impractical

/ˌɪmˈpræktəkl̩//ɪmˈpræktɪkl̩/

معنی: غیر عملی، نشدنی
معانی دیگر: غیرواقع بینانه، انجام ناپذیر، بی فایده، بیهوده، بی عرضه، بی دست و پا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: impractically (adv.), impracticality (n.), impracticalness (n.)
(1) تعریف: not useful or wise to put into practice; not workable.
متضاد: practical, serviceable
مشابه: visionary, wild

- It's impractical to start building a barn in the middle of winter.
[ترجمه گوگل] شروع ساختن انبار در اواسط زمستان غیر عملی است
[ترجمه ترگمان] ساخت طویله در وسط زمستان عملی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: not able or willing to deal with practical matters, as in handling money.
متضاد: down to earth, earthy, practical, pragmatic, sensible

- I told her not to spend all her money on a swim suit that doesn't fit, but she is so impractical!
[ترجمه شیرین] به او گفتم همه پولش را صرف خرید لباس شنایی که اندازه اش نیست نکند، اما او خیلی بی عرضه ( غیرواقع بین ) است!
|
[ترجمه گوگل] بهش گفتم همه پولش رو خرج یه لباس شنا نکن که مناسبت نیست ولی خیلی غیر عملیه!
[ترجمه ترگمان] به او گفتم که تمام پولش را در یک لباس شنا که مناسب نباشد خرج نکند، اما او خیلی غیرعملی است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. it was impractical to plan to make the trip in one hour
فکر تدارک برای مسافرت در یک ساعت،غیرواقع بینانه بود.

2. they dismissed this plan as utterly impractical
آنان این نقشه را به خاطر اینکه کاملا غیرعملی است رد کردند.

3. he has lavished most of his wealth on impractical projects
بیشتر دارایی خود را روی طرح های غیر عملی هدر داده است.

4. always have an alternative plan because the original one may prove impractical
همیشه یک نقشه ی ثانوی داشته باش چون ممکن است نقشه ی اصلی عملی نباشد.

5. The road toll scheme was dismissed as impractical.
[ترجمه گوگل]طرح عوارض جاده به عنوان غیرعملی رد شد
[ترجمه ترگمان]طرح عوارضی جاده ها به عنوان غیرعملی رد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. An entirely rigid system is impractical.
[ترجمه SinaS] یک نظام و سیستم کاملا خشک و سخت، ناکارآمد است
|
[ترجمه گوگل]یک سیستم کاملاً سفت و سخت غیرعملی است
[ترجمه ترگمان]یک سیستم کاملا سفت و سخت غیرعملی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It became impractical to make a business trip by ocean liner.
[ترجمه گوگل]انجام یک سفر کاری با کشتی اقیانوس پیما غیر عملی شد
[ترجمه ترگمان]انجام سفر کاری توسط کشتی اقیانوس پیما غیر عملی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The ideas of a visionary may seem impractical to us.
[ترجمه گوگل]ایده های یک رویا ممکن است برای ما غیرعملی به نظر برسد
[ترجمه ترگمان]ممکن است ایده های یک فرد رویایی برای ما غیرعملی به نظر برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He was hopelessly impractical when it came to planning new projects.
[ترجمه گوگل]وقتی نوبت به برنامه ریزی پروژه های جدید می رسید، او به طرز ناامیدکننده ای غیرعملی بود
[ترجمه ترگمان]زمانی که به برنامه ریزی پروژه های جدید رسید، او به شدت غیرعملی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Sandra was hopelessly impractical around the house.
[ترجمه گوگل]ساندرا به طرز ناامیدکننده ای در اطراف خانه غیرعملی بود
[ترجمه ترگمان]ساندرا با ناامیدی از خونه دور شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He rubbished all my ideas, saying they were impractical.
[ترجمه گوگل]او تمام ایده های من را رد کرد و گفت که آنها غیرعملی هستند
[ترجمه ترگمان]، اون همه ایده های من رو کرد و گفت که اونا impractical
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Detractors claim the building will be ugly and impractical.
[ترجمه گوگل]مخالفان ادعا می کنند که این ساختمان زشت و غیر عملی خواهد بود
[ترجمه ترگمان]مخالفان ادعا می کنند که این ساختمان زشت و غیرعملی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The weight of the machine makes lifting it impractical.
[ترجمه گوگل]وزن دستگاه بلند کردن آن را غیرعملی می کند
[ترجمه ترگمان]وزن دستگاه، آن را غیرعملی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The long flowing dress was highly impractical.
[ترجمه گوگل]لباس بلند و روان بسیار غیر کاربردی بود
[ترجمه ترگمان]لباس بلند و مواج بسیار غیرعملی به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

غیر عملی (صفت)
abstract, impractical, impracticable, infeasible, impossible, inoperative, unpractical, inexecutable, irrealizable

نشدنی (صفت)
impractical, infeasible, impossible

انگلیسی به انگلیسی

• unpractical, not useful
an impractical idea or course of action is not sensible, realistic, or practical.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : impracticability / impracticality
✅️ صفت ( adjective ) : impractical / impracticable
✅️ قید ( adverb ) : _
بکارنرفتنی، بکارنبردنی، ناکارامد، ناکارا، بیهوده
نامعقول و غیرواقع بینانه
ناکارآمد، به دردنخور، نشدنی

بپرس