اسم ( noun )
عبارات: after one's own heart, by heart, take to heart
عبارات: after one's own heart, by heart, take to heart
• (1) تعریف: the organ that pumps blood through the circulatory system of a person or animal.
• مشابه: ticker
• مشابه: ticker
- She was afraid, and she could feel her heart beating faster.
[ترجمه Reyhane] اون زن ترسیده بود و احساس میکرد قلبش سریع تر میتپد|
[ترجمه هانیه اکبری] آن خانم ترسیده بود و او احساس میکرد قلبش در حال تپش سریعتر است|
[ترجمه رضا طلائیان] او ترسید ومی توانست احساس سرش رو بکشه سریعتر|
[ترجمه ترجمه فائزه سادات] نزدیک تر از گم چجوری با بگم دق میکنم اگه دورت کنن ازم|
[ترجمه علی] ان خانم ترسیده بود ومیتوانست احساس کند که قلبش تندتر می تپد.|
[ترجمه گوگل] می ترسید و ضربان قلبش را تندتر حس می کرد[ترجمه ترگمان] او می ترسید و احساس می کرد قلبش تندتر می تپد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the root of one's personality, feelings, or emotions.
• مترادف: bosom, breast
• مشابه: soul
• مترادف: bosom, breast
• مشابه: soul
- In his heart he realized he was wrong.
[ترجمه ریحانه] در دلش فهمید که اشتباه کرده است|
[ترجمه Samin] قلب من یعنی هارتم|
[ترجمه AN_ALONE_OTAKU] او در اعماق قلبش متوجه شد که اشتباه می کرد|
[ترجمه امید موسوی] او اشتباهش را عمیقا درک کرد|
[ترجمه گوگل] در دلش متوجه شد که اشتباه می کند[ترجمه ترگمان] متوجه شد که اشتباه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: sympathy, compassion, or love.
• مترادف: compassion, sympathy
• مشابه: beneficence, commiseration, feeling, good will, goodness, graciousness, kindness, love, magnanimity, pathos, sentiment, understanding
• مترادف: compassion, sympathy
• مشابه: beneficence, commiseration, feeling, good will, goodness, graciousness, kindness, love, magnanimity, pathos, sentiment, understanding
- Anyone who had a heart would want to help this suffering animal.
[ترجمه سادات خاتمی] هر کس که وجدانی داشت می خواست به این حیوان رنج کشیده کمک کند.|
[ترجمه گوگل] هر کس دلش می خواهد به این حیوان رنج کشیده کمک کند[ترجمه ترگمان] هر کسی که دلش می خواست به این حیوان بی نوا کمک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She told him he had no heart and was incapable of love.
[ترجمه گوگل] او به او گفت که قلب ندارد و از عشق ناتوان است
[ترجمه ترگمان] به او گفت که قلبی ندارد و قادر به عشق نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به او گفت که قلبی ندارد و قادر به عشق نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: anything shaped like the figure that somewhat resembles a heart, as on one of the four suits in a deck of cards.
- The valentine card had red hearts on the front.
[ترجمه گوگل] کارت ولنتاین دارای قلب های قرمز در جلو بود
[ترجمه ترگمان] کارت تبریک روی جلو قلب قرمز داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کارت تبریک روی جلو قلب قرمز داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: the center of a place or thing.
• مترادف: center, hub
• مشابه: core, kernel, middle, nucleus
• مترادف: center, hub
• مشابه: core, kernel, middle, nucleus
- They moved from the suburbs back into the heart of the city.
[ترجمه گوگل] آنها از حومه شهر به قلب شهر برگشتند
[ترجمه ترگمان] از حومه شهر به مرکز شهر رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از حومه شهر به مرکز شهر رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: the core.
• مترادف: core, crux, essence, gist, marrow, nub, pith
• مشابه: center, genius, kernel, keystone, nitty-gritty, quick, root
• مترادف: core, crux, essence, gist, marrow, nub, pith
• مشابه: center, genius, kernel, keystone, nitty-gritty, quick, root
- Money is the heart of the matter.
[ترجمه عبدالفرید] پول اصل موضوع است|
[ترجمه مبینا] پول مرکز موضوع است|
[ترجمه گوگل] پول قلب موضوع است[ترجمه ترگمان] پول قلب مساله است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: energy and courage; spirit.
• مترادف: courage, pluck, spirit
• مشابه: backbone, bravery, fortitude, guts, mettle, nerve, stomach, valor
• مترادف: courage, pluck, spirit
• مشابه: backbone, bravery, fortitude, guts, mettle, nerve, stomach, valor
- The winning horse was small but had a lot of heart.
[ترجمه سادات خاتمی] اسب برنده کوچک بود امّا دل و جرأت زیادی داشت.|
[ترجمه گوگل] اسب برنده کوچک بود اما قلب زیادی داشت[ترجمه ترگمان] اسب برنده کوچک بود اما قلب زیادی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: breast; bosom.
• مترادف: bosom, breast
• مشابه: chest
• مترادف: bosom, breast
• مشابه: chest
- He put his hand on his heart and spoke the pledge of allegiance.
[ترجمه گوگل] دست بر قلبش گذاشت و بیعت گفت
[ترجمه ترگمان] دستش را روی قلبش گذاشت و قول وفاداری داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دستش را روی قلبش گذاشت و قول وفاداری داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید