feature

/ˈfiːtʃər//ˈfiːtʃə/

معنی: ترکیب، جنبه، خط، خاصیت، چهره، خصیصه، خصوصیات، طرح صورت، ریخت، نمایان کردن، بطور برجسته نشان دادن
معانی دیگر: (در اصل) قیافه، شکل، نما، ظاهر، دیس، نمایه، اندام، (جمع) سیما، پک و پوز، وجنات (وجنه)، رخسار، رخساره، ویژسیما، ویژگی، مشخصه (مشخصات)، خصوصیت (خصوصیات)، فروزه، منش، (در آگهی ها یا نمایش ها یا روزنامه یا سینما و غیره) برنامه ی اصلی، مقاله ی اصلی، سرمقاله، تصویر اصلی، فیلم اصلی، فیلم بلند، (به طور چشمگیر) نمایش دادن، برجسته کردن (مطلب یا نمایش)، (جنبه های چیزی را) نشان دادن، فروزه نمایی کردن، جنبه ی چیزی بودن، نقش عمده داشتن در، سهم اساسی داشتن در، (امریکا ـ خودمانی) تصور کردن، به فکر خطور دادن، (محلی) شبیه بودن به، سیما

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: an element of the face such as the eyes, nose, or chin.
مشابه: aspect, element, lineament, trait

- A baby's face has tiny features.
[ترجمه Fatemeh Farzinfar] صورت نوزاد دارای اندام کوچک است
|
[ترجمه Hazhir Hashempour] صورت کودک دارای ویژگی های ریزی است.
|
[ترجمه سوگند] اجزا صورت نوزاد ظریف است
|
[ترجمه قاسم پورجعفر] صورت کودک ظرافت در اجزا دارد.
|
[ترجمه طاهره امیریان] ترکیب صورت نوزاد، ظریف است
|
[ترجمه گوگل] صورت نوزاد دارای ویژگی های ریز است
[ترجمه ترگمان] صورت کودک دارای ویژگی های بسیار کمی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (pl.) the face.
مترادف: countenance, face, lineaments, physiognomy, visage
مشابه: looks

- His rough features made him appear cold and unfeeling.
[ترجمه علی جادری] چهره خشن او باعث شده تا سرد و بی احساس به نظر برسد .
|
[ترجمه گوگل] ویژگی های خشن او باعث می شد سرد و بی احساس به نظر برسد
[ترجمه ترگمان] چهره اش سرد و بی احساس به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a distinctive property, characteristic, or quality.
مترادف: attribute, characteristic, earmark, hallmark, property, quality, trait
مشابه: aspect, element, part, peculiarity, way

- A keen sense of smell is a common feature among dogs.
[ترجمه گوگل] حس بویایی قوی یک ویژگی رایج در بین سگ ها است
[ترجمه ترگمان] حس بویایی تیز یک ویژگی مشترک بین سگ ها است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The large, sunny living room is the best feature of the house.
[ترجمه گوگل] اتاق نشیمن بزرگ و آفتابگیر بهترین ویژگی خانه است
[ترجمه ترگمان] اتاق نشیمن بزرگ و آفتابی بهترین قسمت خانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: something used as an attraction or inducement; option.
مترادف: attraction
مشابه: draw, frill, highlight, inducement, option

- These apartments have several luxury features.
[ترجمه گوگل] این آپارتمان ها دارای چندین ویژگی لوکس هستند
[ترجمه ترگمان] این آپارتمان ها دارای چندین ویژگی لوکس هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the main film in a movie theater.
مشابه: draw, film, motion picture, movie

- I found the short documentary more interesting than the main feature.
[ترجمه محمدجواد برهانی] آن مستندِ کوتاه به نظرم جالب تر از فیلم اصلی [که روی پرده بود] رسید.
|
[ترجمه گوگل] به نظرم مستند کوتاه جالب‌تر از ویژگی اصلی بود
[ترجمه ترگمان] من این مستند کوتاه را جالب تر از ویژگی اصلی یافتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The previews start at 6:10, but the feature starts at 6:24.
[ترجمه علی جادری] پیش نمایش در ساعت 6 و 10 دقیقه شروع می شود ولی نمایش اصلی در ساعت 6 و 24 دقیق شروع می شود .
|
[ترجمه گوگل] پیش نمایش ها از ساعت 6:10 شروع می شود، اما ویژگی از ساعت 6:24 شروع می شود
[ترجمه ترگمان] آلبوم از ۶: ۱۰ شروع می شود، اما ویژگی در ساعت ۶: ۲۴ شروع می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a magazine or newspaper article that is given special prominence.

- Did you read the feature on Florida vacations in the magazine section this week?
[ترجمه Saeedeh] آیا شما خواندیدقسمت تعطیلات فلوریدا در اخبار مربوط این هفته ؟
|
[ترجمه گوگل] آیا ویژگی تعطیلات فلوریدا را در بخش مجله این هفته خواندید؟
[ترجمه ترگمان] آیا این هفته در بخش مجله اخبار مربوط به تعطیلات فلوریدا را خوانده اید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: features, featuring, featured
(1) تعریف: to present as something especially interesting, appealing, or important.
مترادف: highlight
مشابه: accentuate, emphasize, spotlight, stress

- This week's magazine featured an article on drug addiction.
[ترجمه مدرس زبان های انگلیسی] ویژگیهای یک چیز
|
[ترجمه گوگل] مجله این هفته مقاله ای در مورد اعتیاد به مواد مخدر منتشر کرد
[ترجمه ترگمان] این مجله هفته مقاله ای درباره اعتیاد به مواد مخدر داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The restaurant is featuring lobster dishes all week.
[ترجمه گوگل] این رستوران در تمام هفته غذاهای خرچنگ را سرو می کند
[ترجمه ترگمان] رستوران غذاهای دریایی سراسر این هفته را در بر دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to exist as a feature or particular characteristic of.
مترادف: characterize, mark
مشابه: betoken, define, differentiate, distinguish, identify, indicate, typify

- The Natural History Museum features in most school trips to New York City.
[ترجمه گوگل] موزه تاریخ طبیعی در اکثر سفرهای مدرسه به شهر نیویورک دیده می شود
[ترجمه ترگمان] موزه تاریخ طبیعی در بیشتر سفره ای دانشگاهی به شهر نیویورک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of a film or play, to present (an actor or actors) in a prominent role or roles.
مترادف: star
مشابه: present

- The film featured two relatively new actors.
[ترجمه گوگل] در این فیلم دو بازیگر نسبتا جدید حضور داشتند
[ترجمه ترگمان] این فیلم دو بازیگر نسبتا جدید را به نمایش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the feature story
گزارش اصلی

2. tonight's feature presentation is . . .
برنامه ی اصلی امشب عبارت است از . . . .

3. the only feature of this city is mild climate
یگانه ویژگی مهم این شهر آب و هوای معتدل آن است.

4. run a feature on something
درباره ی چیزی مقاله ی اصلی (یا مقاله ی بلند یا فیلم بلند) ارائه دادن

5. she wrote a feature article about the homeless
او یک مقاله ی بلند درباره ی بی خانمان ها نوشت.

6. when does the feature begin?
فیلم اصلی کی شروع می شود؟

7. a man of large feature
مرد درشت اندام

8. Air bags are a standard feature in most new cars.
[ترجمه گوگل]کیسه هوا یک ویژگی استاندارد در اکثر خودروهای جدید است
[ترجمه ترگمان]کیسه های هوایی یک ویژگی استاندارد در اغلب خودروهای جدید هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. An interesting feature of the city is the old market.
[ترجمه گوگل]یکی از ویژگی های جالب شهر بازار قدیمی است
[ترجمه ترگمان]یک ویژگی جالب از این شهر، بازار قدیمی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Her eyes are her best feature.
[ترجمه گوگل]چشمان او بهترین ویژگی اوست
[ترجمه ترگمان]چشم هایش بهترین حالت او هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The dominant feature of the room was the large open fireplace.
[ترجمه گوگل]ویژگی غالب اتاق، شومینه باز بزرگ بود
[ترجمه ترگمان]قسمت عمده اتاق بخاری دیواری بزرگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The most striking feature of those statistics is the high proportion of suicides.
[ترجمه گوگل]بارزترین ویژگی این آمار، نسبت بالای خودکشی است
[ترجمه ترگمان]برجسته ترین ویژگی این آمار میزان بالای خودکشی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This is a key feature of our society.
[ترجمه گوگل]این یک ویژگی کلیدی جامعه ماست
[ترجمه ترگمان]این ویژگی اصلی جامعه ماست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Teamwork is a key feature of the training programme.
[ترجمه گوگل]کار گروهی یکی از ویژگی های کلیدی برنامه آموزشی است
[ترجمه ترگمان]کار گروهی یکی از ویژگی های کلیدی برنامه آموزشی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The island's chief feature was its beauty.
[ترجمه گوگل]ویژگی اصلی جزیره زیبایی آن بود
[ترجمه ترگمان]هدف اصلی جزیره زیبایی آن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. It was the first movie to feature onscreen product placement for its own merchandise.
[ترجمه گوگل]این اولین فیلمی بود که برای کالاهای خود روی صفحه نمایش قرار داد
[ترجمه ترگمان]این اولین فیلم بود که قرار بود برای کالاهای خود قرار داده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. His eyes are his most striking feature.
[ترجمه گوگل]چشمان او بارزترین ویژگی اوست
[ترجمه ترگمان]چشم های او زیباترین ویژگی او هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Patriotic songs have long been a feature of Kuwaiti life.
[ترجمه گوگل]آوازهای میهنی از دیرباز ویژگی زندگی کویتی ها بوده است
[ترجمه ترگمان]آهنگ های میهن پرستانه از مدت ها پیش ویژگی زندگی کویت بوده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Smaller families are a feature of modern society .
[ترجمه گوگل]خانواده های کوچک از ویژگی های جامعه مدرن هستند
[ترجمه ترگمان]خانواده های کوچک تر یکی از ویژگی های جامعه مدرن هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Such problems are a universal feature of old age.
[ترجمه گوگل]چنین مشکلاتی یک ویژگی جهانی دوران سالمندی است
[ترجمه ترگمان]این مشکلات یک ویژگی جهانی از سن پیری هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ترکیب (اسم)
consolidation, conjugation, conformation, synthesis, blend, admixture, combination, composition, syntax, mixture, compound, melange, confection, structure, physique, form, feature, commixture, concoction, making, contexture, zygosis, makeup

جنبه (اسم)
attribute, quality, self, feature, characteristic, trait

خط (اسم)
hand, order, groove, way, road, character, bar, mark, letter, row, line, file, feature, writing, track, script, streak, charter, letter missive, stripe, calligraphy, rut, ruler, ruck, message, legend, fascia, stria, handwriting, penmanship, printmaking, tails

خاصیت (اسم)
nature, character, use, cachet, property, feature, trait, peculiarity

چهره (اسم)
face, physiognomy, visage, feature, puss, kisser

خصیصه (اسم)
flair, feature, trait

خصوصیات (اسم)
friendship, feature, particular, specifications, intimacy, peculiarity, particularity

طرح صورت (اسم)
feature

ریخت (اسم)
form, shape, feature

نمایان کردن (فعل)
feature

بطور برجسته نشان دادن (فعل)
feature

تخصصی

[سینما] خصوصیت - فیلم بلند
[عمران و معماری] مشخصه - ویژگی - ترکیب - شکل
[کامپیوتر] ویژگی ؛ خصیصه
[برق و الکترونیک] ویژگی، خاصیت
[زمین شناسی] عارضه، خصیصه، سیما، چهره ،ریخت، ترکیب ،نمایان کردن، به طور برجسته نشان دادن
[صنعت] خصیصه، ویژگی، مشخصه
[نساجی] مشخصه - خصیصه
[ریاضیات] ترکیب، جنبه، چهره، ریخت، مظهر، سیما، شکل، طرح، صورت، کیفیت، ویژگی، طرح، مشخصه، خاص، خصیصه

انگلیسی به انگلیسی

• characteristic, prominent quality; facial structure; full-length film; attraction; regular column (in a newspaper); attribute, advantage, positive quality of a program(computers); function, capability (i.e. of a software program)
characterize; depict, describe; star in a movie (or theatrical performance, etc.); present; emphasize, give prominence to; imagine (slang)
a feature of something is an interesting or important part or characteristic of it.
your features are your eyes, nose, mouth, and other parts of your face.
when a film or exhibition features someone or something, they are an important part of it.
to feature in something means to be an important and noticeable part of it.
a feature is also a special article in a newspaper or magazine, or a special programme on radio or television.
a full-length film in a cinema is also called a feature or a feature film.

پیشنهاد کاربران

ویژگی
مثال: The new car has many advanced features.
ماشین جدید دارای ویژگی های پیشرفته زیادی است.
feature groups:گروهای ترکیبی
دارا بودن
In newspapers a special report or article about a topic
دارا بودن
دارای
به عنوان اسم:
ویژگی، مشخصه
به عنوان فعل:
دارا بودن ، ارائه دادن
the hotel features a large lounge, a sauna, and a coin - operated solarium
feature: ویژگی
feature of every culture: ویژگی هر فرهنگی
طرح
یک بخش مهم از چیزی، مثل صورت شما، چشمهای شما
I want to feature my brother on my channel
میخوام برادرم رو توی کانالم معرفی کنم
نام بردن
ذکر کردن، نام بردن
مثال:
Both names were featured
1 - در روزنامه نگاری به معنی ( سرمقاله یا مقاله اصلی ) می باشد
feature equation یعنی معادله ی مشخصه که در ریاضیات کاربرد دارد.
به معنی "تشکیل شدن" در جمله ی زیر
Rock and roll bands usually feature singers and electric guitars. :S
بطوربرجسته نشان دادن، نقش عمده داشتن در. . . ، سهم اساسی داشتن در. . .
خصیصه، خصوصیات، مشخصه، مشخصات، چهره، قیافه، تصورکر ن، به فکرخطورکردن
Features
به ویژگیهای جغرافیایی مثل دره، غار، دریا، اقیانوس و ساحل و. . . . میگن
جزء
فیلم
feature ( باستان‏شناسی )
واژه مصوب: پدیدار
تعریف: عنصری در یک محوطۀ باستانی یا هر واحد باستان شناختی مجزا که ساختار یا لایه یا دست ساختۀ مستقلی به شمار نمی آید و نمی توان آن را جابه جا کرد
Noun
✔️ ⁩فیلم بلند ( سینمایی )
👈🏿 `A Hero’ Trailer: Asghar Farhadi Could Win His Third Oscar ⭐for Best International Feature
. . .
Asghar Farhadi is back and in top form with “A Hero, ” which premiered to rave reviews at the Cannes Film Festival over the summer
...
[مشاهده متن کامل]

👈🏿 Final Predictions for 2022 Oscars
Shortlists for Virtual Effects, Original Song, ⭐International Feature⭐ and More
Variety. com@
⚫⚫⚫
Verb
✔️ بطور برجسته نشان دادن، ( به طور چشمگیر ) نمایش دادن، برجسته کردن ( مطلب یا نمایش )
👈🏿 Employers in Oman no longer allowed to keep passports of employees
. . .
Protection of expat workers
The new labour law also ⭐features⭐ various protections for expatriate workers. It prohibits employers from keeping an employee's passport or private documents without written consent. If an employee is dismissed, they can submit a complaint to the competent authority within 30 days of notification

عارضه، عوارض ( محیطی ) : تپه، گودال، دِپو، دیوار و حصار، ساختمان و . . .
مطلب
برجسته کردن
The important part of s. th
1 - قرارداشتن در. . . . 2 - در بر داشتن3 - مطرح کردن مطلبی

چهره
واژه ی feature انگلیسی همان تغییر یافته چهره و قسمت جلویی صورت می باشد.
نقش اصلی دادن
آپشن ، مزایای جانبی
trait
صفت
قابلیت
امکان پذیر
در حالت فعلی به معنای "اصلی" نیست. بلکه به معنای متمایزکننده است. چه بسا ویژگی اصلی چیز دیگری باشد.
Feature درواقع یک نوع ریزویژه یا نشان ویژه است که یک فرد یا چیز را از فرد یا چیز دیگر متمایز می کند. ویژگیِ خاص است نه ویژگیِ عام
نشان ویژه
ویژگی
داشتن به عنوان یک ویژگی برجسته، جلوه کردن
نشان دادن ( به صورت تصویری و نمایشی )
به عنوان فعل گذرا، میتونه معنی "نقش اصلی دادن به. . . " ( به یک شخصیت مثلا، در کتاب یا فیلم یا آثار این چنینی ) داشته باشه.
قیافه
چند معنی داره:
۱_ویژگی و خصوصیت
۲_فیلم بلند ( بیشتر از ۹۰ دقیقه )
feature film
3_به نمایش گذاشتن
The museum feature's coin's
موزه سکه ها را به نمایش گذاشت

