gloss

/ˈɡlɒs//ɡlɒs/

معنی: شرح، تصریح، نرمی، تفسیر، حاشیه، جلا، تفصیل، صافی، توضیح، سفرنگ، تاویل، براقی، جلوه ظاهر، حاشیه نوشتن بر، خوش نما کردن، تفسیر کردن، تاویل کردن، صیقل دادن، برق انداختن
معانی دیگر: مخفف: glossary، (عیب را با آب و رنگ) پوشاندن، فریبا کردن، صیقل، تلالو، براق کردن، جلا دادن، صیقل زدن، ظاهر خوب (و گول زننده)، فریبایی، توضیح یا ترجمه ی متن (که بین سطور متن اصلی نگاشته می شود)، حواشی، حاشیه نویسی کردن، توضیح و تفسیر کردن، ویراستن، ویرایش کردن، n : نرمی، n : شرح، فهرست معانی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a shine or sheen on a surface; luster.
مترادف: luster, sheen, shine
مشابه: brightness, burnish, glaze, gleam, glitter, glow, patina, polish, shimmer

(2) تعریف: a surface appearance, often deceptive or false.
مترادف: fa�ade, masquerade, veneer
مشابه: camouflage, mask, pretense, put-on, sham, show

- a mere gloss of concern for others
[ترجمه Edi.nozari] تظاهر محض از نگرانی برای دیگران
|
[ترجمه گوگل] درخشش صرف از نگرانی برای دیگران
[ترجمه ترگمان] تنها برق نگرانی برای دیگران بود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: glosses, glossing, glossed
(1) تعریف: to create a surface shine or luster on.
مترادف: polish, shine
مشابه: burnish, enamel, japan, lacquer, varnish

(2) تعریف: to give a falsely appealing or acceptable appearance to (usu. fol. by over).
مترادف: varnish, whitewash
مشابه: disguise, downplay, gild, mask, minimize, mitigate, palliate, rationalize, soft-pedal, sugarcoat, veil, veneer

- He glossed over his past wrongdoings.
[ترجمه گوگل] او از اشتباهات گذشته خود چشم پوشی کرد
[ترجمه ترگمان] او اشتباه ات گذشته او را انجام می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: an explanatory note, such as a translation of an unusual, foreign, or technical expression, placed between the lines or in the margin of a text or manuscript.
مشابه: annotation, comment, commentary, footnote, note, translation

(2) تعریف: an extensive explanatory commentary accompanying a text.
مشابه: annotation, comment, commentary, exegesis, interpretation, reading
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: glosses, glossing, glossed
مشتقات: glosser (n.)
• : تعریف: to add glosses to (a text).
مترادف: annotate
مشابه: comment, explain, interpret

جمله های نمونه

1. gloss enamel
لعاب براق

2. he tried to gloss over his mistakes
او کوشید اشتباهات خود را بپوشاند.

3. his selfishness had a humanitarian gloss about it
خود پرستی او ظاهری بشر دوستانه داشت.

4. Her hair has a lovely gloss.
[ترجمه گوگل]موهایش درخشندگی زیبایی دارد
[ترجمه ترگمان] موهاش یه برق دوست داشتنی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Marble can be polished to a high gloss.
[ترجمه گوگل]سنگ مرمر را می توان تا براقیت بالا جلا داد
[ترجمه ترگمان]مرمر می تواند به برق بسیار بالایی جلا داده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. You can have the photos with either a gloss or a matt finish.
[ترجمه گوگل]می‌توانید عکس‌ها را با رنگ براق یا مات داشته باشید
[ترجمه ترگمان]شما می توانید این عکس ها را با یک gloss یا a به پایان برسانید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Use over your favourite lipstick to add extra gloss.
[ترجمه گوگل]برای افزودن براقیت بیشتر، روی رژ لب مورد علاقه خود استفاده کنید
[ترجمه ترگمان]از رژلب مورد علاقه خود برای اضافه کردن برق اضافه استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Some foreign governments appear happy to gloss over continued human rights abuses.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد برخی از دولت های خارجی از نادیده گرفتن ادامه نقض حقوق بشر خوشحال هستند
[ترجمه ترگمان]برخی از دولت های خارجی برای توجیه ادامه نقض حقوق بشر خوشحال به نظر می رسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Will this paint give a gloss or a matt finish?
[ترجمه گوگل]آیا این رنگ براقیت می دهد یا مات؟
[ترجمه ترگمان]این رنگ میتونه برق یا یه مت رو تموم کنه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He wants to gloss over his mistakes.
[ترجمه گوگل]او می خواهد اشتباهات خود را پنهان کند
[ترجمه ترگمان]اون میخواد اشتباه ات اون رو برق بزنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This varnish provides a long-lasting and hard-wearing gloss finish.
[ترجمه گوگل]این لاک باعث براقیت طولانی مدت و مقاوم می شود
[ترجمه ترگمان]این رنگ لعاب درخشان و بادوام را به پایان می رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Use a high gloss paint.
[ترجمه گوگل]از رنگ با براقیت بالا استفاده کنید
[ترجمه ترگمان]از یک رنگ براق استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Rain produced a black gloss on the asphalt.
[ترجمه گوگل]باران درخشندگی سیاهی روی آسفالت ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان]باران برق سیاه روی آسفالت را تولید کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The minister was accused of putting a gloss on the government's poor performance.
[ترجمه فهیمه] وزیر متهم شد به صحه گذاشتن بر عمکرد ضعیف دولت.
|
[ترجمه گوگل]این وزیر متهم به تحقیر عملکرد ضعیف دولت شد
[ترجمه ترگمان]این وزیر متهم به قرار دادن برق بر عملکرد ضعیف دولت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. John tried in vain to gloss over his faults.
[ترجمه گوگل]جان تلاش بیهوده ای داشت تا عیب های خود را پنهان کند
[ترجمه ترگمان]جان بی هوده کوشید تا خطاهای خود را توجیه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شرح (اسم)
treatise, circumstance, account, story, description, explanation, exposition, statement, narrative, tale, innuendo, gloss, interpretation, presentment, relation, recitation, sketch, delineation, legend, footnote, geography

تصریح (اسم)
affirmation, explanation, specification, stipulation, clarification, reiteration, gloss, definitude

نرمی (اسم)
subtlety, suavity, amenity, leniency, softness, plasticity, lubricity, gloss, unction, lenity, pash, malleability

تفسیر (اسم)
explanation, exposition, gloss, comment, annotation, interpretation, commentary, exegesis, translation, paraphrase, version, rendition, rendering

حاشیه (اسم)
border, margin, brink, gloss, braid, fringe, verge, margent, listel, purl, brim, fixing, outskirt, marge, rand, selvage, selvedge

جلا (اسم)
gloss, vermeil, radiation, buff, satin, polish, varnish, burnish, japan, shininess

تفصیل (اسم)
circumstance, gloss, detail

صافی (اسم)
filter, gloss, clearance, serenity, purity, smoothness, strainer, colander, leach, limpidity, scumble

توضیح (اسم)
treatise, explanation, statement, superscription, gloss, comment, paraphrase, elucidation

سفرنگ (اسم)
gloss, commentary, glossary

تاویل (اسم)
gloss, paraphrase

براقی (اسم)
gloss, shine

جلوه ظاهر (اسم)
gloss

حاشیه نوشتن بر (فعل)
gloss

خوش نما کردن (فعل)
gloss

تفسیر کردن (فعل)
gloss, expound, construe, interpret, translate, explicate

تاویل کردن (فعل)
gloss, explicate

صیقل دادن (فعل)
gloss, polish, burnish

برق انداختن (فعل)
gloss, calender, simonize

تخصصی

[شیمی] برق، برق انداختن
[نساجی] جلا
[پلیمر] درخشندگی، جلا، براق تابندگی
[خودرو] مشخصه براقی موم(واکس)

انگلیسی به انگلیسی

• glossy finish; surface appearance (often deceptive or false); cosmetic which makes the lips shiny; explanatory note (in the margins of a text, etc.); commentary
add an explanatory note (in the margins of a text, etc.); comment; polish, add a shiny finish to; cover up, give a deceptively appealing appearance to
a gloss is a bright shine on a surface.
if you gloss over a problem or mistake, you try to make it seem unimportant by ignoring it or by dealing with it very quickly.

پیشنهاد کاربران

گویا معنی "نادیده گرفتن، ساده سازی یا تحریف یک موضوع یا پدیده" را هم می دهد
برق لب ( لوازم آرایشی )
در زبانشناسی: برگردان واژه به واژه. منبع: فصلنامه مطالعات زبان و ترجمه
در واژه شناسی و زبان شناسی،
واژه ای معادل یا هم معنی در زبانی دیگر.
شرح دادن
gloss ( مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ )
واژه مصوب: برّاق 1
تعریف: ویژگی سطحی که میزان برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ 70 تا 85 قرار دارد

بپرس