صفت ( adjective )
حالات: fresher, freshest
مشتقات: freshly (adv.), freshness (n.)
حالات: fresher, freshest
مشتقات: freshly (adv.), freshness (n.)
• (1) تعریف: newly made, gained, or experienced.
• مترادف: brand-new, new
• متضاد: hackneyed, musty, set, stale, timeworn, tired, trite
• مشابه: different, latest, novel, original, recent, unfamiliar, unused, unusual
• مترادف: brand-new, new
• متضاد: hackneyed, musty, set, stale, timeworn, tired, trite
• مشابه: different, latest, novel, original, recent, unfamiliar, unused, unusual
- I brought her a fresh cup of tea.
[ترجمه ترجمه زهرا] من برای او یک فنجان چای تازه اوردم|
[ترجمه gencider] من برای ایشان یک چای تازه دم اوردم|
[ترجمه گوگل] یک فنجان چای تازه برایش آوردم[ترجمه ترگمان] یک فنجان چای تازه برایش آوردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That really is a fresh idea!
[ترجمه موسی] این واقعاً ایده نویی ( جدیدی ) است!|
[ترجمه سونیا محمدی اشنانی] - این واقعا ایده جدیدی است|
[ترجمه شان] واقعا فکر نویی است !|
[ترجمه گوگل] این واقعا ایده جدیدی است![ترجمه ترگمان] واقعا فکر تازه ای است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: just arrived.
• مترادف: brand-new, new
• مشابه: latest, mint, newfangled, recent, unused
• مترادف: brand-new, new
• مشابه: latest, mint, newfangled, recent, unused
- These cars are fresh from the factory.
[ترجمه Yekta] این اتومبیل ها تازه از کار خانه آمده اند ( جدید هستند )|
[ترجمه گوگل] این خودروها تازه از کارخانه هستند[ترجمه ترگمان] این ماشین ها تازه از کارخانه هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: still good to eat or drink; not spoiled.
• مترادف: sweet
• متضاد: bad, foul, off, rancid, rotten, sour, stale
• مشابه: edible, forward, potable
• مترادف: sweet
• متضاد: bad, foul, off, rancid, rotten, sour, stale
• مشابه: edible, forward, potable
- Is this meat fresh?
[ترجمه گوگل] آیا این گوشت تازه است؟
[ترجمه ترگمان] این گوشت تازه ست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این گوشت تازه ست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: not preserved by freezing or canning.
• مشابه: raw, sweet
• مشابه: raw, sweet
- Fresh fish is considerably more expensive than frozen.
[ترجمه گوگل] ماهی تازه به طور قابل توجهی گرانتر از منجمد است
[ترجمه ترگمان] ماهی تازه به طور قابل توجهی گران تر از یخ زده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ماهی تازه به طور قابل توجهی گران تر از یخ زده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: newly added or introduced.
• مترادف: brand-new, new
• متضاد: worn, worn-out
• مشابه: recent
• مترادف: brand-new, new
• متضاد: worn, worn-out
• مشابه: recent
- Fresh troops were sent in to the area.
[ترجمه گوگل] نیروهای تازه نفس به منطقه اعزام شدند
[ترجمه ترگمان] نیروهای تازه به این منطقه اعزام شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نیروهای تازه به این منطقه اعزام شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: revived; renewed.
• مترادف: new, refreshed, renewed, revived
• متضاد: exhausted, jaded, prostrate, stagnant, timeworn, tired, weary
• مشابه: energetic
• مترادف: new, refreshed, renewed, revived
• متضاد: exhausted, jaded, prostrate, stagnant, timeworn, tired, weary
• مشابه: energetic
- He looked fresh when he returned from his vacation.
[ترجمه گلی افجه ] وقتی از تعطیلات برگشت سرحال بنظر می رسید|
[ترجمه taha] وقتی از تعطیلات بازگشت , سرحال بنظر می رسید|
[ترجمه گوگل] وقتی از تعطیلاتش برمی گشت سرحال به نظر می رسید[ترجمه ترگمان] وقتی از تعطیلات بازگشت، تازه به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: not salty.
• مترادف: sweet
• مشابه: pure
• مترادف: sweet
• مشابه: pure
- Most lakes contain fresh water rather than salt water.
[ترجمه گوگل] بیشتر دریاچه ها به جای آب نمک حاوی آب شیرین هستند
[ترجمه ترگمان] بیشتر دریاچه ها بجای آب شور، آب تازه دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیشتر دریاچه ها بجای آب شور، آب تازه دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Salmon return from the sea to fresh water to spawn.
[ترجمه گوگل] ماهی قزل آلا برای تخم ریزی از دریا به آب شیرین باز می گردد
[ترجمه ترگمان] ماهی قزل آلا از دریا تا آب تازه به spawn
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ماهی قزل آلا از دریا تا آب تازه به spawn
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: cool, refreshing, and free from impurities.
• مترادف: clean, pure
• متضاد: close, stagnant, sticky
• مشابه: clear, sweet
• مترادف: clean, pure
• متضاد: close, stagnant, sticky
• مشابه: clear, sweet
- I love the fresh air in the mountains.
[ترجمه ؟؟] من هوای تازه در کوهستان را دوست دارم.|
[ترجمه گوگل] من هوای تازه در کوهستان را دوست دارم[ترجمه ترگمان] هوای تازه را در کوهستان دوست دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: (informal) rudely presumptuous; sassy.
• مترادف: cheeky, forward, impudent, presumptuous, sassy, saucy
• مشابه: bold, brash, brazen, insolent, nervy
• مترادف: cheeky, forward, impudent, presumptuous, sassy, saucy
• مشابه: bold, brash, brazen, insolent, nervy
- He was sent to the principal's office for getting fresh with the teacher.
[ترجمه گوگل] او را برای تازه شدن با معلم به دفتر مدیر فرستادند
[ترجمه ترگمان] او را به دفتر مدیر فرستادند تا با معلم تازه شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او را به دفتر مدیر فرستادند تا با معلم تازه شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (10) تعریف: having become able to give milk.
• متضاد: dry
• متضاد: dry
- The farmer has a fresh cow.
[ترجمه N] کشاورز یک گاو نو و جدید دارد.|
[ترجمه گوگل] کشاورز یک گاو تازه دارد[ترجمه ترگمان] کشاورز گاو تازه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید