اسم ( noun )
عبارات: face to face, in the face of
عبارات: face to face, in the face of
• (1) تعریف: the part of the head that extends from the forehead to the chin and from ear to ear.
• مترادف: countenance, features, physiognomy
• مشابه: feature, lineaments, profile, visage
• مترادف: countenance, features, physiognomy
• مشابه: feature, lineaments, profile, visage
- The witness found it hard to identify the man because she hadn't had a good look at his face.
[ترجمه A.A] شاهد بسختی مرد را شناسائی کرد چون به صورتش توجه نکرده بود|
[ترجمه امیررضا] شاهد به سختی می توانست مرد را شناسایی کند، زیرا چهره او را خوب نگاه نکرده بود.|
[ترجمه گوگل] شاهد به سختی میتوانست مرد را شناسایی کند، زیرا چهره او را خوب نگاه نکرده بود[ترجمه ترگمان] شاهد این را سخت پیدا کرد که مرد را شناسایی کند، چون به صورتش نگاه نکرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a look or expression communicated by the features, esp. the eyes and mouth.
• مترادف: aspect, countenance, demeanor, expression, visage
• مشابه: air, appearance, feature, look, mien
• مترادف: aspect, countenance, demeanor, expression, visage
• مشابه: air, appearance, feature, look, mien
- When she saw her father's grief-stricken face, she knew the worst had happened.
[ترجمه نازنین] وقتی چهره ناراحت پدرش را دید، فهمید اتفاق بدی افتاده|
[ترجمه Hchc] You should be able to get it to you should be able to get it to you tomorrow morning to get it done before the paraphraser pages 19 and|
[ترجمه گوگل] وقتی چهره غمگین پدرش را دید، فهمید که بدترین اتفاق افتاده است[ترجمه ترگمان] وقتی چهره غم زده پدرش را دید، متوجه شد که بدترین اتفاق ممکن است رخ داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: outward appearance.
• مترادف: surface
• مشابه: appearance, exterior, fa�ade, facade, front, outside, veneer
• مترادف: surface
• مشابه: appearance, exterior, fa�ade, facade, front, outside, veneer
- On its face, the situation looks bad, but nonetheless we're quite optimistic.
[ترجمه گوگل] در ظاهر، وضعیت بد به نظر می رسد، اما با این وجود ما کاملاً خوشبین هستیم
[ترجمه ترگمان] در مقابل، وضعیت بد به نظر می رسد، اما با این وجود ما کاملا خوشبین هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در مقابل، وضعیت بد به نظر می رسد، اما با این وجود ما کاملا خوشبین هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They put on a courageous face, but everyone was nervous about what the day would bring.
[ترجمه گوگل] آنها چهره شجاعانه ای به خود گرفتند، اما همه نگران بودند که آن روز چه خواهد شد
[ترجمه ترگمان] آن ها با جرات مواجه شدند، اما همه نگران چیزی بودند که آن روز می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها با جرات مواجه شدند، اما همه نگران چیزی بودند که آن روز می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: one's prestige or dignity.
• مترادف: dignity, honor, prestige, reputation
• مشابه: name, repute
• مترادف: dignity, honor, prestige, reputation
• مشابه: name, repute
- We must do this to save face.
[ترجمه گلی افجه ] ما باید اینکار را برای حفظ ظاهر انجام دهیم|
[ترجمه ayla] ما باید این کار را برای حفظ آبرو انجام دهیم|
[ترجمه Kosarbejani] ما باید این کار را برای حفظ ظاهر انجام دهیم.|
[ترجمه گوگل] ما باید این کار را برای حفظ چهره انجام دهیم[ترجمه ترگمان] ما باید این کار رو برای نجات صورت انجام بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a prominent surface or aspect.
• مترادف: front
• متضاد: back
• مشابه: exterior, facade, fore, outside, surface
• مترادف: front
• متضاد: back
• مشابه: exterior, facade, fore, outside, surface
- the face of a clock
[ترجمه 아미] روی یک ساعت|
[ترجمه گوگل] صفحه یک ساعت[ترجمه ترگمان] چهره یک ساعت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the face of the cliff
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: faces, facing, faced
حالات: faces, facing, faced
• (1) تعریف: to stand or be in front of.
• مشابه: front
• مشابه: front
- Tomorrow morning, the prisoner will face the judge.
[ترجمه گوگل] فردا صبح زندانی با قاضی روبرو خواهد شد
[ترجمه ترگمان] فردا صبح، زندانی با قاضی روبرو میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فردا صبح، زندانی با قاضی روبرو میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to look or turn toward.
• مشابه: front
• مشابه: front
- The students were all facing the teacher.
[ترجمه گوگل] دانش آموزان همه روبه روی معلم بودند
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان همه با معلم روبرو بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان همه با معلم روبرو بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Please face me so that I can hear you when you speak.
[ترجمه صبا] لطفا روبه روی من به ایستید تا من بتوانم حرف شما را بشنوم وقتی که حرف میزنید|
[ترجمه Morteza] لطفا روبروی من بایستید تا من بتوانم حرف شما را بشنوم وقتی که حرف میزنید|
[ترجمه moein] لطفا هنگامی که حرف می زنی روبه روی من وایسا تا صدات رو بشنوم.|
[ترجمه گوگل] لطفا با من روبرو شو تا وقتی صحبت می کنی صدایت را بشنوم[ترجمه ترگمان] لطفا با من رو به رو شو تا وقتی حرف می زنی صدات رو بشنوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was ashamed and refused to face his father.
[ترجمه گوگل] شرمنده شد و حاضر نشد با پدرش روبرو شود
[ترجمه ترگمان] او شرمنده بود و از مواجهه با پدرش خودداری می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او شرمنده بود و از مواجهه با پدرش خودداری می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to confront without avoidance.
• مترادف: confront
• متضاد: avoid, dodge, evade
• مشابه: affront, beard, brave, brazen, come to grips with, meet, reckon with
• مترادف: confront
• متضاد: avoid, dodge, evade
• مشابه: affront, beard, brave, brazen, come to grips with, meet, reckon with
- I'm not afraid to face the consequences of what I've done.
[ترجمه Mujib] من نمی ترسم از روبرو شدن به عواقب آنچه که انجام داده ام|
[ترجمه گوگل] من از مواجه شدن با عواقب کاری که انجام داده ام نمی ترسم[ترجمه ترگمان] از عواقب کاری که کردم نمی ترسم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She believes it's best to face her fears rather than give in to them.
[ترجمه گوگل] او معتقد است که بهتر است به جای تسلیم شدن در برابر ترسهایش، با ترسهایش روبرو شوید
[ترجمه ترگمان] فکر می کند بهتر از این است که با ترس هایش مواجه بشود، نه اینکه آن ها را به آن ها بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فکر می کند بهتر از این است که با ترس هایش مواجه بشود، نه اینکه آن ها را به آن ها بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to cover with a different material.
• مترادف: cover, veneer
• مشابه: coat, finish
• مترادف: cover, veneer
• مشابه: coat, finish
- The fabric was faced with rubber.
[ترجمه Saeid.T] پارچه روبه دار شده بود با رابر ( رویه یا نمای پارچه پوشیده شده بود با رابر. همچنین پارچه با جنس rubber fabric داریم )|
[ترجمه گوگل] پارچه با لاستیک روبرو بود[ترجمه ترگمان] پارچه را با لاستیک پوشانده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: face up to, make a face
عبارات: face up to, make a face
• (1) تعریف: to turn or be placed so that the front is to a specific direction (usu. fol. by "on" or "toward").
• مترادف: look, point
• مشابه: front
• مترادف: look, point
• مشابه: front
- The house faces toward the road.
[ترجمه گوگل] خانه رو به جاده است
[ترجمه ترگمان] خانه به طرف جاده برگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خانه به طرف جاده برگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to turn in a certain direction or way.
• مشابه: turn
• مشابه: turn
- Face left at the sergeant's command.
[ترجمه گوگل] صورت چپ به دستور گروهبان
[ترجمه ترگمان] صورت گروهبان را ترک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صورت گروهبان را ترک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید