اسم ( noun )
حالات: fighting, fights, fought
حالات: fighting, fights, fought
• (1) تعریف: a battle, struggle, or angry disagreement.
• مترادف: altercation, battle, clash, combat, dispute, engagement, quarrel, struggle
• مشابه: affray, argument, blowup, brawl, contention, contest, disagreement, discord, dogfight, donnybrook, falling-out, feud, fracas, fray, free-for-all, melee, rivalry, row, rumble, scrap, scuffle, set-to, showdown, skirmish, spat, squabble, strife, tiff, tussle, war, wrestle
• مترادف: altercation, battle, clash, combat, dispute, engagement, quarrel, struggle
• مشابه: affray, argument, blowup, brawl, contention, contest, disagreement, discord, dogfight, donnybrook, falling-out, feud, fracas, fray, free-for-all, melee, rivalry, row, rumble, scrap, scuffle, set-to, showdown, skirmish, spat, squabble, strife, tiff, tussle, war, wrestle
- The fight began in the bar and then spilled into the street.
[ترجمه گوگل] درگیری در بار شروع شد و سپس به خیابان ریخت
[ترجمه ترگمان] مبارزه در بار شروع شد و بعد به خیابان سرازیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مبارزه در بار شروع شد و بعد به خیابان سرازیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The couple next door had another fight last night, and we could hear the whole thing.
[ترجمه مائده] دیشب، زن و شوهر همسایه دعوای دیگری داشتند و ما هم همه چیز را میشنیدیم.|
[ترجمه حسن مومنان] دیشب زن و شوهر همسایه دعوای دیکر داشتند وما همهچی را شنیدیم|
[ترجمه گوگل] زوج همسایه دیشب دوباره دعوا کردند و ما می توانستیم همه چیز را بشنویم[ترجمه ترگمان] دو نفر بعد دعوای دیگری داشتند و ما می توانستیم همه چیز را بشنویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a boxing match.
• مترادف: bout, prizefight, spar
• مترادف: bout, prizefight, spar
- All the tickets were sold out for the championship fight.
[ترجمه گوگل] تمامی بلیت های مسابقه قهرمانی فروخته شد
[ترجمه ترگمان] همه بلیط ها برای مسابقه قهرمانی فروخته شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه بلیط ها برای مسابقه قهرمانی فروخته شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the capacity to resist or struggle.
• مترادف: mettle, pluck, spunk
• مشابه: belligerence, determination, gameness, grit, spirit, toughness
• مترادف: mettle, pluck, spunk
• مشابه: belligerence, determination, gameness, grit, spirit, toughness
- Though she was old, she still had a lot fight in her.
[ترجمه سورو] اگرچه او پیر بود اما باز زیاد مبارزه میکرد|
[ترجمه گوگل] با اینکه پیر بود، اما هنوز دعواهای زیادی در وجودش بود[ترجمه ترگمان] با اینکه پیر بود، هنوز خیلی در او مبارزه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fights, fighting, fought
حالات: fights, fighting, fought
• (1) تعریف: to battle, struggle, or contend against someone or something.
• مترادف: battle, contend, struggle
• مشابه: altercate, argue, brawl, clash, combat, come to blows, compete, conflict, cross swords, disagree, dispute, feud, mix it up, quarrel, rumble, scrap, scuffle, skirmish, spar, spat, squabble, strive, tussle, war, wrangle, wrestle
• مترادف: battle, contend, struggle
• مشابه: altercate, argue, brawl, clash, combat, come to blows, compete, conflict, cross swords, disagree, dispute, feud, mix it up, quarrel, rumble, scrap, scuffle, skirmish, spar, spat, squabble, strive, tussle, war, wrangle, wrestle
- Many soldiers fought and died in the war.
[ترجمه گوگل] سربازان زیادی در جنگ جنگیدند و جان باختند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از سربازان در جنگ جنگیدند و کشته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بسیاری از سربازان در جنگ جنگیدند و کشته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Members of the resistance fought against occupation and oppression.
[ترجمه گوگل] اعضای مقاومت علیه اشغال و ظلم مبارزه کردند
[ترجمه ترگمان] اعضای مقاومت در برابر اشغال و ستم مقاومت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اعضای مقاومت در برابر اشغال و ستم مقاومت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The new governor promised to fight against corruption.
[ترجمه گوگل] والی جدید قول داد که با فساد مبارزه کند
[ترجمه ترگمان] والی جدید قول داد که علیه فساد مبارزه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] والی جدید قول داد که علیه فساد مبارزه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My parents were fighting about money again last night.
[ترجمه سورو] پدر و مادرم شب گذشته دوباره بر سر پول دعوا میکردند|
[ترجمه گوگل] دیشب پدر و مادرم دوباره سر پول دعوا کردند[ترجمه ترگمان] پدر و مادرم دیشب دوباره در مورد پول دعوا میکردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The two brothers fought over their inheritance.
[ترجمه گوگل] دو برادر بر سر ارث خود با هم دعوا کردند
[ترجمه ترگمان] دو برادر بر سر ارث خود جنگیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دو برادر بر سر ارث خود جنگیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to engage in a boxing match.
• مترادف: box
• مشابه: compete, spar
• مترادف: box
• مشابه: compete, spar
- He was badly injured, and the doctors don't know if he'll be able to fight again.
[ترجمه گوگل] او به شدت مجروح شد و پزشکان نمی دانند که آیا او دوباره می تواند مبارزه کند یا خیر
[ترجمه ترگمان] او به شدت مجروح شده بود و دکترها نمی دانند که آیا می تواند دوباره مبارزه کند یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به شدت مجروح شده بود و دکترها نمی دانند که آیا می تواند دوباره مبارزه کند یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to battle or contend against.
• مترادف: battle, combat, contend against, resist
• مشابه: confront, contest, defy, encounter, engage, oppose, repulse, rival, strive against, withstand
• مترادف: battle, combat, contend against, resist
• مشابه: confront, contest, defy, encounter, engage, oppose, repulse, rival, strive against, withstand
- They fought the enemy on land and at sea.
[ترجمه گوگل] آنها در خشکی و دریا با دشمن جنگیدند
[ترجمه ترگمان] آن ها در دریا و دریا با دشمن می جنگیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها در دریا و دریا با دشمن می جنگیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The rescue divers fought the strong current.
[ترجمه گوگل] غواصان نجات با جریان قوی مبارزه کردند
[ترجمه ترگمان] غواصان نجات با جریان قوی مبارزه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] غواصان نجات با جریان قوی مبارزه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's been fighting cancer for over a year.
[ترجمه گوگل] او بیش از یک سال است که با سرطان مبارزه می کند
[ترجمه ترگمان] بیشتر از یه ساله که داره سرطان می گیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیشتر از یه ساله که داره سرطان می گیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to pursue or continue (a fight).
• مشابه: conduct, engage, wage
• مشابه: conduct, engage, wage
- We will fight this fight until our enemy is beaten.
[ترجمه گوگل] ما تا زمانی که دشمنمان شکست بخورد با این مبارزه خواهیم جنگید
[ترجمه ترگمان] ما با این جنگ می جنگیم تا اینکه دشمن ما شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما با این جنگ می جنگیم تا اینکه دشمن ما شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to box against.
• مترادف: box
• مترادف: box
- He'll be fighting the champion next week.
[ترجمه گوگل] او هفته آینده با قهرمان مبارزه خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] هفته دیگه می خواد با قهرمان مبارزه کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هفته دیگه می خواد با قهرمان مبارزه کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to cause or set (esp. an animal) to fighting.
• مشابه: pit
• مشابه: pit
- He fought his best dog and lost.
[ترجمه گوگل] او با بهترین سگش جنگید و شکست خورد
[ترجمه ترگمان] او با بهترین سگ خود جنگید و باخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او با بهترین سگ خود جنگید و باخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید