فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: exchanges, exchanging, exchanged
حالات: exchanges, exchanging, exchanged
• (1) تعریف: to give or receive (one thing) for another; trade; swap.
• مترادف: reciprocate, return, swap, trade
• مشابه: bargain, barter, change, commute, convert, give, interchange, redeem, requite, shift, substitute, switch
• مترادف: reciprocate, return, swap, trade
• مشابه: bargain, barter, change, commute, convert, give, interchange, redeem, requite, shift, substitute, switch
- He exchanged his car for his friend's motorcycle.
[ترجمه _ihwasti] او ماشین خود را با موتورسیکلت دوستش عوض کرد|
[ترجمه امیر محمد قدس] او ماشینش را با موتور سیکلت دوستش معاوضه کرد|
[ترجمه امیر محمد قدس] او ماشینش را برای موتور سیکلت دوستش معاوضه کرد|
[ترجمه پارسل] او ماشین خود را با موتورسیکلت دوست خود عوض کرد|
[ترجمه امیر محمد علیخانی] او ماشینش را با موتور دوستش عوض کرد|
[ترجمه 🌌] او ( مذکر ) خودروی خود را با موتور سیکلت دوستش عوض کرد|
[ترجمه کیان] او ماشین خود را با موتور سیکلت دوستش معاوضه کرد|
[ترجمه Mr.iraj] او ماشین خود را با موتور سیکلت دوستش عوض ( مبادله، معاوضه ) کرد .|
[ترجمه mn] او ماشینش را با موتر سیکلت دوستش عوض کرد|
[ترجمه FAR] او ماشینش را با موتور سیکلت دوستش معاوضه کرد ( عوض کرد )|
[ترجمه Bob] اوماشین خود را با موتور دوستش عوض کرد|
[ترجمه ;)] او ماشینش رو با موتور سیکلت دوستش تعویض کرد|
[ترجمه fumiko] او عوض کرد ماشینش را با موتور دوستش|
[ترجمه گوگل] ماشینش را با موتور دوستش عوض کرد[ترجمه ترگمان] او ماشینش را به خاطر موتورسیکلت دوستش رد و بدل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to give up for another of a similar kind.
• مترادف: give, shift
• مشابه: change, deliver, relinquish, surrender, switch, trade
• مترادف: give, shift
• مشابه: change, deliver, relinquish, surrender, switch, trade
- I exchanged that defective lamp for one that works right.
[ترجمه رادمان] من لامپ خراب را با یک لامپ سالم عوض کردم.|
[ترجمه sina1382] من لامپی که خراب بود را با یک لامپی که درست کار میکرد عوض کردم.|
[ترجمه mn] من لامپی که خراب بود تعویض کردم با لامپی که کار میکرد|
[ترجمه گوگل] من آن لامپ معیوب را با یک لامپ که درست کار می کند عوض کردم[ترجمه ترگمان] من آن چراغ معیوب را برای کسی عوض کردم که درست کار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They exchanged rings as a symbol of friendship.
[ترجمه Amir] آنها حلقه ها ( ی شان ) را بعنوان یک نماد دوستی مبادله کردند.|
[ترجمه زینب سرآمد] آنها حلقه ها را بعنوان نمادی از دوستی بین خود رد و بدل کردند.|
[ترجمه گوگل] آنها حلقه هایی را به عنوان نماد دوستی رد و بدل کردند[ترجمه ترگمان] آن ها حلقه دوستی با یکدیگر مبادله کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We can exchange some of our currency at the airport when we land.
[ترجمه 😊MIRSMH] ما می توانیم مقداری از ارزمان را وقتی فرود آمدیم در فرودگاه مبادله کنیم .|
[ترجمه ^_^] ما میتوانیم مقداری از پول ( یا ارز ) خودمان را وقتی که میرویم در فرودگاه معاوضه ( مبادله ) کنیم.|
[ترجمه Anahita] ما می تونیم وقتی به فرودگاه رسیدیم مقداری از پولمون رو مبادله کنیم|
[ترجمه گوگل] هنگام فرود می توانیم مقداری از ارز خود را در فرودگاه مبادله کنیم[ترجمه ترگمان] ما می توانیم مقداری از ارز خود را در فرودگاه، زمانی که فرود می آییم، مبادله کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to give and take on an equal basis.
• مترادف: bandy, interchange, swap, trade
• مشابه: reciprocate
• مترادف: bandy, interchange, swap, trade
• مشابه: reciprocate
- The two longtime enemies immediately exchanged insults.
[ترجمه گوگل] دو دشمن دیرینه بلافاصله توهین هایی را رد و بدل کردند
[ترجمه ترگمان] این دو دشمن دیرینه بلافاصله به یکدیگر توهین کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این دو دشمن دیرینه بلافاصله به یکدیگر توهین کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make an exchange; trade.
• مترادف: swap, switch, trade
• مشابه: bargain, barter, change, interchange, reciprocate, substitute, traffic
• مترادف: swap, switch, trade
• مشابه: bargain, barter, change, interchange, reciprocate, substitute, traffic
اسم ( noun )
مشتقات: exchangeable (adj.), exchanger (n.)
مشتقات: exchangeable (adj.), exchanger (n.)
• (1) تعریف: the act or result of giving or receiving one thing for another.
• مترادف: bargain, interchange, reciprocation, swap, trade, transaction
• مشابه: barter, conversion, give-and-take, sale, shift, switch
• مترادف: bargain, interchange, reciprocation, swap, trade, transaction
• مشابه: barter, conversion, give-and-take, sale, shift, switch
- The exchange of rings is a part of some wedding ceremonies.
[ترجمه گوگل] تعویض حلقه ها جزء برخی از مراسم عروسی است
[ترجمه ترگمان] مبادله حلقه ها بخشی از یک مراسم عروسی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مبادله حلقه ها بخشی از یک مراسم عروسی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a place where stocks and other securities are traded.
• مترادف: stock exchange, stock market
• مشابه: market, Wall Street
• مترادف: stock exchange, stock market
• مشابه: market, Wall Street
- Trading was heavy at the stock exchange today.
[ترجمه گوگل] معاملات امروز در بورس اوراق بهادار سنگین بود
[ترجمه ترگمان] تجارت در بازار بورس امروز سنگین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تجارت در بازار بورس امروز سنگین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the price of one currency in terms of another, yielding a ratio at which money of one country can be exchanged for money of another country; exchange rate.
• مشابه: exchange rate
• مشابه: exchange rate
- How many rubles you get for your dollars will depend on that day's exchange.
[ترجمه گوگل] اینکه چند روبل برای دلار خود دریافت می کنید به مبادله آن روز بستگی دارد
[ترجمه ترگمان] در عوض این پول چند روبل به تو خواهد رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در عوض این پول چند روبل به تو خواهد رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید