for one thing


اولا، یکی اینکه

جمله های نمونه

1. She was a monster. For one thing, she really enjoyed cruelty.
[ترجمه Mohammad Hossein] او یک هیولا بود. یک دلیلش اینکه از بی رحمی واقعا لذت می برد.
|
[ترجمه گوگل]او یک هیولا بود برای یک چیز، او واقعاً از ظلم لذت می برد
[ترجمه ترگمان] اون یه هیولا بود برای یک چیز او واقعا از ظلم و بی رحمی لذت می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. For one thing, I've no money; and for another I'm too busy.
[ترجمه زهرا] اولا پول ندارم، و ثانیا خیلی سرم شلوغه
|
[ترجمه خسرو دهقانی] از یک لحاظ من پول ندارم و از لحاظ دیگر سرم هم خیلی شلوغه
|
[ترجمه گوگل]برای یک چیز، من پول ندارم و برای دیگری من خیلی سرم شلوغ است
[ترجمه ترگمان]برای یک چیز، من پول ندارم، و برای یکی دیگر خیلی سرم شلوغه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. For one thing, people now enjoy a higher standard of living.
[ترجمه Sofia] اولا امروزه مردم استاندارد های بالاتری برای زندگی کردن دارند
|
[ترجمه گوگل]برای یک چیز، مردم اکنون از استاندارد زندگی بالاتری برخوردار هستند
[ترجمه ترگمان]برای یک چیز، مردم اکنون از استاندارد بالاتری از زندگی لذت می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. For one thing there isn't time, for another we haven't enough money.
[ترجمه Htm] یکی این که وقت نیست ، دوم اینکه ( بعدش هم ) پول کافی نداریم
|
[ترجمه گوگل]برای یک چیز زمان نیست، برای چیز دیگر ما پول کافی نداریم
[ترجمه ترگمان]برای یک کار وقت نداریم، چون ما به اندازه کافی پول نداریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. For one thing, he didn't trust his legs to hold him up.
[ترجمه گوگل]برای یک چیز، او به پاهایش اعتماد نداشت که او را بالا نگه دارند
[ترجمه ترگمان]برای یک چیز، او به پاهایش اعتماد نداشت که او را نگه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He's not that wonderful. He's bad-tempered for one thing.
[ترجمه گوگل]او آنقدرها هم فوق العاده نیست او برای یک چیز بدخلق است
[ترجمه ترگمان]اون قدرها هم شگفت انگیز نیست او برای یک کار سخت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The teacher is always on at the pupils for one thing or another.
[ترجمه گوگل]معلم همیشه برای یک چیز یا چیز دیگری در کنار دانش آموزان است
[ترجمه ترگمان]معلم همیشه برای یک چیز به دانش آموزان نگاه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Well, for one thing, it's too big.
[ترجمه گوگل]خوب، برای یک چیز، خیلی بزرگ است
[ترجمه ترگمان] خب، برای یه چیز، خیلی بزرگه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He is always riding somebody for one thing or another.
[ترجمه گوگل]او همیشه برای یک چیز یا چیز دیگری سوار کسی می شود
[ترجمه ترگمان]او همیشه برای یک چیز یا یکی دیگر سواری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She's always getting after the children for one thing or another.
[ترجمه گوگل]او همیشه به خاطر یک چیز دنبال بچه ها می رود
[ترجمه ترگمان]او همیشه دنبال بچه ها می گردد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The teacher is always at the pupils for one thing or another.
[ترجمه گوگل]معلم همیشه برای یک چیز در کنار دانش آموزان است
[ترجمه ترگمان]معلم همیشه برای یک چیز به دانش آموزان نگاه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The teacher is always after the pupils for one thing or another.
[ترجمه گوگل]معلم همیشه برای یک چیز به دنبال دانش آموزان است
[ترجمه ترگمان]معلم همیشه به دنبال یک چیز یا یک چیز دیگر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. For one thing, the economic fortunes of companies change.
[ترجمه گوگل]برای یک چیز، ثروت اقتصادی شرکت ها تغییر می کند
[ترجمه ترگمان]برای یک چیز، ثروت اقتصادی شرکت ها تغییر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. For one thing, woodwork was not his strong point.
[ترجمه گوگل]یک چیز، چوب کاری نقطه قوت او نبود
[ترجمه ترگمان]برای یک چیز، قسمت چوبی، نقطه قوت او نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• first of all, first thing, one reason being that

پیشنهاد کاربران

To suggest that you are not giving the whole explanation or answer, and that there are other points that you could add to it.
وقتی همین جوری خوش نداری چیزی را توضیح بدهی یا به سئوالی جواب بدهی. بی دلیل خاصی.
Used to introduce a reason for what you have just said.
بنا به دلیلی، دلیل آوردن برای گفته خود.
ازجمله، قبل از هرچیز ، مهمتر از همه
از دلایل آن . . . است
اول اینکه . . . . در مثال for thing and for another اول اینکه . . . بعدشم . . .
به هر دلیلی
یکیش اینکه. .
یه دلیلش اینه که
اولا که. .
یه نمونه اش همین!
Is used to introduce/provide/explain one of reasons for what you just said
I wouldn't stay this close to the city for long. • There's gonna be a lot more fires, for one thing
...
[مشاهده متن کامل]

For one thing, taking on your power can shatter• your perception of your own limitations

نخست آنکه
نخست ٱن که
در وهله اول. . .
اولا ، اول از همه
یک چیز دیگه
به یک دلیل
اول از همه این که . . . . . .
یکی از دلایل بین چندین دلیلی که گفته نشده.
"Why hadn't he arranged to see her at the house? For one thing, it would have been warmer"
( چرا او ترتیب ملاقات او را در خانه نداد؟ یکی از دلایل میتواند این باشد که گرم بوده.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس