اسم ( noun )
• (1) تعریف: a visual representation of something such as can be seen in a photograph, sculpture, or painting.
• مترادف: depiction, figure, icon, likeness, picture, portrait, portrayal, representation
• مشابه: drawing, painting, photograph, sculpture, statue, tapestry
• مترادف: depiction, figure, icon, likeness, picture, portrait, portrayal, representation
• مشابه: drawing, painting, photograph, sculpture, statue, tapestry
- The dollar bill has an image of George Washington on one side of it.
[ترجمه گلی افجه ] یک طرف اسکناس دلار تصویر جورج واشنگتن است|
[ترجمه گوگل] اسکناس دلار در یک طرف آن تصویری از جورج واشنگتن دارد[ترجمه ترگمان] لایحه دلار تصویری از جورج واشینگتن در یک طرف آن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a mental picture.
• مترادف: idea, picture, vision
• مشابه: concept, fancy, notion, sense, visualization
• مترادف: idea, picture, vision
• مشابه: concept, fancy, notion, sense, visualization
- I have only a faint image of my father.
[ترجمه Moonlight] من فقط یک تصور ( تصویر ) ضعیفی ( کم رنگی ) از پدرم دارم.|
[ترجمه گوگل] من فقط تصویر ضعیفی از پدرم دارم[ترجمه ترگمان] من فقط تصویر ضعیفی از پدرم دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The image in my mind of the place was much more beautiful than the reality.
[ترجمه گوگل] تصویری که در ذهن من از آن مکان وجود داشت بسیار زیباتر از واقعیت بود
[ترجمه ترگمان] تصویر در ذهن من از آن مکان بسیار زیباتر از واقعیت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصویر در ذهن من از آن مکان بسیار زیباتر از واقعیت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He tries to project an image of himself as a bold and innovative leader.
[ترجمه گوگل] او سعی می کند تصویری از خود به عنوان یک رهبر جسور و مبتکر ارائه دهد
[ترجمه ترگمان] او سعی می کند تصویری از خود را به عنوان یک رهبر جسور و نوآور به تصویر بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او سعی می کند تصویری از خود را به عنوان یک رهبر جسور و نوآور به تصویر بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a reflection of something, as in a mirror.
• مترادف: mirror, mirror image, reflection
• مشابه: clone, copy, duplicate, imitation, replica, spitting image, twin
• مترادف: mirror, mirror image, reflection
• مشابه: clone, copy, duplicate, imitation, replica, spitting image, twin
- I saw my own image in the mirror.
[ترجمه گوگل] تصویر خودم را در آینه دیدم
[ترجمه ترگمان] تصویر خودم را در آینه دیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصویر خودم را در آینه دیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a duplication or replica.
• مترادف: clone, copy, double, duplicate, imitation, mirror, replica, spitting image, twin
• مشابه: counterpart, facsimile, likeness, match, mirror image, reproduction, resemblance, simulacrum, simulation
• مترادف: clone, copy, double, duplicate, imitation, mirror, replica, spitting image, twin
• مشابه: counterpart, facsimile, likeness, match, mirror image, reproduction, resemblance, simulacrum, simulation
- She is the image of her mother when she was a young girl.
[ترجمه گوگل] او تصویر مادرش در دوران جوانی است
[ترجمه ترگمان] وقتی دختر جوانی بود، او تصویر مادرش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی دختر جوانی بود، او تصویر مادرش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a picture in writing or speech.
• مترادف: depiction, picture, portrait
• مشابه: idea, illustration, likeness, representation
• مترادف: depiction, picture, portrait
• مشابه: idea, illustration, likeness, representation
- The author used words that created a clear image of what the castle looked like.
[ترجمه گوگل] نویسنده از کلماتی استفاده کرد که تصویر واضحی از ظاهر قلعه ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان] نویسنده کلماتی را بکار برد که تصویر روشنی از آنچه که قلعه به آن شباهت داشت ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نویسنده کلماتی را بکار برد که تصویر روشنی از آنچه که قلعه به آن شباهت داشت ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: a nearly perfect embodiment.
• مترادف: embodiment, incarnation, personification, typification
• مشابه: archetype, exemplar, model, paradigm, pattern, picture, prototype, representation, sign, symbol
• مترادف: embodiment, incarnation, personification, typification
• مشابه: archetype, exemplar, model, paradigm, pattern, picture, prototype, representation, sign, symbol
- He is the image of wit and good humor.
[ترجمه گوگل] او تصویر شوخ طبعی و شوخ طبعی است
[ترجمه ترگمان] او تصویر بذله گویی و شوخ طبعی نیک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او تصویر بذله گویی و شوخ طبعی نیک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: images, imaging, imaged
حالات: images, imaging, imaged
• (1) تعریف: to represent in a picture, sculpture, or the like.
• مترادف: depict, figure, picture, portray, represent, reproduce
• مشابه: draw, mirror, paint, personify, photograph, sculpt, weave
• مترادف: depict, figure, picture, portray, represent, reproduce
• مشابه: draw, mirror, paint, personify, photograph, sculpt, weave
• (2) تعریف: to picture in the mind or portray in words.
• مترادف: depict, dream, envision, fancy, ideate, paint, picture, portray, prefigure, think, visualize
• مشابه: conceive, imagine
• مترادف: depict, dream, envision, fancy, ideate, paint, picture, portray, prefigure, think, visualize
• مشابه: conceive, imagine
• (3) تعریف: to reflect in a mirror.
• مترادف: mirror, reflect
• مشابه: copy, duplicate, replicate
• مترادف: mirror, reflect
• مشابه: copy, duplicate, replicate