مثال:
I'm an integral part of the team
من عضو اصلی این تیم هستم.
یا مثلا:
. Breakfast is one of the integral meals of a day
...
[مشاهده متن کامل]

ترجمه: صبحانه یکی از وعده های ضروری یک روز است .

عجین
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : integrate
✅️ اسم ( noun ) : integration / integrity
✅️ صفت ( adjective ) : integrated / integral
✅️ قید ( adverb ) : integrally
It is inseparable, but your contribution is necessary
بهترین معادل فارسیش همون لاینفک هست. "ضروری معنیش نکنید"
همانطور که می دونید integrate یعنی مکمل چیزی شدن و در چیزی ادغام و عجین شدن. پس integral یعنی جدایی ناپذیز و بسیار مهم.
games are an integral part of the school's curriculum
کالوکیشن معروفش هم integral part هست. قسمت مهم و جدایی ناپذیر
Indispensable
جزء لاینفک، امر جدایی ناپذیر
جدایی ناپذیر
غیرقابل انکار
Integral membrane proteins
پروتئین های غشایی سراسری
با پوزش معنی وانماندن را به اشتباه برای Integral گذاشتم. درست نیست و متٲسفانه امکان اصلاح و حذف وجود ندارد،
integral ( ریاضی )
واژه مصوب: انتگرال
تعریف: مقدار مشترک ممکن زیرینۀ مجموعه ای ریمانی ( Riemannian ) و زبرینۀ مجموعه ای ریمانی یک تابع حقیقی در بازۀ مفروض
سراسری
ضروری بنیادی اساسی
ضروری
دوستمون به integral part اشاره کردن. پس گویا این دوتا زیاد با هم میان چون من هم زیاد دیدم این دوتارو باهم
معنی integral میشه
very important and necessary
Integral part میشه عضو جدایی ناپذیر و لاینفک و چسبیده
...
[مشاهده متن کامل]

An integral part of our family : عضو جدایی ناپذیر خانواده ی ما
همچنین معنی انتگرال هم میده در ریاضیات یا mathematics
a function of which a given function is the derivative, i. e. which yields that function when differentiated, and which may express the area under the curve of a graph of the function.

لاینفک
Integral part = عضو لاینفک، جزو لاینفک
integral protein پروتئین سراسری
در اصل به معنی بخش جدا نشدنی یک چیز و مولفه ی بنیادی چیزی است
عجالتا اما به معنی ضروری - حیاتی به کار می رود.
وا نماندن
حاصل جمع
الزام، ضرورت
اصلی
لاینفک
Integral part=جزو لاینفک
حداکثری
لاینفک
Essential

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)

بپرس