dismay

/ˌdɪˈsmeɪ//dɪsˈmeɪ/

معنی: ترس، جبن، بی میلی، وحشت زدگی، ترسانیدن، بی جرات کردن
معانی دیگر: پروا، بیم، بیمناکی، ترس و نومیدی، واهمه، نگرانی، (دچار آمیزه ای از ترس و نومیدی کردن) نگران کردن، بیمناک کردن، دلسرد کردن، دلزده کردن

جمله های نمونه

1. they faced with dismay an enemy force that was much stronger than they were
آنان با نگرانی به مقابله با نیروی دشمن که بسیار از آنها نیرومندتر بود پرداختند.

2. Local councillors have reacted with dismay and indignation.
[ترجمه مریم سالک زمانی] واکنش مشاوران محلی تواٌم با دلهره و انزجار بود.
|
[ترجمه گوگل]اعضای شورای محلی با ناراحتی و عصبانیت واکنش نشان داده اند
[ترجمه ترگمان]مشاورین محلی با ترس و خشم واکنش نشان دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The news has been greeted with dismay by local business leaders.
[ترجمه مریم سالک زمانی] اخبار مذکور، موجب یاٌس و هراس رهبران کسب و کارهای محلی شده است.
|
[ترجمه گوگل]این خبر توسط رهبران مشاغل محلی با ناراحتی استقبال شده است
[ترجمه ترگمان]این خبر با ترس رهبران تجاری محلی مورد استقبال قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The crowd threw up their hands in dismay.
[ترجمه گوگل]جمعیت با ناراحتی دستان خود را بالا انداختند
[ترجمه ترگمان]جمعیت با وحشت دست ها را بالا انداختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He looked at her in dismay.
[ترجمه گوگل]با ناراحتی به او نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]با وحشت به او نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The government has expressed "deep dismay" at police violence against protesters.
[ترجمه گوگل]دولت از خشونت پلیس علیه معترضان "نگرانی عمیق" خود را ابراز کرده است
[ترجمه ترگمان]دولت \"ترس عمیق\" از خشونت پلیس علیه معترضان را ابراز کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. 'Someone stolen my house!' she said in dismay.
[ترجمه گوگل]"یکی خانه مرا دزدید!" او با ناراحتی گفت
[ترجمه ترگمان]! یکی خونه منو دزدیده با ناراحتی گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The old man groaned with dismay.
[ترجمه گوگل]پیرمرد با ناراحتی ناله کرد
[ترجمه ترگمان]پیرمرد با وحشت ناله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. To her dismay, her name was not on the list.
[ترجمه گوگل]در کمال تاسف، نام او در لیست نبود
[ترجمه ترگمان]در کمال وحشت، اسمش روی لیست نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They stared at each other in dismay.
[ترجمه گوگل]با ناراحتی به هم خیره شدند
[ترجمه ترگمان]با وحشت به هم نگاه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He learned to his dismay that he had lost his job.
[ترجمه گوگل]او با ناراحتی متوجه شد که کار خود را از دست داده است
[ترجمه ترگمان]فیلیپ متوجه شد که کارش را از دست داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. 'someone stole my house!'she said in dismay.
[ترجمه گوگل]او با ناراحتی گفت: "یکی خانه مرا دزدید!"
[ترجمه ترگمان]! یکی خونه منو دزدیده با ناراحتی گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The news was greeted with widespread dismay.
[ترجمه گوگل]این خبر با نگرانی گسترده ای مورد استقبال قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]این خبر با ترس و هراس گسترده مورد استقبال قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. "Someone stole my house!" she said in dismay.
[ترجمه گوگل]"یکی خانه مرا دزدید!" او با ناراحتی گفت
[ترجمه ترگمان]! یکی خونه منو دزدیده \" او با ناراحتی گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It was impossible to hide my dismay at what I had seen.
[ترجمه گوگل]غیرممکن بود که ناراحتی خود را از آنچه دیده بودم پنهان کنم
[ترجمه ترگمان]غیر ممکن بود که از چیزی که دیده بودم وحشت زده باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ترس (اسم)
fear, dread, horror, fray, awe, dismay, misgiving

جبن (اسم)
dismay, cowardice, timidity, pusillanimity, poltroonery, timidness

بی میلی (اسم)
disgust, distaste, loathing, lassitude, grudge, inappetence, dismay, disapproval, disapprobation, disaffection, reluctance, disinclination, disrelish, reluctancy

وحشت زدگی (اسم)
startle, dismay

ترسانیدن (فعل)
dismay

بی جرات کردن (فعل)
dismay, daunt

انگلیسی به انگلیسی

• fear, horror
fill with anxiety; cause despair, discourage, daunt
if something dismays you, it makes you feel afraid, worried, or disappointed.
dismay is a strong feeling of fear, worry, or disappointment.

پیشنهاد کاربران

1. ترس. وحشت. دلهره. نگرانی 2. ناامیدی. یاس 3. ترساندن. به وحشت انداختن. نگران کردن 4. روحیه ( کسی را ) خراب کردن. مایوس کردن 5. شگفت زده کردن. بهت زده کردن
مثال:
a gasp of dismay
یک نفس نفس به سبب ترس و وحشت
مایوس کردن
سرشکستگی
سرخوردگی
I was dismayed
یعنی خورد تو ذوقم
. . . We found to our dismay that
در کمال تأسف متوجه شدیم که. . .
express your ( deep ) dismay at
Much to her mom Ali's dismay
خیلی باعث نارحتی مادر علی شد
نگرانی و ناراحتی و شوک
جا خوردن ( شوکه شدن )
The chairman of the House Intelligence Committee, spoke out in dismay that the administration stopped short of more severely punishing Prince Mohammed for the killing of Mr. Khashoggi
یه حسی که ترکیبی است از:
استیصال ، درماندگی، نا امیدی، دلهره، شوک، ترس، اضطراب و ناراحتی و زمانی پیش میاد که با مشکل یا مانعی رو برو میشی که فکر میکنی قادر به حل و فصلش و مرتفع کردنش نیستی.
The feeling of despair in the face of obstacle
Discouragement, Fear, fright
Dismayed
نگران، وحشتزده
شوک، اضطراب
( فعل ) بی میل شدن، بی علاقه شدن
بهت و حیرت
ترس و نگرانی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس