صفت ( adjective )
حالات: fitter, fittest
حالات: fitter, fittest
• (1) تعریف: suitable or acceptable for a particular person or group, or for a particular function; appropriate; right.
• مترادف: appropriate, fitting, meet, proper, suitable
• متضاد: unfit
• مشابه: acceptable, applicable, apt, congruous, consonant, correct, good, qualified, right, ripe, seemly, worthy
• مترادف: appropriate, fitting, meet, proper, suitable
• متضاد: unfit
• مشابه: acceptable, applicable, apt, congruous, consonant, correct, good, qualified, right, ripe, seemly, worthy
- a program fit for children
[ترجمه m.i] یک مسابقه ی مناسب برای کودکان|
[ترجمه محدثه فرومدی] برنامه ای مناسب کودکان|
[ترجمه بهروز گنج جو] برنامه ای جفت و جور شده واسه کودکان|
[ترجمه گوگل] برنامه ای مناسب برای کودکان[ترجمه ترگمان] برنامه ای مناسب برای کودکان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This hall is not fit for a wedding reception.
[ترجمه بهروز گنج جو] این تالار برا سور و سات عروسی جواب نمیده.|
[ترجمه گوگل] این سالن برای پذیرایی عروسی مناسب نیست[ترجمه ترگمان] این سالن برای مراسم عروسی مناسب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in good bodily condition; healthy and vigorous.
• مترادف: healthy, robust
• متضاد: incapacitated, soft, unfit
• مشابه: able-bodied, hale, hardy, hearty, lusty, sleek, sound, strong, trim, vigorous, well
• مترادف: healthy, robust
• متضاد: incapacitated, soft, unfit
• مشابه: able-bodied, hale, hardy, hearty, lusty, sleek, sound, strong, trim, vigorous, well
- She's very fit for her age.
[ترجمه عرفان] هست بسیار مناسب برای سنش|
[ترجمه الي] او روی سنش خیلی فیت هست|
[ترجمه Mina] او نسبت به سنش خیلی سالمه|
[ترجمه بهروز گنج جو] ظاهرش با سن و سالش جور در میاد.|
[ترجمه گوگل] او برای سن خود بسیار مناسب است[ترجمه ترگمان] برای سن و سال او مناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fits, fitting, fit, fitted
حالات: fits, fitting, fit, fitted
• (1) تعریف: to have the appropriate shape and size for.
• مشابه: agree, become, suit
• مشابه: agree, become, suit
- Does the dress fit her?
[ترجمه گوگل] آیا لباس به او می آید؟
[ترجمه ترگمان] آیا این لباس برای او مناسب است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آیا این لباس برای او مناسب است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to be appropriate to or for; suit.
• مترادف: become, befit, suit
• مشابه: accord, click, coincide, conform, correspond, go, jibe, match
• مترادف: become, befit, suit
• مشابه: accord, click, coincide, conform, correspond, go, jibe, match
- The tuxedo is nice, but it doesn't fit the occasion.
[ترجمه گوگل] تاکسیدو خوب است، اما مناسب موقعیت نیست
[ترجمه ترگمان] کت و شلوار خوب است، اما این موقعیت مناسب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کت و شلوار خوب است، اما این موقعیت مناسب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to adjust or prepare until suitable.
• مترادف: adapt, adjust
• مشابه: accommodate, fashion, graduate, key, regulate, suit, tailor
• مترادف: adapt, adjust
• مشابه: accommodate, fashion, graduate, key, regulate, suit, tailor
- He fitted the bathroom for his elderly father's use.
[ترجمه گوگل] او حمام را برای استفاده پدر پیرش تجهیز کرد
[ترجمه ترگمان] او حمام را برای استفاده پدرش مناسب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او حمام را برای استفاده پدرش مناسب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to equip.
• مترادف: equip, outfit
• مشابه: accouter, arm, furnish, provide, rig, supply
• مترادف: equip, outfit
• مشابه: accouter, arm, furnish, provide, rig, supply
- We fitted them with camping gear.
[ترجمه گوگل] ما آنها را با وسایل کمپینگ مجهز کردیم
[ترجمه ترگمان] ما اونا رو با وسایل اردو جور کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما اونا رو با وسایل اردو جور کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to have room for; to accommodate.
- This suitcase fits all the clothes I need.
[ترجمه گوگل] این چمدان برای تمام لباس های مورد نیاز من مناسب است
[ترجمه ترگمان] این چمدون با تمام لباس هایی که لازم دارم مطابقت داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این چمدون با تمام لباس هایی که لازم دارم مطابقت داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to allow or put in by making room for.
- I finally fit the cake in the refrigerator.
[ترجمه سارا] من نهایتا کیک را در یخچال چپاندنم یا جا دادم|
[ترجمه گوگل] بالاخره کیک رو داخل یخچال گذاشتم[ترجمه ترگمان] من در نهایت کیک را در یخچال قرار دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Can you fit another person in your car?
[ترجمه گوگل] آیا می توانید شخص دیگری را در ماشین خود جا دهید؟
[ترجمه ترگمان] می تونی یه نفر دیگه رو تو ماشینت جا بدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] می تونی یه نفر دیگه رو تو ماشینت جا بدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to be the appropriate shape and size, as clothing.
• مشابه: suit
• مشابه: suit
- The jacket fits well, but the trousers are too big.
[ترجمه گوگل] کت به خوبی می آید، اما شلوار خیلی بزرگ است
[ترجمه ترگمان] کت خوب به نظر می رسد، اما شلوارش خیلی بزرگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کت خوب به نظر می رسد، اما شلوارش خیلی بزرگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to be suitable; belong.
• مترادف: agree, belong, go, suit
• مشابه: accord, adjust, answer, conform, correspond, do, harmonize, match
• مترادف: agree, belong, go, suit
• مشابه: accord, adjust, answer, conform, correspond, do, harmonize, match
- That painting fits perfectly in the diningroom.
[ترجمه گوگل] آن نقاشی کاملاً در اتاق غذاخوری جا می شود
[ترجمه ترگمان] اون نقاشی کاملا با \"diningroom\" همخوانی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون نقاشی کاملا با \"diningroom\" همخوانی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: fitly (adv.), fitness (n.)
مشتقات: fitly (adv.), fitness (n.)
• : تعریف: the way in which something fits.
• مشابه: sizing
• مشابه: sizing
- This suit is a perfect fit.
[ترجمه گوگل] این کت و شلوار کاملا مناسب است
[ترجمه ترگمان] این کت و شلوار مناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این کت و شلوار مناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These joints have a bad fit.
[ترجمه گوگل] این مفاصل تناسب بدی دارند
[ترجمه ترگمان] این مفصل ها شرایط بدی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این مفصل ها شرایط بدی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: by fits and starts
عبارات: by fits and starts
• (1) تعریف: a sudden, severe attack, outbreak, or convulsion related to a disease.
• مترادف: seizure
• مشابه: attack, convulsion, ictus, outbreak, paroxysm, qualm
• مترادف: seizure
• مشابه: attack, convulsion, ictus, outbreak, paroxysm, qualm
- epileptic fit
[ترجمه علی اکبر منصوری] حمله صرعی، تشنج صرعی|
[ترجمه گوگل] تناسب صرعی[ترجمه ترگمان] حمله ای بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a sudden, intense outburst or onslaught, as of emotion.
• مترادف: paroxysm, spasm
• مشابه: attack, convulsion, explosion, frenzy, outbreak, outburst, rage, scene, storm, tantrum, throe
• مترادف: paroxysm, spasm
• مشابه: attack, convulsion, explosion, frenzy, outbreak, outburst, rage, scene, storm, tantrum, throe
- a coughing fit
[ترجمه علی اکبر منصوری] یک حمله سرفه، سرفه کردن های شدید و پشت سر هم|
[ترجمه گوگل] تناسب سرفه[ترجمه ترگمان] زیرا سرفه اش گرفت …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a fit of grief
[ترجمه علی اکبر منصوری] یک حمله اندوه، غم و اندوه شدید و یکباره!|
[ترجمه محدثه فرومدی] هجوم غم|
[ترجمه گوگل] غم و اندوه[ترجمه ترگمان] دردی از اندوه بر او چیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید