✍ توضیح: Difficult to find, catch, or understand; hard to grasp 🏃♂️
🔍 مترادف: Evasive
✅ مثال: The solution to the puzzle was elusive, leaving everyone frustrated.
دیرفهم
فهم گریز
دیریاب
دشوار یاب ( مثال: خار در پا شد چنین دشواریاب - - خار در دل چون بود، واده جواب ( مولانا ) )
elusive memories : خاطرات فرّار ( بسختی به یاد آورده می شوند )
elusive questions : سئوالات سخت ( پاسخشان به سختی بدست می آید )
elusive numbers : اعداد پیچیده، اعداد متغیر، اعداد نامعلوم ( سخت بدست می آیند )
چیزی که یافتن، گرفتن یا دستیابی به آن دشوار است
دشوار ، مرموز ،
A century later, the potency of brands continues to rest on the subtle and often elusive blend of innovation, value and price
elusive
مبهم
در مورد ایده یا نظر: که فهم و درک و تشریحش سخت و دشوار است
دور از دسترس
تعریف گریز
دشوار اما دست یافتنی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : elude
✅️ اسم ( noun ) : elusiveness / elusion
✅️ صفت ( adjective ) : elusive
✅️ قید ( adverb ) : elusively
دیریاب
در اینجا اصلاا کمیت و تعداد ملاک نیست که ما بگیم فلان چیز کمیاب یا نایابه پس این کلمه رو براش استفاده کنیم, بلکه منظور سختی در کسب و بدست أوردن و نگهداری یک موضوع , شی یا مفهوم است و ربطی به نایاب بودن نداره. اینها درستند:
گریزان, فراری, صعب الحصول, سخت یاب, دیر فهم, دارای ابهام
اغفال گر
گول زننده
مرموز
( منبع: فرهنگ معاصر هزاره )
دیریاب، دشواریاب، دشوارفهم و . . .
مبهم
Extremely difficult to obtain
فرار ( مثلاً : اسمش خیلی فرار است، یعنی تو ذهن نمی مونه )
زودگذر ( مثلاً : لذت های زودگذر )
سخت
hard to get
elusive ( adj ) = سخت دست یافتنی، گریزان، فراری، گریزپا، گول زن، اغفال کننده، دشوار ( از لحاظ یادگیری و به یاد آوردن ) ، دیر فهم، در هم برهم، خدعه آمیز، گیج کننده، مبهم، صعب الحصول، گمراه کننده
معانی دیگر: غیر قابل بیان ( در مواردی که یک چیز توضیح آن ، دسترسی به آن و یا یافتن آن سخت باشد )
... [مشاهده متن کامل]
the elusive concept of literature = مفهوم دشوار ادبیات
example :
1 - success has been elusive for the team.
موفقیت برای تیم سخت دست یافتنی است.
2 - all his life he found happiness elusive, but wealthy easy to come by.
در تمام زندگی خود خوشبختی را سخت دست یافتنی می دانست ، درحالی که ثروت به آسانی به دستش می آمد.
3 - The elusive criminal was arrested.
مجرم گریزان دستگیر شد.
4 - The Machine has alerted me that our elusive adversary is back in town.
دستگاه به من هشدار داده است که دشمن فراری ما به شهر برگشته است.
صعب الحصول
difficult to find, catch, or achieve
difficult to track down
ریشه کلمه elude است
گریزگرانه، گریزآمیز، طفره آمیز، گریزجوی، گریزجویانه، ( آنچه که به سختی گیر می افتد ) دیر گرفتار، دیرگیر، گریزپای
دشواریاب
در مورد انسان یا حیوان: کمیاب
در مورد نتایج : دور از دسترس، سخت دست یافتنی
در مورد نظرات و افکار: مبهم
دشوار
چیزی فرّار، دیریاب، ( مفهومِ ) سیّال
این واژه به معنی حالتی هست که در آن رسیدن به هدفی غیر ممکن نیست، اما راحت نیز نمیباشد. با توجه به اینه اگر بگیم "دست نیافتنی" ماهیت اصلی این واژه تغییر می کنه، بهتره بگیم "سخت دست یافتنی"
نادر
نادر، کم یاب
چیز ( گریزانی ) که بسختی به چنگ آید
اجتناب ناپذیر
difficult to remember, define, or describe
tending to elude capture, perception, comprehension, or memory
دست نیافتنی
سخت دست یافتنی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٨)