صفت ( adjective )
مشتقات: integrally (adv.)
مشتقات: integrally (adv.)
• (1) تعریف: being an essential part of the whole.
• متضاد: accessory
• مشابه: component, constituent, intrinsic, organic
• متضاد: accessory
• مشابه: component, constituent, intrinsic, organic
- Hydrogen is integral to the water molecule.
[ترجمه قباد] هیدروژن برای مولکول آب اساسی است|
[ترجمه امین صالحی] هیدروژن یک عنصر اساسی در مولکول آب است|
[ترجمه محیا قره خانی نژاد] هیدروژن عنصر جدایی ناپذیر مولکول اب است|
[ترجمه گوگل] هیدروژن جزء جدایی ناپذیر مولکول آب است[ترجمه ترگمان] هیدروژن انتگرال مولکول آب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Although a minor character, she is integral to the play.
[ترجمه Mohammad Hossein] اگر چه ( نقش ) او یک شخصیت جزئی است، اما او یک عنصر اساسی برای نمایشنامه است.|
[ترجمه گوگل] اگرچه او یک شخصیت کوچک است، اما جزئی از نمایشنامه است[ترجمه ترگمان] با اینکه شخصیت کوچکی دارد، اما برای نمایش ضروری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These columns are integral to the design.
[ترجمه گوگل] این ستون ها جزء لاینفک طراحی هستند
[ترجمه ترگمان] این ستون ها جز لاینفک طراحی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این ستون ها جز لاینفک طراحی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: indispensable; essential.
• مترادف: essential, indispensable
• متضاد: incidental, peripheral
• مشابه: important
• مترادف: essential, indispensable
• متضاد: incidental, peripheral
• مشابه: important
- His idea was integral to the success of the plan.
[ترجمه گوگل] ایده او در موفقیت این طرح نقش اساسی داشت
[ترجمه ترگمان] ایده او انتگرال گرفتن از موفقیت این برنامه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ایده او انتگرال گرفتن از موفقیت این برنامه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As the driver of the getaway car, he was an integral part of the gang.
[ترجمه الف-پ از نوشهر] هیدروژن بخشی از مولکول اصلی آب است|
[ترجمه پارسا] او به عنوان راننده ماشین فرار ، بخش ضروری و حیاتی و مهم افراد خلافکار بود|
[ترجمه گوگل] او به عنوان راننده ماشین فرار، جزء لاینفک باند بود[ترجمه ترگمان] به عنوان راننده خودروی فراری، او جز لاینفک این باند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: composed of parts which when integrated create a whole.
- The council put forward an integral plan of development for the area.
[ترجمه گوگل] این شورا یک طرح جامع برای توسعه منطقه ارائه کرد
[ترجمه ترگمان] این شورا طرحی جامع از توسعه منطقه را مطرح نمود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این شورا طرحی جامع از توسعه منطقه را مطرح نمود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید