صفت ( adjective )
حالات: humbler, humblest
حالات: humbler, humblest
• (1) تعریف: not prideful or pretentious; modest.
• مترادف: modest, unassuming, unpretentious
• متضاد: arrogant, conceited, egotistical, grandiose, haughty, holier-than-thou, pontifical, pretentious, proud, self-important, snooty, superior
• مشابه: demure, simple
• مترادف: modest, unassuming, unpretentious
• متضاد: arrogant, conceited, egotistical, grandiose, haughty, holier-than-thou, pontifical, pretentious, proud, self-important, snooty, superior
• مشابه: demure, simple
- Although he was rich and powerful, he remained a humble man.
[ترجمه A.A] با اینکه او ثروتمند و قدرتمند بود ، یک مرد فروتن باقی مانده بود|
[ترجمه گوگل] اگرچه او ثروتمند و قدرتمند بود، اما مردی فروتن باقی ماند[ترجمه ترگمان] اگر چه او ثروتمند و قدرتمند بود، او یک مرد حقیر و حقیر باقی ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: meek and subservient; servile.
• مترادف: meek, servile, subservient
• متضاد: lofty, proud
• مشابه: abject, obsequious, slavish, submissive
• مترادف: meek, servile, subservient
• متضاد: lofty, proud
• مشابه: abject, obsequious, slavish, submissive
- The servants were indeed humble and did not think of complaining.
[ترجمه گوگل] بندگان واقعاً متواضع بودند و به فکر شکایت نبودند
[ترجمه ترگمان] خدمتکاران واقعا فروتن بودند و فکر نمی کردند که شکایت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خدمتکاران واقعا فروتن بودند و فکر نمی کردند که شکایت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As a young man, he was ashamed of his father's humble attitude.
[ترجمه A.A] بعنوان یک جوان ، او از رفتار فروتنانه پدرش خجل بود|
[ترجمه Peter Strahm] بعنوان یک جوان، از رفتار حقیرانه پدرش شرمسار بود.|
[ترجمه گوگل] در جوانی از رفتار متواضعانه پدرش شرمنده بود[ترجمه ترگمان] به عنوان یک جوان، از رفتار حقیر پدرش شرمنده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: not of great status, cost, elegance, or the like; having low rank.
• مترادف: modest, simple, unpretentious
• متضاد: elevated, grand, noble
• مشابه: common, ignoble, lowly, ordinary, unassuming, undistinguished
• مترادف: modest, simple, unpretentious
• متضاد: elevated, grand, noble
• مشابه: common, ignoble, lowly, ordinary, unassuming, undistinguished
- It's a humble home, but it's comfortable.
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] این یک خانه ی محقر، ولی راحت است.|
[ترجمه گوگل] خانه محقری است، اما راحت است[ترجمه ترگمان] خانه محقر است، اما راحت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was quite happy with humble employment and never sought a higher position.
[ترجمه فرانک زارع] او از پُست و مقام ناچیزی که داشت راضی بود و به دنبال ارتقاء موقعیتشغلی نبود.|
[ترجمه گوگل] او از شغل متواضعانه کاملاً راضی بود و هرگز به دنبال مقام بالاتر نبود[ترجمه ترگمان] او از کار افتادگی بسیار راضی بود و هرگز به دنبال مقامی بالاتر نمی رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: showing deference; respectful.
• مترادف: deferential
• متضاد: cheeky, impertinent, impudent
• مشابه: obsequious, polite, respectful, submissive
• مترادف: deferential
• متضاد: cheeky, impertinent, impudent
• مشابه: obsequious, polite, respectful, submissive
- They were humble when face to face with their employer.
[ترجمه گوگل] آنها در مواجهه با کارفرمای خود متواضع بودند
[ترجمه ترگمان] آن ها در مواجهه با face متواضع بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها در مواجهه با face متواضع بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: humbles, humbling, humbled
مشتقات: humblingly (adv.), humbly (adv.), humbleness (n.), humbler (n.)
حالات: humbles, humbling, humbled
مشتقات: humblingly (adv.), humbly (adv.), humbleness (n.), humbler (n.)
• (1) تعریف: to bring down as by defeat or humiliation; make meek.
• مترادف: humiliate, mortify
• متضاد: fortify
• مشابه: bow, bring down, disgrace, embarrass, put to shame, shame
• مترادف: humiliate, mortify
• متضاد: fortify
• مشابه: bow, bring down, disgrace, embarrass, put to shame, shame
- The one-sided loss humbled the arrogant coach.
[ترجمه گوگل] باخت یک طرفه باعث فروتنی مربی متکبر شد
[ترجمه ترگمان] از دست دادن یک جانبه، مربی مغرور را تحقیر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از دست دادن یک جانبه، مربی مغرور را تحقیر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to reduce the status or situation of.
• مترادف: reduce
• متضاد: elevate
• مشابه: abase, degrade, lower
• مترادف: reduce
• متضاد: elevate
• مشابه: abase, degrade, lower
- She was humbled to the level of a beggar.
[ترجمه بها] او خودش را تا سطح یک گدا پایین آورده بود.|
[ترجمه گوگل] او در حد یک گدا فروتن شده بود[ترجمه ترگمان] او در مقابل یک گدا فروتنی کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید