اسم ( noun )
عبارات: cover ground, get off the ground
عبارات: cover ground, get off the ground
• (1) تعریف: the earth's solid surface; land.
• مترادف: earth, land, soil, terra firma
• مشابه: clay, loam, shore, sod, terrain, turf
• مترادف: earth, land, soil, terra firma
• مشابه: clay, loam, shore, sod, terrain, turf
- The leaves fell to the ground.
[ترجمه پاییز] برگ ها به زمین افتادند.|
[ترجمه mmdhedayat] برگ ها بر زمین افتادند|
[ترجمه یگانه] برگ ها بر روی زمین می افتد|
[ترجمه گوگل] برگها روی زمین افتادند[ترجمه ترگمان] برگ ها روی زمین افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: dirt; earth.
• مترادف: dirt, earth, soil
• مشابه: clay, loam, sod, turf
• مترادف: dirt, earth, soil
• مشابه: clay, loam, sod, turf
- First you prepare the ground for planting the seeds.
[ترجمه به تو چه!!] ابتدا زمین را برای کاشت دانه ها اماده نمایید.|
[ترجمه گوگل] ابتدا زمین را برای کاشت بذر آماده می کنید[ترجمه ترگمان] اول شما زمین را برای کاشتن دانه ها آماده می کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (often pl.) a plot of land serving a special purpose.
• مترادف: acres, property, tract
• مشابه: commons, estate, farm, land, park, plot, sod, terrain, turf
• مترادف: acres, property, tract
• مشابه: commons, estate, farm, land, park, plot, sod, terrain, turf
- These woods are part of the grounds of the estate.
[ترجمه لیلانوری] این جنگل بخشی از زمینهای دولتی است.|
[ترجمه گوگل] این چوب ها بخشی از زمین های املاک هستند[ترجمه ترگمان] این جنگل قسمتی از محوطه ملک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This area of land will serve as the grounds for the festival.
[ترجمه Payam] این محدوده از زمین، بعنوان زمینه ای برای برگزاری جشن مورد استفاده واقع خواهد شد.|
[ترجمه گوگل] این مساحت زمین به عنوان زمینه برگزاری جشنواره خواهد بود[ترجمه ترگمان] این منطقه از زمین به عنوان زمین های این جشنواره خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: (often plural) the basis of an argument or stated position.
• مترادف: basis, foundation, rationale, reason, root
• مشابه: argument, base, evidence, premise, proof, warrant
• مترادف: basis, foundation, rationale, reason, root
• مشابه: argument, base, evidence, premise, proof, warrant
- The theory is claimed to be based on scientific grounds.
[ترجمه گوگل] ادعا می شود که این نظریه مبتنی بر مبانی علمی است
[ترجمه ترگمان] ادعا می شود که این تئوری بر پایه زمینه های علمی استوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ادعا می شود که این تئوری بر پایه زمینه های علمی استوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- On what grounds are you making this complaint?
[ترجمه گوگل] به چه دلیل این شکایت را مطرح می کنید؟
[ترجمه ترگمان] بر چه اساسی این شکایت را می کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بر چه اساسی این شکایت را می کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Cruelty is a ground for divorce.
[ترجمه گوگل] ظلم زمینه طلاق است
[ترجمه ترگمان] ظلم و ستم یک دلیل برای طلاق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ظلم و ستم یک دلیل برای طلاق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: an electrically conducting body, such as the earth, that completes an electric circuit.
• (6) تعریف: (pl.) sediment, esp. that in coffee.
• مترادف: dregs, sediment, settlings
• مشابه: deposit, lees, precipitate
• مترادف: dregs, sediment, settlings
• مشابه: deposit, lees, precipitate
- There were coffee grounds in the bottom of the cup.
[ترجمه h.asgari] ته نِشِست ( تفاله ) قهوه در تهِ فنجان وجود داشت.|
[ترجمه گوگل] ته فنجان تفاله قهوه بود[ترجمه ترگمان] در ته جام قهوه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: on or near the earth's surface.
• مشابه: bottom
• مشابه: bottom
- the ground floor of the building
[ترجمه گوگل] طبقه همکف ساختمان
[ترجمه ترگمان] طبقه همکف ساختمان،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] طبقه همکف ساختمان،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: relating to the ground.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: grounds, grounding, grounded
حالات: grounds, grounding, grounded
• (1) تعریف: to make the basis for; establish.
• مترادف: base, establish, found, institute, predicate
• مشابه: consolidate, organize, settle
• مترادف: base, establish, found, institute, predicate
• مشابه: consolidate, organize, settle
- He grounded his opinion in facts.
[ترجمه h.asgari] او نظرِ خود را بر اساسِ حقائق بنیاد نهاد. ( بر پایهُ اساسِ چیزی بنیاد نهادن= معنای کلمه groundدر این جمله )|
[ترجمه گوگل] او نظر خود را بر اساس حقایق استوار کرد[ترجمه ترگمان] او عقیده خود را در حقیقت حبس کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His life's philosophy was grounded in his difficult childhood.
[ترجمه گوگل] فلسفه زندگی او در دوران سخت کودکی او ریشه داشت
[ترجمه ترگمان] فلسفه زندگی او در دوران کودکی سخت او ریشه گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فلسفه زندگی او در دوران کودکی سخت او ریشه گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to run (a ship or boat) against the ground.
• مترادف: beach, strand
• مترادف: beach, strand
• (3) تعریف: to connect (a wire or the like) to an electrical ground.
• مشابه: connect
• مشابه: connect
• (4) تعریف: to prevent (an airplane or pilot) from flying.
• مشابه: limit, restrict
• مشابه: limit, restrict
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to come down to or strike the ground.
( verb )
• : تعریف: past tense and past participle of grind.
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: made into very small particles by grinding.
• مشابه: dusty, mealy, powdery
• مشابه: dusty, mealy, powdery
• (2) تعریف: subjected to the action of a grinder.
• مشابه: chopped, mealy
• مشابه: chopped, mealy
- ground beef