فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: inflicts, inflicting, inflicted
مشتقات: inflictive (adj.), inflicter (inflictor) (n.)
حالات: inflicts, inflicting, inflicted
مشتقات: inflictive (adj.), inflicter (inflictor) (n.)
• (1) تعریف: to strike or administer in a physical assault.
• مترادف: deal, deliver, visit
• مشابه: give, hit, smite, strike, wreak
• مترادف: deal, deliver, visit
• مشابه: give, hit, smite, strike, wreak
- We shall inflict a heavy blow on our enemies.
[ترجمه گوگل] ضربه سنگینی به دشمنانمان وارد خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان] ما ضربه سنگینی به دشمنان مان خواهیم زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما ضربه سنگینی به دشمنان مان خواهیم زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The scorpion can inflict a painful sting.
[ترجمه علی جادری] عقرب می تواند نیش دردناکی بزند .|
[ترجمه گوگل] عقرب می تواند نیش دردناکی ایجاد کند[ترجمه ترگمان] عقرب میتونه یه سوزش دردناک رو به خودش تحمیل کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to impose (something unpleasant).
• مترادف: impose, lay, wreak
• مشابه: administer, execute, perpetrate, visit
• مترادف: impose, lay, wreak
• مشابه: administer, execute, perpetrate, visit
- The government will inflict punishment on the traitors.
[ترجمه علی جادری] دولت خائنین را مجازات خواهد کرد .|
[ترجمه شان] دولت خائنان را تنبیه خواهد کرد.|
[ترجمه گوگل] دولت خائنان را مجازات خواهد کرد[ترجمه ترگمان] دولت مجازات را به خائنین وارد خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do you have to inflict that awful music on us?
[ترجمه Javad Keyhan] توضیح بیشتر : inflict در اینجا یعنی یک چیزی را که تو میپسندی و دیگران دوست ندارند رو به اجباز بهشون بندازی >>> در این مثال بقیه اون آعنگ رو دوست ندارند بشنوند ولی شخص مفعول واقع شده به زور میخواد آعنگ مورد علاقشو بهشون بندازه حالا چطور ؟ با بلند کردن بیش از حد صدای آهنگ !|
[ترجمه گوگل] آیا باید آن موسیقی افتضاح را به ما تحمیل کنید؟[ترجمه ترگمان] مجبوری اون موزیک وحشتناک رو به ما تحمیل کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید