elusive

/əˈluːsɪv//ɪˈluːsɪv/

معنی: زیرک، گریزان
معانی دیگر: فرار، گریزگر، گریزپا، گیج کننده، (از نظر یادگیری یا بیاد آوردن) دشوار، دیرفهم، سخت آموز، از یاد رو، فراری، کسی که از دیگران دوری میکند، طفره زن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: elusively (adv.), elusiveness (n.)
(1) تعریف: hard to perceive, understand, or remember.
مشابه: complex, fugitive

- an elusive concept
[ترجمه رابرت] یک مفهوم نشدنی ( غیر قابل دستیابی )
|
[ترجمه عباس صادقی] یک مفهوم دشوار
|
[ترجمه گوگل] یک مفهوم گریزان
[ترجمه ترگمان] یک مفهوم مبهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: hard to define or express.
مشابه: mysterious, subtle

- He has an elusive appeal for voters.
[ترجمه موسی] او از رأی دهندگان درخواستی مبهم دارد.
|
[ترجمه رابرت] او درخواستی برآوردنشدنی ( غیر قابل دستیابی، دست نیافتنی ) برای رأی دهندگان دارد.
|
[ترجمه رابرت] او درخواستی نشدنی از رأی دهندگان دارد.
|
[ترجمه گوگل] او برای رای دهندگان جذابیتی گریزان دارد
[ترجمه ترگمان] او یک دادخواست طفره آمیز برای رای دهندگان دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: hard to find or catch.
مشابه: fugitive

- an elusive prey
[ترجمه موسی] شکاری سخت دست یافتنی
|
[ترجمه رابرت] یک شکار نشدنی ( دست نیافتنی ، غیر قابل دستیابی )
|
[ترجمه .] دست نیافنتی من
|
[ترجمه گوگل] یک طعمه گریزان
[ترجمه ترگمان] شکار گریزان بود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an elusive thief
دزدی که گیر نمی افتد

2. the elusive atomic particles called mesons
پاریزه های دیر یاب اتمی بنام مسون

3. the elusive pleasures of youth
لذت های زود گذر جوانی

4. his name is very elusive
اسم او خیلی فرار است.

5. Further movie roles have proved somewhat elusive for the young actor.
[ترجمه موسی] نقش های بیشتر فیلم برای بازیگر جوان تا حدی سخت دست یافتنی است.
|
[ترجمه گوگل]نقش های بیشتر در فیلم تا حدودی برای این بازیگر جوان دست نیافتنی است
[ترجمه ترگمان]نقش بیشتر فیلم تا حدی برای هنرپیشه جوان دست نیافتنی بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The answers to these questions remain as elusive as ever.
[ترجمه حمید سانی] این پرسشها، همچنان بدون پاسخ مانده اند
|
[ترجمه amirrp] پاسخ به این سوالات مثل همیشه غیر ممکن باقی مانده است .
|
[ترجمه موسی] پاسخ به این سوالات مثل همیشه گنگ و مبهم باقی مانده است.
|
[ترجمه گوگل]پاسخ به این سوالات مانند همیشه مبهم باقی مانده است
[ترجمه ترگمان]پاسخ به این سوالات تا به حال مبهم باقی مانده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She managed to get an interview with that elusive man.
[ترجمه گوگل]او موفق شد با آن مرد گریزان مصاحبه کند
[ترجمه ترگمان]موفق شد با آن مرد فراری مصاحبه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Eric, as elusive as ever, was nowhere to be found.
[ترجمه گوگل]اریک که مثل همیشه گریزان بود، هیچ جا پیدا نشد
[ترجمه ترگمان]اریک که مثل همیشه گریزان بود، هیچ کجا پیدا نمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Truth is a notoriously elusive quality.
[ترجمه موسی] حقیقت یک ویژگی آشکار سخت دست یافتنی است.
|
[ترجمه گوگل]حقیقت، کیفیتی است که به طرز بدنامی دست نیافتنی است
[ترجمه ترگمان]حقیقت یک کیفیت بسیار گیج کننده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. For me, the poem has an elusive quality.
[ترجمه موسی] برای من شعر از جنبه ( ویژگی ) دشواری برخوردار است.
|
[ترجمه کیمیا.خ] درک این شعر برای من دشوار است.
|
[ترجمه گوگل]برای من شعر کیفیتی گریزان دارد
[ترجمه ترگمان]برای من شعر یک کیفیت گیج کننده دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Attempts to catch the elusive Sirven have undoubtedly been bungled.
[ترجمه حمید سانی] بی تردید تلاشها برای گرفتن"سیرون"فراری، بی نتیجه مانده ست
|
[ترجمه موسی] تلاش برای گرفتن "سیرون" فراری بدون شک با شکست روبرو شده است.
|
[ترجمه گوگل]تلاش ها برای گرفتن سیرون گریزان بدون شک شکست خورده است
[ترجمه ترگمان]تلاش برای گرفتن the فراری بدون شک خراب شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. That, of all people, the most elusive one should suddenly materialise to help her.
[ترجمه موسی] آن ، از بین همه مردم ، گمراه کننده ترین فرد باید ناگهان برای کمک به او دست یاری دهد.
|
[ترجمه گوگل]از بین همه مردم، گریزان‌ترین فرد باید ناگهان برای کمک به او تحقق یابد
[ترجمه ترگمان]از همه مهم تر این بود که یک فرد فراری ناگهان ظاهر شد و به او کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The most elusive culprit remains the built-in contradictions of the capitalist system.
[ترجمه گوگل]گریزان ترین مقصر، تضادهای درونی نظام سرمایه داری است
[ترجمه ترگمان]The متهم در تناقض با سیستم کاپیتالیسم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The player races around the world, chasing the elusive villain Carmen Sandiego and her many evil sidekicks.
[ترجمه گوگل]بازیکن در سراسر جهان مسابقه می دهد و کارمن سندیگو شرور گریزان و بسیاری از دستیاران شیطانی او را تعقیب می کند
[ترجمه ترگمان]بازیکن دور دنیا مسابقه می دهد، دنبال کار من، کار من و کاره ای شیطانی elusive می افتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Shades of Manchester United and that elusive league title?
[ترجمه گوگل]سایه های منچستریونایتد و آن قهرمانی دست نیافتنی لیگ؟
[ترجمه ترگمان]Shades of منچستر یونایتد و آن عنوان لیگ elusive؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. We repeatedly tried to contact the manager, an elusive man who was never in his office.
[ترجمه گوگل]ما بارها سعی کردیم با مدیری تماس بگیریم، مردی گریزان که هرگز در دفترش نبود
[ترجمه ترگمان]ما بارها سعی کردیم با مدیر ارتباط برقرار کنیم، مردی فراری که هرگز در دفترش نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. the elusive concept of 'literature'
[ترجمه موسی] مفهوم دشوار ادبیات
|
[ترجمه گوگل]مفهوم گریزان «ادبیات»
[ترجمه ترگمان]مفهوم مبهم ادبیات
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زیرک (صفت)
brilliant, clever, sharp, nifty, parlous, smart, acute, keen, alert, shrewd, nimble, cunning, adroit, agile, versatile, insinuating, astute, designing, sagacious, subtile, subtle, knowledgeable, gash, perspicacious, canny, wily, resourceful, elusive

گریزان (صفت)
run away, divaricate, elusive, evasive

انگلیسی به انگلیسی

• hard to grasp, difficult to understand; evasive, tending to escape
something or someone that is elusive is difficult to find, achieve, describe, or remember; a formal word.

پیشنهاد کاربران

✍ توضیح: Difficult to find, catch, or understand; hard to grasp 🏃‍♂️
🔍 مترادف: Evasive
✅ مثال: The solution to the puzzle was elusive, leaving everyone frustrated.
دیرفهم
فهم گریز
دیریاب
دشوار یاب ( مثال: خار در پا شد چنین دشواریاب - - خار در دل چون بود، واده جواب ( مولانا ) )
elusive memories : خاطرات فرّار ( بسختی به یاد آورده می شوند )
elusive questions : سئوالات سخت ( پاسخشان به سختی بدست می آید )
elusive numbers : اعداد پیچیده، اعداد متغیر، اعداد نامعلوم ( سخت بدست می آیند )
چیزی که یافتن، گرفتن یا دستیابی به آن دشوار است
دشوار ، مرموز ،
A century later, the potency of brands continues to rest on the subtle and often elusive blend of innovation, value and price
elusive
مبهم
در مورد ایده یا نظر: که فهم و درک و تشریحش سخت و دشوار است
دور از دسترس
تعریف گریز
دشوار اما دست یافتنی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : elude
✅️ اسم ( noun ) : elusiveness / elusion
✅️ صفت ( adjective ) : elusive
✅️ قید ( adverb ) : elusively
دیریاب
در اینجا اصلاا کمیت و تعداد ملاک نیست که ما بگیم فلان چیز کمیاب یا نایابه پس این کلمه رو براش استفاده کنیم, بلکه منظور سختی در کسب و بدست أوردن و نگهداری یک موضوع , شی یا مفهوم است و ربطی به نایاب بودن نداره. اینها درستند:
گریزان, فراری, صعب الحصول, سخت یاب, دیر فهم, دارای ابهام
اغفال گر
گول زننده
مرموز
( منبع: فرهنگ معاصر هزاره )
دیریاب، دشواریاب، دشوارفهم و . . .
مبهم
Extremely difficult to obtain
فرار ( مثلاً : اسمش خیلی فرار است، یعنی تو ذهن نمی مونه )
زودگذر ( مثلاً : لذت های زودگذر )
سخت
hard to get
elusive ( adj ) = سخت دست یافتنی، گریزان، فراری، گریزپا، گول زن، اغفال کننده، دشوار ( از لحاظ یادگیری و به یاد آوردن ) ، دیر فهم، در هم برهم، خدعه آمیز، گیج کننده، مبهم، صعب الحصول، گمراه کننده
معانی دیگر: غیر قابل بیان ( در مواردی که یک چیز توضیح آن ، دسترسی به آن و یا یافتن آن سخت باشد )
...
[مشاهده متن کامل]

the elusive concept of literature = مفهوم دشوار ادبیات
example :
1 - success has been elusive for the team.
موفقیت برای تیم سخت دست یافتنی است.
2 - all his life he found happiness elusive, but wealthy easy to come by.
در تمام زندگی خود خوشبختی را سخت دست یافتنی می دانست ، درحالی که ثروت به آسانی به دستش می آمد.
3 - The elusive criminal was arrested.
مجرم گریزان دستگیر شد.
4 - The Machine has alerted me that our elusive adversary is back in town.
دستگاه به من هشدار داده است که دشمن فراری ما به شهر برگشته است.

صعب الحصول
difficult to find, catch, or achieve
difficult to track down
ریشه کلمه elude است
گریزگرانه، گریزآمیز، طفره آمیز، گریزجوی، گریزجویانه، ( آنچه که به سختی گیر می افتد ) دیر گرفتار، دیرگیر، گریزپای
دشواریاب
در مورد انسان یا حیوان: کمیاب
در مورد نتایج : دور از دسترس، سخت دست یافتنی
در مورد نظرات و افکار: مبهم
دشوار
چیزی فرّار، دیریاب، ( مفهومِ ) سیّال
این واژه به معنی حالتی هست که در آن رسیدن به هدفی غیر ممکن نیست، اما راحت نیز نمیباشد. با توجه به اینه اگر بگیم "دست نیافتنی" ماهیت اصلی این واژه تغییر می کنه، بهتره بگیم "سخت دست یافتنی"
نادر
نادر، کم یاب
چیز ( گریزانی ) که بسختی به چنگ آید
اجتناب ناپذیر
difficult to remember, define, or describe
tending to elude capture, perception, comprehension, or memory
دست نیافتنی
سخت دست یافتنی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٨)

بپرس