incorporate

/ˌɪnˈkɔːrpəˌret//ɪnˈkɔːpəreɪt/

معنی: غیر جسمانی، جا دادن، متحد کردن، امیختن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، ثبت کردن، داخل کردن، دارای شخصیت حقوقی کردن
معانی دیگر: (چیزی را با چیزی که قبلا درست شده است) یکپارچه یا ممزوج کردن، همبند کردن، یکپارچه کردن، درآمیختن، ملحق کردن، ضمیمه کردن، یک کاسه کردن، جزو (چیزی) کردن یا شدن، پیوستار کردن یا شدن، شرکت (و غیره) تشکیل دادن، انبازه درست کردن، (شرکت و غیره) به ثبت رساندن، (شرکت یا انجمن و غیره) به عضویت پذیرفتن، هموند کردن یا شدن، (قدیمی) غیرجسمی، روحی، ناتندار، ثبت کردن در دفترثبت شرکتها، معنوی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: incorporates, incorporating, incorporated
(1) تعریف: to include or blend into a larger thing that already exists.
مشابه: assimilate, blend, embody, include, weave

- I'll incorporate your suggestions into my report.
[ترجمه Il Duce] پیشنهادات شما را ضمیمه ی گزارشم خواهم کرد.
|
[ترجمه امبد] توصیه های شما را در گزارش خویش مبگنجانم
|
[ترجمه گوگل] پیشنهادات شما را در گزارش خود لحاظ خواهم کرد
[ترجمه ترگمان] من پیشنهادها تو رو به گزارش خودم اضافه می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She incorporated the leftover meat and vegetables into the stew.
[ترجمه زهرا الیاسی] او باقی مانده گوشت و سبزیجات را در خورش ریخت
|
[ترجمه Mrjn] او باقی مانده گوشت و سبزیجات را با خورش ادغام کرد ( قاطی کرد )
|
[ترجمه گوگل] او باقی مانده گوشت و سبزیجات را در خورش قرار داد
[ترجمه ترگمان] باقیمانده گوشت و سبزیجات را در خورش فرو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in law, to form into a corporation.

- The couple decided to incorporate their home business.
[ترجمه اسما] زوج تصمیم به راه اندازی کسب وکار خانگی خود گرفتند.
|
[ترجمه گوگل] این زوج تصمیم گرفتند که کسب و کار خانگی خود را وارد کنند
[ترجمه ترگمان] این زوج تصمیم گرفتند از کسب وکار خانگی خود استفاده کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to give physical form to.
مشابه: embody, materialize

- The sunset over the white sandy beach incorporated all her ideas of romance.
[ترجمه رضا البرز] غروب آفتاب بر ساحل شنی سفید تمام ایده های عاشقانه او را در خود جای داد.
|
[ترجمه زهرا] غروب آفتاب بر ساحل سفید شنی به تمام خیالات عاشقانه او جان داد
|
[ترجمه گوگل] غروب آفتاب بر فراز ساحل شنی سفید تمام ایده های عاشقانه او را در خود جای داد
[ترجمه ترگمان] غروب آفتاب بر ساحل ماسه ای، همه تصورات عاشقانه او را به خود مشغول می داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: in law, to become a corporation.

- The company incorporated in 1932.
[ترجمه Mrjn] فکر کنم باید was incorporated باشه . چون ساختار جمله به نظر مجهول میاد. و همینطور معنی این فعل میشه تاسیس کردن. پس باید کسی شرکت را تاسیس کند، و چون جمله فاعل ندارد باید فعل به صورت مجهول بیاد
|
[ترجمه گوگل] این شرکت در سال 1932 تاسیس شد
[ترجمه ترگمان] این شرکت در سال ۱۹۳۲ به ثبت رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: incorporated (adj.), incorporative (adj.), incorporation (n.)
• : تعریف: incorporated, as a business.

جمله های نمونه

1. to incorporate various views in one article
اندیشه های مختلفی را در یک مقاله تلفیق کردن

2. We shall try to incorporate some of your ideas in our future plan.
[ترجمه محمد] ما سعی خواهیم کرد بعضی از ایده های شما را در برنامه های آینده خوامان جای دهیم
|
[ترجمه گوگل]ما سعی خواهیم کرد برخی از ایده های شما را در برنامه آینده خود بگنجانیم
[ترجمه ترگمان]ما سعی خواهیم کرد برخی از ایده های خود را در برنامه آینده خود وارد کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The new cars will incorporate a number of major improvements.
[ترجمه اسما] اتومبیل های جدید دربرگیرنده پیشرفت های مهم و اساسی خواهد بود.
|
[ترجمه گوگل]خودروهای جدید تعدادی پیشرفت عمده را در خود جای خواهند داد
[ترجمه ترگمان]اتومبیل های جدید تعدادی از پیشرفت های عمده را در بر خواهند داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. We had to incorporate the company for tax reasons.
[ترجمه گوگل]به دلایل مالیاتی مجبور شدیم شرکت را ثبت کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید شرکت را به دلایل مالیاتی در نظر بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We can incorporate this information into our report.
[ترجمه گوگل]ما می توانیم این اطلاعات را در گزارش خود بگنجانیم
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم این اطلاعات را در گزارش خود وارد کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The party vowed to incorporate environmental considerations into all its policies.
[ترجمه گوگل]این حزب متعهد شد که ملاحظات زیست محیطی را در تمام سیاست های خود لحاظ کند
[ترجمه ترگمان]این حزب قول داد ملاحظات زیست محیطی را در تمامی سیاست های خود وارد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Some designs incorporate a two - piece bonnet and yoke.
[ترجمه جواد کیهان] بعضی طرح ها ترکیبی از کاپوت دو تکه و yoke هستند ( چون داره اجزا رو میگه در اینجا به معنی combine هست )
|
[ترجمه گوگل]برخی از طرح ها دارای یک کاپوت دو تکه و یوغ هستند
[ترجمه ترگمان]برخی از طرح ها شامل یک کلاه دو تکه و یوغ هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. We will incorporate your suggestion in the new plan.
[ترجمه گوگل]پیشنهاد شما را در طرح جدید لحاظ خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان]ما پیشنهاد شما را در برنامه جدید با هم ترکیب خواهیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The plans incorporate several revolutionary new concepts which, for obvious reasons, must be kept top secret.
[ترجمه گوگل]این طرح ها چندین مفهوم جدید انقلابی را در خود جای داده اند که به دلایل واضح باید کاملاً مخفی نگه داشته شوند
[ترجمه ترگمان]این برنامه ها دارای چندین مفهوم جدید انقلابی هستند که به دلایلی واضح باید محرمانه نگه داشته شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Like most romance fiction, Medical Romances incorporate a number of standard romance conventions.
[ترجمه گوگل]مانند بسیاری از داستان های عاشقانه، عاشقانه های پزشکی تعدادی از قراردادهای عاشقانه استاندارد را در خود جای داده است
[ترجمه ترگمان]romances، مانند بسیاری از رمان های تخیلی، تعدادی از قراردادهای عاشقانه استاندارد را در بر می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A successful unified theory must therefore necessarily incorporate this principle.
[ترجمه گوگل]بنابراین یک نظریه یکپارچه موفق باید لزوماً این اصل را در بر گیرد
[ترجمه ترگمان]بنابراین یک تیوری یکپارچه موفق باید لزوما با این اصل ترکیب شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. These incorporate a very long run which promises high speed.
[ترجمه گوگل]اینها دارای یک دوره بسیار طولانی هستند که نوید سرعت بالا را می دهد
[ترجمه ترگمان]این یک اجرای بسیار طولانی است که با سرعت بالا عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The only way in which one could incorporate such fine-grained information from the Text710 would be to completely re-tag the LOB corpus.
[ترجمه گوگل]تنها راهی که از طریق آن می‌توان چنین اطلاعات دقیقی را از Text710 ترکیب کرد، برچسب‌گذاری مجدد کامل پیکره LOB است
[ترجمه ترگمان]تنها راهی که در آن می توان چنین اطلاعات دقیق از the را در نظر گرفت، به طور کامل پیکره LOB را برچسب می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Rules incorporate more traditional expertise in handling situations like bumping and alternate carrier vouchers.
[ترجمه گوگل]قوانین شامل تخصص سنتی بیشتر در رسیدگی به موقعیت هایی مانند ضربه زدن و کوپن های حامل جایگزین است
[ترجمه ترگمان]مقررات شامل تخصص سنتی بیشتر در کنترل شرایط مثل برخورد و کوپن حامل متناوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The further particulars given must incorporate the request or order.
[ترجمه گوگل]جزئیات بیشتر داده شده باید شامل درخواست یا سفارش باشد
[ترجمه ترگمان]جزئیات بیشتر ارایه شده باید شامل درخواست و یا سفارش باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

غیر جسمانی (صفت)
incorporate

جا دادن (فعل)
settle, house, stable, stead, receive, accommodate, incorporate, embed, infix, insert, fix, intromit, chamber, imbed, engraft, intercalate

متحد کردن (فعل)
incorporate, accrete, unite, unify, join, ally, band, league, consociate, herd

امیختن (فعل)
incorporate, amalgamate, admix, mingle, mix, brew, knead, compound, synthesize, meddle, fuse, fuze, inosculate, interlard

بهم پیوستن (فعل)
knot, graft, incorporate, unite, concrete, stick, link, admix, interlock, interconnect, bind, interlink, concatenate, pan, knit, seam, inosculate

ترکیب کردن (فعل)
incorporate, unite, combine, compound, agglutinate, synthesize, merge, make up, piece, concoct, confect, constitute

یکی کردن (فعل)
incorporate, amalgamate, unite, unify, merge, consolidate, integrate, identify

ثبت کردن (فعل)
incorporate, score, put, note, record, enter, inscribe, scroll, register, docket

داخل کردن (فعل)
incorporate, insert, intromit, insinuate, ingratiate, interpolate

دارای شخصیت حقوقی کردن (فعل)
incorporate

تخصصی

[زمین شناسی] یکی شدن، ترکیب
[حقوق] شرکت یا شخصیت حقوقی تشکیل دادن، گنجاندن
[ریاضیات] تلفیق کردن، یکی کردن
[خاک شناسی] مخلوط کردن

انگلیسی به انگلیسی

• form a corporation; combine, blend; unify; unite; include; embody
formed into a corporation, existing as a corporation; united in a corporation
if one thing is incorporated into another, it becomes a part of the second thing.
if one thing incorporates another, it includes the second thing as one of its parts.

پیشنهاد کاربران

۱. ملحق کردن. ضمیمه کردن ۲. گنجاندن. جزو ( چیزی ) کردن ۳. یکی کردن. یک کاسه کردن ۴. در بر گرفتن. شامل بودن ۵. ( به عضویت ) پذیرفتن ۶. ( شرکت ) به ثبت رساندن ۷. تشکیل شرکت دادن ۸. شریک شدن ۹. ملحق شدن. ضمیمه شدن
add ( verb )
مثال؛
For example, a business consultant might advise, “We need to incorporate a customer feedback system into our operations. ”
In a software development team, a project manager might say, “Let’s incorporate the latest security updates into our code. ”
...
[مشاهده متن کامل]

A teacher might ask students, “How can we incorporate real - world examples into our lesson?”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-include/
یکپارچه کرد
در مکالمات واژه نیمه رسمی و کاربردی ای هست. مثل همون include هست و incorporate کردنِ چیزی به معنی adding it to the mix هست. یعنی اون چیز رو شامل کنی یا ترکیب کنی با یه کُلِ بزرگتر.
وارد کردن، تشکیل دادن
مثال: The new design incorporates feedback from customers.
طراحی جدید، بازخوردهای مشتریان را وارد کرده است.
شیرین
چرا معنای corporate و incorporate در abadis مشابه هم است؟؟ هر دو معنی یکی شده و یکپارچگی می دهند ؟؟؟
- لحاظ کردن
- گنجاندن
To incorporate is to add something to another thing
درج کردن
تاثیر داشتن
بگنجانید
Incorporate this foods into your diet for better health
بهتره برای سلامتی این خوراکی ها رو در رژیم غذایی
خودتون بگنجانید
به کار گرفتن
در بر گرفتن، گنجاندن ( در خود )
در خودجا دادن
( مجازاً ) تعمیم دادن، تسرّی دادن
تلفیق دادن. ادغام کردن
⁦✔️⁩جا دادن
"What if we create a new layer on the Earth that 👉incorporates👈 growing human habitation and consumption?" asks Winy Maas
. . . چی میشه اگه ما یک لایه جدید روی کره زمین بسازیم که جا بده سکونت رو به رشد انسان را
...
[مشاهده متن کامل]

🟢🟢🟢
✔️ ( چیزی را با چیزی که قبلا گفته شده یا درست شده است ) یکپارچه یا ممزوج کردن
✔️یک کاسه کردن
?Have you ever lost your patience with someone
Yes actually quite often when I teach, because I’m a teacher and when I teach I will not only tell them the principles to follow but also demonstrate how they should 👉incorporate👈 those principles into their speaking a job interview skills, and when they can’t apply what I’ve shown them and they repeat the same mistakes over and over again. then I sometimes run out of patience. I’m only human!
🟢🟢🟢
✔️تلفیق کردن، ترکیب کردن
?Is Music useful in advertising
Incorporating music can deliver an emotional connection with consumers, and has the ability to create a relationship with the brand. Music is important in advertising, but selecting the right music is even more important. . . . Ensure that the rhythm of both the song and the advertisement are in sync

داخل کردن
ثبت کردن
گنجاندن
ترکیب کردن
وارد کردن
ادغام کردن
مشمول کردن
unify
یکپارچه
incorporate into گنجانیده شدن یا دخیل بودن در چیزی
تلفیق کردن
یکپارچه کردن
یک کاسه کردن
جزئی را در کل وارد نمودن
جزئی را با کل ترکیب کردن
دربرگرفتن
شامل بودن
در خود داشتن
گنجاندن
متفق شدن
مشمول/مشتمل شدن
ضمیمه کردن
شامل شدن
ترکیب، ادغام، تلفیق
ثبت شرکت جدید
دربرگرفتن
اضافه کردن

ادغام کردن
به همراه داشتن
لحاظ کردن
ملاحظه
یکی کردن
تلفیق کردن
دارا بودن، در برداشتن، شامل شدن، در خود داشتن
گنجاندن - ترکیب کردن - یکی کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس