اسم ( noun )
• (1) تعریف: active power, energy, or physical strength.
• مترادف: energy, power, strength, vigor
• مشابه: authority, brawn, effort, heat, might, muscle, potency, puissance, stress, vim, vitality
• مترادف: energy, power, strength, vigor
• مشابه: authority, brawn, effort, heat, might, muscle, potency, puissance, stress, vim, vitality
- The force of the hurricane knocked down the trees.
[ترجمه ترجمه] نیروی تندباد درختان را به زمین انداخت.|
[ترجمه گوگل] نیروی طوفان درختان را فرو ریخت[ترجمه ترگمان] نیروی تندباد در میان درختان فرود آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the use of such power, energy, or strength.
• مترادف: effort
• مشابه: action, authority, coercion, compulsion, duress, energy, enforcement, power, violence
• مترادف: effort
• مشابه: action, authority, coercion, compulsion, duress, energy, enforcement, power, violence
- The enemy took the castle by force.
[ترجمه Sahar Azizi] دشمن قلعه را با زور تصزف کرد|
[ترجمه گوگل] دشمن قلعه را به زور گرفت[ترجمه ترگمان] دشمن به زور قلعه را تصرف کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: someone or something with the capacity to influence or cause change.
• مترادف: potency, power
• مشابه: agency, agent, influence, instrumentality, mover, stimulus, strength
• مترادف: potency, power
• مشابه: agency, agent, influence, instrumentality, mover, stimulus, strength
- The force of logic eventually convinced the committee.
[ترجمه گوگل] نیروی منطق در نهایت کمیته را متقاعد کرد
[ترجمه ترگمان] نیروی منطق در نهایت این کمیته را متقاعد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نیروی منطق در نهایت این کمیته را متقاعد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A group of parents was the main force behind the change in the town's speed limit.
[ترجمه گلی افجه ] گروهی از والدین فشار اصلی را برای محدودیت سرعت در شهر وارد اوردند|
[ترجمه Sahar Azizi] گروهی از والدین ، فشار اصلی در پشت تغییر محدودیت سرعت شهر بودند .|
[ترجمه گوگل] گروهی از والدین نیروی اصلی تغییر در محدودیت سرعت شهر بودند[ترجمه ترگمان] گروهی از والدین نیروی اصلی تغییر در محدوده سرعت شهر بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She believed that, as a politician, she could be a force for good.
[ترجمه گوگل] او معتقد بود که به عنوان یک سیاستمدار، می تواند نیروی خوبی باشد
[ترجمه ترگمان] او معتقد بود که، به عنوان یک سیاست مدار، می تواند نیرویی برای خوب بودن باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او معتقد بود که، به عنوان یک سیاست مدار، می تواند نیرویی برای خوب بودن باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in law, illegal violence, as against a person.
• مترادف: violence
• مشابه: assault
• مترادف: violence
• مشابه: assault
- Accidental death was ruled out, as use of force on the victim was apparent.
[ترجمه گوگل] مرگ تصادفی منتفی شد، زیرا استفاده از زور بر قربانی مشهود بود
[ترجمه ترگمان] مرگ تصادفی به عنوان استفاده از زور بر روی مجروح مشخص شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مرگ تصادفی به عنوان استفاده از زور بر روی مجروح مشخص شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a group of people joined by a common goal or activity.
• مشابه: army, association, body, corps, gang, group, legion, pool, troop
• مشابه: army, association, body, corps, gang, group, legion, pool, troop
- the labor force
- the police force
• (6) تعریف: in physics, an influence on the shape, motion, or other characteristics of a body or system.
• (7) تعریف: (often pl.) military troops; army.
• مترادف: armed forces, army, military, troops
• مشابه: air force, Marines, Navy, power
• مترادف: armed forces, army, military, troops
• مشابه: air force, Marines, Navy, power
- The enemy has overpowered our forces in the area.
[ترجمه گوگل] دشمن بر نیروهای ما در منطقه غلبه کرده است
[ترجمه ترگمان] دشمن بر نیروهای ما در منطقه چیره شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دشمن بر نیروهای ما در منطقه چیره شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: effective intensity, as of the mind.
• مترادف: effectiveness, potency, power, strength, vitality
• مشابه: ability, action, caliber, efficacy, energy, enthusiasm
• مترادف: effectiveness, potency, power, strength, vitality
• مشابه: ability, action, caliber, efficacy, energy, enthusiasm
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: forces, forcing, forced
مشتقات: forced (adj.)
حالات: forces, forcing, forced
مشتقات: forced (adj.)
• (1) تعریف: to use strength or coercion in order to compel.
• مترادف: coerce, compel, constrain, make, pressure
• مشابه: clamor, impel, impose, induce, oblige, press, push
• مترادف: coerce, compel, constrain, make, pressure
• مشابه: clamor, impel, impose, induce, oblige, press, push
- The interrogators forced him to tell the truth.
[ترجمه گوگل] بازجوها او را مجبور کردند که حقیقت را بگوید
[ترجمه ترگمان] interrogators مجبورش کرده که حقیقت رو بگه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] interrogators مجبورش کرده که حقیقت رو بگه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to be a certain way by overcoming with power or strength.
- The door was locked, so the firefighters had to force it open.
[ترجمه گلی افجه ] در قفل بود واتش نشان ها بزور انرا باز کردند|
[ترجمه گوگل] در قفل بود، بنابراین آتش نشانان مجبور شدند در را به زور باز کنند[ترجمه ترگمان] در قفل بود، بنابراین firefighters مجبور شدند آن را باز کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cause to do something despite resistance or hesitation.
• مترادف: compel, constrain, oblige
• مشابه: bind, bore, drive, elbow, necessitate, press, pressure, propel, push
• مترادف: compel, constrain, oblige
• مشابه: bind, bore, drive, elbow, necessitate, press, pressure, propel, push
- The accident forced her to rely on her family for help.
[ترجمه گوگل] این حادثه او را مجبور کرد برای کمک به خانواده اش تکیه کند
[ترجمه ترگمان] این تصادف او را مجبور کرد که برای کمک به خانواده اش تکیه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این تصادف او را مجبور کرد که برای کمک به خانواده اش تکیه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Being turned down for promotion forced him to make a difficult decision.
[ترجمه گوگل] رد شدن برای ترفیع او را مجبور به تصمیم گیری دشوار کرد
[ترجمه ترگمان] پایین بودن برای ترفیع او را مجبور کرد تا تصمیمی دشوار بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پایین بودن برای ترفیع او را مجبور کرد تا تصمیمی دشوار بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to bring about (something) despite there being reluctance or unwillingness.
- The scandal forced the congressman's resignation from office.
[ترجمه گوگل] این رسوایی باعث استعفای نماینده کنگره از سمت خود شد
[ترجمه ترگمان] این رسوایی استعفای عضو کنگره را وادار به استعفا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این رسوایی استعفای عضو کنگره را وادار به استعفا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Complaints from customers forced the removal of the product from the market.
[ترجمه Farhood] شکایات مشتریان باعث برچیده شدن اون محصول از بازار شد|
[ترجمه گوگل] شکایات مشتریان باعث حذف محصول از بازار شد[ترجمه ترگمان] شکایت ها از سوی مشتریان باعث شد تا محصول از بازار حذف شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to obtain through force.
• مترادف: coerce, exact, extort
• مشابه: draw, extract, pry, railroad, rout, wrench, wrest
• مترادف: coerce, exact, extort
• مشابه: draw, extract, pry, railroad, rout, wrench, wrest
- His captors forced a confession from him.
[ترجمه گلی افجه ] اسیر گیرنده ها او را وادار به اعتراف کردند|
[ترجمه گوگل] دستگیرشدگان او را مجبور به اعتراف کردند[ترجمه ترگمان] captors به زور از او اعتراف کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to tax or strain.
• مترادف: strain, tax
• مشابه: overburden, overload
• مترادف: strain, tax
• مشابه: overburden, overload
- Don't force the situation.
[ترجمه گوگل] شرایط را مجبور نکنید
[ترجمه ترگمان] وضعیت رو تحت فشار نیار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وضعیت رو تحت فشار نیار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید