humble

/ˈhəmbl̩//ˈhʌmbl̩/

معنی: پست، فروتن، خاضع، محقر، زبون، خاکی، خاشع، بدون ارتفاع، شکسته نفسی کردن، پست کردن
معانی دیگر: متواضع، افتاده، خاکسار، مفلوک، فروتنانه، حقیرانه، بی آلایش، ساده و بی ریا، کم مدعا، فروتن کردن، (رتبه یا مقام و غیره) پست کردن، خوار کردن، افتاده کردن، زبون کردن، زار، پژوم، بی نوا، فروتنی کردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: humbler, humblest
(1) تعریف: not prideful or pretentious; modest.
مترادف: modest, unassuming, unpretentious
متضاد: arrogant, conceited, egotistical, grandiose, haughty, holier-than-thou, pontifical, pretentious, proud, self-important, snooty, superior
مشابه: demure, simple

- Although he was rich and powerful, he remained a humble man.
[ترجمه A.A] با اینکه او ثروتمند و قدرتمند بود ، یک مرد فروتن باقی مانده بود
|
[ترجمه گوگل] اگرچه او ثروتمند و قدرتمند بود، اما مردی فروتن باقی ماند
[ترجمه ترگمان] اگر چه او ثروتمند و قدرتمند بود، او یک مرد حقیر و حقیر باقی ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: meek and subservient; servile.
مترادف: meek, servile, subservient
متضاد: lofty, proud
مشابه: abject, obsequious, slavish, submissive

- The servants were indeed humble and did not think of complaining.
[ترجمه گوگل] بندگان واقعاً متواضع بودند و به فکر شکایت نبودند
[ترجمه ترگمان] خدمتکاران واقعا فروتن بودند و فکر نمی کردند که شکایت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As a young man, he was ashamed of his father's humble attitude.
[ترجمه A.A] بعنوان یک جوان ، او از رفتار فروتنانه پدرش خجل بود
|
[ترجمه Peter Strahm] بعنوان یک جوان، از رفتار حقیرانه پدرش شرمسار بود.
|
[ترجمه گوگل] در جوانی از رفتار متواضعانه پدرش شرمنده بود
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک جوان، از رفتار حقیر پدرش شرمنده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not of great status, cost, elegance, or the like; having low rank.
مترادف: modest, simple, unpretentious
متضاد: elevated, grand, noble
مشابه: common, ignoble, lowly, ordinary, unassuming, undistinguished

- It's a humble home, but it's comfortable.
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] این یک خانه ی محقر، ولی راحت است.
|
[ترجمه گوگل] خانه محقری است، اما راحت است
[ترجمه ترگمان] خانه محقر است، اما راحت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was quite happy with humble employment and never sought a higher position.
[ترجمه فرانک زارع] او از پُست و مقام ناچیزی که داشت راضی بود و به دنبال ارتقاء موقعیتشغلی نبود.
|
[ترجمه گوگل] او از شغل متواضعانه کاملاً راضی بود و هرگز به دنبال مقام بالاتر نبود
[ترجمه ترگمان] او از کار افتادگی بسیار راضی بود و هرگز به دنبال مقامی بالاتر نمی رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: showing deference; respectful.
مترادف: deferential
متضاد: cheeky, impertinent, impudent
مشابه: obsequious, polite, respectful, submissive

- They were humble when face to face with their employer.
[ترجمه گوگل] آنها در مواجهه با کارفرمای خود متواضع بودند
[ترجمه ترگمان] آن ها در مواجهه با face متواضع بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: humbles, humbling, humbled
مشتقات: humblingly (adv.), humbly (adv.), humbleness (n.), humbler (n.)
(1) تعریف: to bring down as by defeat or humiliation; make meek.
مترادف: humiliate, mortify
متضاد: fortify
مشابه: bow, bring down, disgrace, embarrass, put to shame, shame

- The one-sided loss humbled the arrogant coach.
[ترجمه گوگل] باخت یک طرفه باعث فروتنی مربی متکبر شد
[ترجمه ترگمان] از دست دادن یک جانبه، مربی مغرور را تحقیر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to reduce the status or situation of.
مترادف: reduce
متضاد: elevate
مشابه: abase, degrade, lower

- She was humbled to the level of a beggar.
[ترجمه بها] او خودش را تا سطح یک گدا پایین آورده بود.
|
[ترجمه گوگل] او در حد یک گدا فروتن شده بود
[ترجمه ترگمان] او در مقابل یک گدا فروتنی کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a humble cottage became their abode
کلبه ی محقری منزلگه آنها شد.

