edge

/ˈedʒ//edʒ/

معنی: کنار، مرز، سر، تیزی، لبه، کناره، ضلع، نبش، دارای لبه تیز کردن، کم کم پیش رفتن، اریب وار پیش رفتن، تحریک کردن
معانی دیگر: (لبه ی برنده ی شمشیر و چاقو و غیره) دم، تیغه، پره، برندگی، (صخره و پرتگاه و بالکن و غیره) لبه ی جلو آمده، کران، (دورترین جا از مرکز) مرز، حاشیه، حد، کرانه، (مجازی) آستانه، (در) شرف، شدت وحدت، تب و تاب، تمایل شدید، تندوتیزی، شور و اشتیاق، (هندسه) یال، خط راست (که حاصل به هم رسیدن دو سطح باشد)، لبه دار کردن، دارای دم کردن، حاشیه دار کردن، مرزدار کردن، اریب وار حرکت کردن (مثلا از میان جمعیت)، یک وری رفتن، کجکی رفتن، از پهلو بردن یا رفتن، با دقت و آهستگی حرکت کردن، (نبرد و مسابقه - معمولا با: out) شکست دادن (با اختلاف کم)، (به سختی) بردن، (سر یا لبه یا کناره ی چپر یا بته و غیره را) زدن، چیدن، (اسکی) با لبه (ی اسکی) رفتن، n : دارای لبه تیز کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: on edge
(1) تعریف: a line where two surfaces converge.
مشابه: boundary, line, perimeter

- A cube has twelve edges.
[ترجمه lusiffer] مکعب دارای دوازده ضلع میباشد
|
[ترجمه t] مکعب دارای دوازده لبه میباشد
|
[ترجمه ایلقار] مکعب دوازده راس ( گوشه ) دارد
|
[ترجمه viana] مکعب دوازده بعد ( ضلع. یال ) دارد
|
[ترجمه گوگل] یک مکعب دوازده لبه دارد
[ترجمه ترگمان] یک مکعب دارای دوازده یال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: border.
مترادف: border, margin, perimeter, rim
مشابه: bound, boundary, fringe, hem, limit, line, lip, periphery, verge

- There is fringe around the edge of her shawl.
[ترجمه ایلقار] اطراف لبه شال او حاشیه تزئینی دارد
|
[ترجمه گوگل] دور لبه شالش حاشیه است
[ترجمه ترگمان] حاشیه شال او حاشیه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They saw a deer at the edge of the forest.
[ترجمه گوگل] آنها یک آهو را در لبه جنگل دیدند
[ترجمه ترگمان] آن ها گوزن را در حاشیه جنگل دیده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the surface of the thin sides of a flat or shallow object.
مترادف: brim, lip, rim

- The edge of the plate is chipped.
[ترجمه شان] لبه این بشقاب پریده است.
|
[ترجمه گوگل] لبه بشقاب بریده شده است
[ترجمه ترگمان] لبه صفحه شکسته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an ending point; verge.
مترادف: brink, verge
مشابه: bank, border, bound, boundary, brow, ledge, point, precipice, threshold

- He nearly fell over the edge of the cliff.
[ترجمه گوگل] نزدیک بود از لبه صخره بیفتد
[ترجمه ترگمان] نزدیک بود روی لبه صخره بیفتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The pencil rolled close to the edge of the table.
[ترجمه گوگل] مداد به لبه میز نزدیک شد
[ترجمه ترگمان] مداد به لبه میز نزدیک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We were on the edge of disaster when help finally arrived.
[ترجمه مینا] وقتی بالاخره کمک بهمون رسید، ما در مرز بروز یک فاجعه بودیم.
|
[ترجمه گوگل] ما در لبه فاجعه بودیم که بالاخره کمک رسید
[ترجمه ترگمان] ما در حال فاجعه بودیم که بالاخره به او کمک کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the cutting side of a knife blade or other such instrument.
مترادف: cutting edge
مشابه: blade

- We keep the edges of the scissors sharp.
[ترجمه گوگل] لبه های قیچی را تیز نگه می داریم
[ترجمه ترگمان] ما لبه های قیچی را تیز می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: an advantage.
مترادف: advantage, upper hand, vantage, whip hand
متضاد: disadvantage
مشابه: catbird seat, handicap, head start, lead, odds, start

- He has an edge on me in this game.
[ترجمه n] او در این بازی بر من برتری دارد
|
[ترجمه گوگل] او در این بازی بر من برتری دارد
[ترجمه ترگمان] تو این بازی با من لبه داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: edges, edging, edged
(1) تعریف: to provide a trim or border for.
مترادف: border, fringe, rim
مشابه: braid, margin, outline, purfle, purl, trim

- She edged the sleeves with lace.
[ترجمه ب ا] او آستین ها را با توری لبه دوزی کرد.
|
[ترجمه گوگل] آستین ها را با توری لبه زد
[ترجمه ترگمان] آستین ها را بالا می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to advance or cause to advance by small degrees.
مترادف: inch
مشابه: ease, sneak, steal, work

- He edged his way through the crowd.
[ترجمه گوگل] او راه خود را از میان جمعیت طی کرد
[ترجمه ترگمان] از میان جمعیت راه خود را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: edge out
• : تعریف: to advance by small degrees or with hesitancy.
مترادف: crawl, creep, inch
مشابه: ease, prowl, sidle, slink, sneak, steal, worm

- As the crowd edged forward, the police officers formed a cordon.
[ترجمه گوگل] هنگامی که جمعیت به جلو می رفت، افسران پلیس یک حلقه تشکیل دادند
[ترجمه ترگمان] هنگامی که جمعیت به سمت جلو حرکت کردند، افسران پلیس یک محاصره را تشکیل دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. edge of regression
یال بازگشت

2. edge away from (or toward)
با تانی (از چیز یا شخصی) دور شدن (یا نزدیک شدن)

3. the edge of the table and the wall are in contact
لبه ی میز با دیوار تماس دارد.

4. bevelled edge
لبه ی شیب دار،لبه ی پخ،لبه پخ دار

5. have edge
اثر شدید داشتن

6. on edge
1- عصبی،ناراحت و دلخور،رنجیده 2- مشتاق،خواهان،بی تاب و بی قرار

7. a keen edge
لبه ی تیز

8. at the edge of town
در مرز (کنار) شهر

9. the biting edge of a sword
تیغه ی تیز شمشیر

10. the competitive edge
تمایل به رقابت،اشتیاق به برتری

11. the extreme edge of the forest
دورترین مرز جنگل

12. the jagged edge of a saw
لبه ی تیز و گوشه دار اره

13. the ragged edge of poverty
آستانه ی فقر

14. the ragged edge of the broken glass
لبه ی ناصاف لیوان شکسته

15. the sharp edge of a knife
لبه ی تیز چاقو

16. have an edge on (or over) someone (or something)
بر کسی (یا چیزی) مزیت داشتن

17. on the edge of a precipice
در لبه ی پرتگاه،(مجازی) در وضع خطرناک

18. take the edge off
از شدت چیزی کاستن،ملایم کردن

19. on the ragged edge
در شرف از دست دادن مشاعر یا خودداری یا شکیبایی و غیره

20. a cabin on the edge of a forest
کلبه ای در کنار جنگل

21. defeat dulled the sharp edge of his desire
شکست،لبه ی تیز اشتیاق او را کند کرد.

22. he stood on the edge of a cliff and raised his arms toward god
او بر لبه ی پرتگاه ایستاد و دست های خود را به سوی خدا دراز کرد.

23. my smile took the edge off her anger
لبخند من از شدت خشم او کاست.

24. she sat on the edge of the basin at the fountain
روی لبه ی حوضچه ی فواره نشست.

25. the indentations of the edge of a saw
دندانه های لبه ی اره

26. the sickle has no edge
داس تیز نیست.

27. set one's teeth on edge
1- (در اثر خوردن چیز ترش و غیره) دندان را کند کردن،کند شدن دندان 2- به حالت چندش درآوردن (مثلا با کشیدن ناخن روی تخته ی سیاه) 3- برانگیختن،ناراحت کردن،آزردن

28. set one's teeth on edge
1- دندان های کسی را کند کردن

29. a line parallel to the edge of this page
خطی به موازات لبه ی این صفحه

30. a sword with a fine edge
شمشیر با لبه ای تیز

31. as incisive as a sword's edge
به تیزی لبه ی شمشیر

32. cutting cardboard will blunt the edge of this knife
بریدن مقوا لبه ی این چاقو را کند می کند.

33. he was standing on the edge of the precipice
او بر لبه ی پرتگاه ایستاده بود.

34. she sat on the pool's edge and paddled with her feet
او بر کنار استخر نشست و با پاهایش شلپ شلوپ کرد.

35. the finesse of a razor's edge
تیزی لبه ی تیغ

36. a lonely little town on the edge of the forest
شهر کوچک و تک در کنار جنگل

37. green plums set my teeth on edge
گوجه سبز دندان های مرا کند می کند.

38. he was standing precariously on the edge of the precipice
به طور خطرناکی لب پرتگاه ایستاده بود.

39. i bumped my head on the edge of the shelf again!
دوباره سرم به لب تاقچه خورد!

40. sour lemons set my teeth on edge
لیمو ترش دندان های مرا کند می کند.

41. the old man has lost his edge
پیرمرد شور و شعف خود را از دست داده است.

42. the world was driven to the edge of war
دنیا به آستانه ی جنگ کشانده شده بود.

43. the children were playing at the water's edge
بچه ها کنار آب بازی می کردند.

44. to square a surface with a straight edge
سطح چیزی را با شمشه صاف کردن

45. the plate has a red stripe along the edge
یک خط قرمز در امتداد لبه ی بشقاب وجود دارد.

46. a white plate with a red band around the edge
بشقاب سفید با لبه ی قرمز

مترادف ها

کنار (اسم)
abutment, bank, edge, margin, lotus, brink, limit, recess, verge, lip, list, brim, marge, lotos, rand

مرز (اسم)
border, bound, abutment, abuttals, edge, brink, boundary, frontier, mark, precinct, balk, rubicon, bourn, bourne, outskirt, ridge, purlieus, rand, selvage, selvedge

سر (اسم)
slide, secret, edge, end, mystery, point, acme, top, head, tip, inception, beginning, chief, origin, apex, vertex, cover, corona, incipience, headpiece, extremity, glide, piece, flower, lid, pate, noddle, pash, plug, inchoation, lead-off, nob, noggin, sliding

تیزی (اسم)
edge, verjuice, acuteness, sharpness, poignancy, trenchancy

لبه (اسم)
border, edge, margin, point, mouthpiece, track, fringe, verge, lip, hem, rim, edging, ledge, margent, brim, marge, ridge, spike, rand, selvage, selvedge, welt

کناره (اسم)
border, edge, side, fringe, margent, listel

ضلع (اسم)
edge, side, rib, costa, brim

نبش (اسم)
edge, excavation, digging

دارای لبه تیز کردن (فعل)
edge

کم کم پیش رفتن (فعل)
edge

اریب وار پیش رفتن (فعل)
edge

تحریک کردن (فعل)
arouse, excite, pique, abrade, stimulate, annoy, incense, agitate, prime, edge, inspirit, move, actuate, goad, incite, prick, fuel, vitalize, motivate, fillip, drive, bestir, knock up, egg on, impassion, foment, ginger, hypo, instigate, provoke, steam up

کلمات اختصاری

عبارت کامل: Enhanced Data for Global Evolution
موضوع: موبایل
سرعت داده افزایش یافته برای تحول جی اس ام (EDGE) یا جی پی آر اس افزایش یافته (EGPRS)، یک فناوری تلفن همراه دیجیتال است که افزایش سرعت انتقال اطلاعات و تقویت اعتماد داده ها را همراه دارد. گرچه از نظر تکنولوژی یک شبکه نسل ۳ می باشد ولی معمولاً به خاطر سرعت پایین تر، به طور غیر رسمی نسل ۲.۷۵ معرفی می شود. EDGE از سال ۲۰۰۳ در شبکه های جی اس ام مطرح شد.

از آن به عنوان هر کاربردی که از داده بسته ای استفاده می کند، از قبیل اینترنت می توان استفاده کرد. کاربردهای دیگر که نیاز به داده پرسرعت دارند از قبیل خدمات ویدئویی و کاربردهای چندرسانه ای از دیگر مزایای داده توسعه یافته EGPRS می باشد. تحول EDGE در نسخه ۷ در کنگره 3GPP جاری است که در حال توسعه به فناوری هایی مانند دسترسی داده پرسرعت (HSPA) می باشد.

تخصصی

[سینما] حاشیه / لبه
[عمران و معماری] لبه - گوشه - نبش - پیشانی
[کامپیوتر] لبه
[برق و الکترونیک] اج نوعی بمب هوا- به - زمین که توسط سیگنالهای ارسالی از ماهواره های GPS به دقت هدایت می شود و پس از تصحیح توسط ایستگاه زمینی منجر به اصابت بمب به هدفی واقع در فاصله ی حداکثر 32 کیلو متری از آن می شود . استفاده این نوع بمب سبب می شود که هواپیمای حامل آن در فاصله ی بسیار دور از هدف آن را رها کند و از خطرات انفجار و یا پدافند ضد هوایی دشمن در امان بماند . - لبه، گوشه
[مهندسی گاز] کناره، لبه، نبش
[نساجی] لبه - تیغه - کناره - حاشیه
[ریاضیات] کنار، گوشه، دوره، لبه، زاویه، نبش، یال
[] لبـه

انگلیسی به انگلیسی

• advanced standard for wireless communication (next step up from gsm)
line at which a surface ends; line where two surfaces meet; thin sharp side of a blade; sharpness of a blade; excitement
sharpen; provide with an edge or border; advance gradually or furtively
at or constituting a place where two surfaces meet
the edge of something is the place or line where it stops and another thing begins.
the edge of a flat, thin object is its long side.
if something is edged with a particular thing, it has that thing along its edge.
if you edge somewhere, or edge your way there, you move there very slowly.
if something such as a currency or a deficit edges upwards, it increases slightly in value or amount. if it edges downwards, it decreases slightly.
if you edge towards a particular state or event, it slowly becomes more and more likely.
if people are on the edge of an event, it is likely to happen soon.
if you are on edge, you are nervous and unable to relax.
if you have an edge over someone, you have an advantage over them.
see also cutting edge, edging.

پیشنهاد کاربران

برتری داشتن
edge ( verb )
به معنای حفظ کردن حالت پیشا ارگاسم برای مدت طولانی
Jimmy has been edging for 6 hours straight; is his dick okay?
This term signifies a slight or subtle advantage over someone or something. It suggests having a competitive or strategic advantage that can lead to success.
برتری جزئی یا ظریف نسبت به کسی یا چیزی.
...
[مشاهده متن کامل]

این نشان دهنده داشتن مزیت رقابتی یا استراتژیک است که می تواند منجر به موفقیت شود.
مثال؛
Our innovative technology gives us an edge over our competitors.
In a sports context, a coach might say, “We need to stay focused to maintain our edge. ”
A person discussing job hunting might advise, “Having a specialized skill set can give you an edge in the market. ”

لبه
مثال: She walked along the edge of the cliff.
او در امتداد لبه صخره راه رفت.
لبه
اکثر مواردی که عزیزان گفتن درسته ولی در مواقعی هم عصبی یا استرسی و دست پاچه هم معنی میده
example: whenever Susan feels on edge, she takes several deep breaths and starts to feel more relaxed.
Example:Ever since his car accident, Neil has felt on edge.
از گوشه و کنار رفتن
از بغل رفتن
دزدکی جیم شدن
اطراف
edge: لبه
( در ورزش ) به معنی با اختلاف کمی برنده شدن
In Tabriz, Tractor edged past Mes Rafsanjan. Mehdi Abdi scored the winner with six minutes remaining
مرزهای انسانی ( در فلسفه و روانشناسی )
علاوه بر همه ی این معنی که گفته شد یه معنی دیگه هم داره و اون :
جانبی
مثال: edge features = ویژگی های جانی
لحن تند ، لحن عصبانی
برتری
Advantage
He has the edge over the others
اون بهتر از بقیه است
اصلاح لبه چمن
حاشیه زنی چمن
لبه زدن چمن
با لبه زدن، یک برش واقعی در چمن ایجاد می شود. این لبه یک خط بین چمن و کناره ها یا پیاده روها است.
edge
یال
بحران
انتهای ( شبکه ) - مهندسی برق
( idiom )
take the edge off
: to make ( something ) weaker or less severe
a medication that takes the edge off the pain
A glass of milk will take the edge off your hunger/appetite
edge ( ریاضی )
واژه مصوب: یال 2
تعریف: 1. خطی که فصل مشترک دو وجه یک چندضلعی است|||2. پاره‏خطی که دو رأس یک گراف را به هم وصل می کند
has an edge to one's voice:
If someone's voice has an edge to it, it has a sharp, bitter, or emotional quality.
But underneath the humour is an edge of bitterness. [ of]
There was a nervous edge to his voice
...
[مشاهده متن کامل]

بسته به شرایط و نوع مکالمه، ممکن به معنی لحن تند، زننده، ناراحت و کلاً احساسی باشه.
احساسی که در پس صدای یک نفر حضور داره.

غیر متمرکز
محرک
An advantage
Esteghlal edge Al Shorta to boost AFC Champions last 16 chances
کنار زدن،
پیشی گرفتن،
جلو زدن
کنار زدن
برگ برنده، مزیت و برتری
به معنی لبه، یا کناره
البته ممکنه به معنی پهلو ( انسان یا شی ) هم استفاه بشه
به دلیل همانندی واژگان زبان آریایی یِ انگلیسی وفارسی، برابر این واژه - کُنج - است
آرام حرکت کردن
مزیت، امتیاز، برتری
پهلو ( بدن )
به عنوان اسم:
مرز،
لبه،
حاشیه،
مزیت
لحن عصبانی در صحبت کردن
به عنوان فعل:
به آرامی راه رفتن
به آرامی تغییر کردن
The sharp part of a blade, knife etc that is used for cutting
مزیت حاشیه‏‏ ای
حاشیه
مزیت
I'm on edge=I'm angry=I'm nervous
rim=border=margin
تیزی تیغ
جنبه، وجه
These problems have a political edge to them as well
( این مسایل بعضی وجوه/جنبه های سیاسی هم دارند )
بَر لبه ، در مرز
[فناوری]
پیشرفته ، بسیار پیشرفته ، نوین ، جلودار ، پیشرو ، پیشتاز ، پیشگام ، پیشاهنگ
برتری
یال جهت دار
یال
لبه. کنار. تیزیکناره. نبش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٧)

بپرس