ارائه دادن، به تصویر کشیدن
برجسته
مقاله ( روزنامه و مجله )
a special feature on new children’s books
a special feature on education
ویژگی، جلوه داشتن
Multi features چند خصیصه ای
گزارش ( تلویزیونی یا رادیو )
مقاله ( روزنامه، مجله )
جلوه کردن، جلوه داشتن، جلوه گر شدن، آشکار بودن، به چشم خوردن، نمایاندن، بروز دادن، ظاهر شدن، مشخص بودن، برجسته بودن، حضور داشتن، در برداشتن، در برگرفتن، خودنمایی کردن، عرض اندام کردن، مشخصه چیزی بودن
خصوصیت
نمایش دادن ( فیلم، نمایشنامه و . . . )
به عنوان اسم: ویژگی، خصیصه، خصوصیات، مشخصات، برنامه اصلی
بعنوان فعل: در بر گیرنده، شامل بودن
1 - درحالت اسم :::
ویژگی یاصفت یا وضعیت شاخص ( بارز ) چیزی.
a well - appointed house with interesting decorative features "یک خانه مجهز و مبلمان عالی با ویژگی های جالب تزئینی"
synonyms: characteristic, attribute, quality, property, trait, mark, hallmark, trademark; aspect, facet, side, point, detail, factor, ingredient, component, constituent, element, theme; peculiarity, idiosyncrasy, quirk, oddity
"a typical feature of French music" ویژگی معمول موسیقی فرانسوی .
یک مقاله روزنامه یا مجله و یا یک برنامه تلویزیونی اختصاص داده شده به حل یک موضوع خاص، معمولا طولانی ( مفصل ) .
"a special feature on children's reference books" ویژگی خاص در کتابهای مرجع کودکان .
synonyms: article, piece, item, report, story, column, review, commentary, criticism, analysis, write - up, expos�; theme
"the journal contains a series of short features" "مجله حاوی مجموعه ای از فیلمهای کوتاه است"
a full - length film intended as the main item in a cinema programme. یک فیلم بلند که به عنوان موضوع اصلی در برنامه ی مرتبط با سینما در نظر گرفته شده .
noun: feature film; plural noun: feature films
2 - درحالت فعل :::
دارای صفتی ویژه و برجسته.
"the hotel features a large lounge, a sauna, and a coin - operated solarium""هتل دارای یک سالن بزرگ، یک سونا و یک سولاریوم سکه ای ( دستگاه دریافت سکه ) است"
synonyms: present, promote, make a feature of, give prominence to, focus attention on, call attention to, spotlight, highlight, accent
"Radio Ulster intends to feature a week of live concerts""رادیو اولستر قصد دارد تا یک هفته از کنسرت زنده داشته باشد ( پخش کند ) "
have as an important actor or participant. داشتن یک بازیگر مهم یا تهیه کننده مهم باشد.
"the film featured Glenn Miller and his Orchestra" "ویژگی این این فیلم گلن میلر و ارکستر او است"
be a significant characteristic of or take an important part in. یکی از ویژگی های مهم و یا بخش مهمی از آن باشد.
"his later paintings feature prominently in the exhibition" "نقاشی های اخیرش با ویژگیهای خاص در نمایشگاه میباشد"
synonyms: star, appear, participate, play a part, have a place, have prominence
"she is to feature in a major advertising campaign" "او در یک کمپین بزرگ تبلیغاتی نقش دارد"
Feature in = toinclude
ویژگی، مشخصه

به تصویر کشیدن
واقع شدن، قرار گرفتن
ارائه کردن / دارا بودن / داشتن
This restaurant features some kind of sandwiches
قابلیت
اقدام
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٩)

بپرس