2. eat humble pie
فروتنی کردن (به ویژه با توبه و اذعان به لغزش های خود)،خود را حقیر کردن

3. in my humble opinion
به عقیده ی این حقیر

4. a man of humble origin
آدم پست تبار

5. please accept my humble apology
لطفا پوزش فروتنانه ی مرا بپذیرید.

6. welcome to my humble dwelling!
به خانه ی محقر من خوش آمدید!

7. welcome to our humble home
به خانه ی محقر ما خوش آمدید.

8. i pray with a humble heart
با قلبی بی پیرایه دعا می کنم.

9. the governor was a humble man who hated luxury
فرماندار مرد فروتنی بود که از تجملات بیزار بود.

10. the rich too had to live in humble domesticity
پولداران هم مجبور بودند زندگی خانوادگی محقری داشته باشند.

11. She's contemptuous of my humble background.
[ترجمه گوگل]او نسبت به پیشینه متواضع من تحقیر کننده است
[ترجمه ترگمان]او با تحقیر و تحقیر من نسبت به گذشته حقیر خود تحقیر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Defeat and failure make people humble.
[ترجمه گوگل]شکست و شکست مردم را متواضع می کند
[ترجمه ترگمان]شکست و شکست مردم را حقیر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He has built a huge business empire from humble beginnings.
[ترجمه گوگل]او یک امپراتوری تجاری بزرگ را از آغاز فروتن ساخته است
[ترجمه ترگمان]او یک امپراطوری بزرگ تجاری از آغاز humble ساخته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He always makes much of his humble origins.
[ترجمه گوگل]او همیشه بسیاری از ریشه های فروتنانه خود را می سازد
[ترجمه ترگمان]او همیشه از اصالت متواضعانه خود لذت می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She was ashamed of her humble background.
[ترجمه گوگل]او از پیشینه متواضع خود شرمنده بود
[ترجمه ترگمان]از گذشته اش شرم داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The doctor was humble about his work, although he cured many people.
[ترجمه گوگل]دکتر در مورد کار خود متواضع بود، اگرچه بسیاری از مردم را درمان کرد
[ترجمه ترگمان]دکتر در کار خود حقیر و حقیر بود، هر چند بسیاری از مردم را شفا می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پست (صفت)
humble, abject, base, ignoble, vile, poor, mean, contemptible, despicable, inferior, lowly, slight, small, little, subservient, base-born, brutish, infamous, villainous, vulgar, caddish, shoddy, bathetic, pimping, low, brummagem, cheap, menial, lousy, currish, sordid, dishonorable, runty, servile, footy, wretched, poky, hokey-pokey, lowborn, ungenerous, lowbred, low-level, shabby, picayune, pint-size, pint-sized, scurvy, snippy, third-rate

فروتن (صفت)
humble, simple, modest, discreet, meek, artless, blushing, submissive, bashful, coy, low, demure, homely, unpretentious, prostrate

خاضع (صفت)
humble, meek, obedient, blushing, submissive, bashful

محقر (صفت)
humble, contemptible, small, low, paltry

زبون (صفت)
humble, despicable

خاکی (صفت)
humble, earthly, terrestrial, earthy, mortal, dun, earthen, worldly, khaki, earthborn, mundane, tellurian, terrene

خاشع (صفت)
humble, obedient, submissive

بدون ارتفاع (صفت)
humble

شکسته نفسی کردن (فعل)
humble

پست کردن (فعل)
abase, post, humble, debase, degrade, demean, humiliate, mortify, disrate, disparage, vulgarize

انگلیسی به انگلیسی

• humiliate, embarrass, shame; subdue, abase
unpretentious, poor, simple; modest, not prideful; submissive, deferential, meek
a humble person is not proud and does not believe that they are better than other people.
a humble thing or place is unpretentious and not special in any way.
people with low social status are sometimes described as humble.

پیشنهاد کاربران

تفاوت بین humble و modest :
Humble:
- احساس نسبت به خود: فردی که خود را بالاتر از دیگران نمی بیند و به موفقیت های خود افتخار نمی کند.
- نوع رفتار: معمولاً فروتنانه برخورد می کند و از دیگران تشکر و قدردانی می کند.
...
[مشاهده متن کامل]

- زمینه استفاده: به طور کلی برای توصیف نگرش فرد نسبت به خودش استفاده می شود.
Despite being a billionaire, he remains humble
- با وجود میلیاردری، او همچنان فروتن باقی مانده است.
Modest:
- احساس نسبت به دستاوردها: فردی که دستاوردها و توانایی های خود را بزرگ جلوه نمی دهد.
- نوع رفتار: به طور معمول در مورد موفقیت ها و توانایی های خود اغراق نمی کند و با تواضع از آن ها صحبت می کند.
- زمینه استفاده: برای توصیف نحوه بیان دستاوردها و توانایی ها استفاده می شود.
She received many awards but was very modest about them
- او جوایز بسیاری دریافت کرد اما در مورد آن ها بسیار متواضع بود.
تفاوت های کلیدی:
- Humble: بیشتر به نگرش کلی فرد نسبت به خودش و دیگران اشاره دارد.
- Modest: بیشتر به نحوه بیان دستاوردها و توانایی ها اشاره دارد.
- معانی humble و modest :
Humble:
1. فروتن
2. متواضع
3. افتاده حال
Modest:
1. متواضع
2. فروتن
3. بدون ادعا

humble gesture
ژست فروتنانه
بی آلایش، ساده
Having or showing a modest or low estimate of one's own importance
فروتن، متواضع
زبون، محقر، بدون ارتفاع، پست کردن، فروتنی کردن، شکسته نفسی کردن
در مباحث رهبری به معنی این است که لیدر اگر humble باشه اذعان می کنه که راهکاری برای حل مشکلِ پیش رو نداره و از ایده ها و پیشنهادهای دیگران استقبال می کنه و کمک می گیره.
He had to eat humble pie
به غلط کردن افتاد
He is a humble man
اون آدم خاکی هستش
او آدم متواضعی است
شکسته نفسی کردن ( v )
فروتنی کردن ( v )
متواضع ( n )
بی ادعا
1. فروتن - متواضع
2. حقیر - سطح پایین
It means to lower your self to others. To serve others
For example, a professional fighter wouldn't bully others even though he is strong.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : humble
✅️ اسم ( noun ) : humbleness / humility
✅️ صفت ( adjective ) : humble
✅️ قید ( adverb ) : humbly
خاکی ، افتاده ، سر به زیر ، متواضع ، خاکسار
تنزل
خدا ترس
سر تعظیم فرود آوردن
Modest, ordinary
humble abode = کلبه ی محقر
افتاده دل
It's an adjective with a positive meaning.
فروتن، متواضع، کم ادعا ، افتاده
متضادش arrogant
خاکی و کسی که مغرور نباشه
لایک فراموزش نشه دوستان گلم.
In my humble opinion
به عقیده این بنده حقیر ( کنایه ار فروتنی و شکسته نفسی و تواضع )
فرو دست
این کلمه است
متواضع میشه
حقیر
بی خاصیت، حقیر، ساده، مسخره، بی تربیت و. . .
بی خاصیت
. Made from th same humble ingredients
هر دو از یک ماده غذایی بی خاصیت درست شده اند.
آدم خاکی
ادم بی غل و غش
ساده
بی ریا
بی اهمیت
حقیر
فروتن
humble bee:زنبور درشت
جناب سعدی بزرگوار در گلستان اینگونه فرمودند:
زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمی دهی، نیش مزن

دست کم گرفتن
modest
ناقابل
متواضع
فروتن
درواقع humble به کسی گفته میشه که اینو باورکرده که هیچ کسی بهتر نیست، از کسی بالاتر نیست و یجورایی خودشو دست کم گرفته، ینی یه مقدار پاین تر از متواضع بودن
دون پایه
تحقیر
unimportant
حقیر افتاده
کم اهمیت
قشر پایین اجتماع
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٣)

بپرس