defy

/dəˈfaɪ//dɪˈfaɪ/

معنی: ضدیت کردن، شیر کردن، بمبارزه طلبیدن، تحریک جنگ کردن
معانی دیگر: مقابله کردن، رودررویی کردن، هم رویی کردن، تو روی (کسی) ایستادن، چالش کردن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، عرض اندام کردن، (کاملا و به طور گیج کننده ای) پایداری کردن، کسی را به مبارزه (یا شرطبندی و غیره) طلبیدن، به جنگ دعوت کردن، به مبارزه طلبیدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: defies, defying, defied
(1) تعریف: to resist or challenge openly; act against the wishes or decrees of.
مترادف: disobey, flout, resist
متضاد: follow, obey, submit, yield
مشابه: break, challenge, confront, disdain, fly in the face of, mock, oppose, protest

- She defied her parents by dropping out of college.
[ترجمه بهار] او با انصراف از دانشگاه از والدینش سرپیچی کرد
|
[ترجمه موسی] او با ترک تحصیل از والدینش سرپیچی کرد.
|
[ترجمه گوگل] او با انصراف از دانشگاه والدینش را به چالش کشید
[ترجمه ترگمان] اون با افتادن از دانشگاه از پدر و مادرش سرپیچی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to withstand attempts at.
مشابه: resist, survive, withstand

- This puzzle defies solution.
[ترجمه گوگل] این پازل راه حل را به چالش می کشد
[ترجمه ترگمان] این معما هنوز راه حل را به چالش می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to challenge or dare (someone) to do something very difficult or impossible.
مترادف: challenge
مشابه: dare, egg on, incite, provoke, spur

- He defied them to disprove his testimony.
[ترجمه موسی] او برای انکار شهادت خود از آنها سرپیچی کرد.
|
[ترجمه Javad Keyhan] آنها را برای اثبات نادرست بودن شهادت به چالش طلبید ( که قطعا امکان پذیر نیست مو لا درزش نمیره شهادته )
|
[ترجمه گوگل] او برای رد شهادت خود از آنها سرپیچی کرد
[ترجمه ترگمان] او آن ها را به مبارزه دعوت کرد تا مدارک شهادت او را تکذیب کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. i defy you to come forward!
اگر راست می گویی بیا جلو!

2. i defy you to jump over the fence!
اگر جرات می کنی از روی نرده بپر!

3. it is wrong to defy the orders of a superior officer
گردن کشی در مقابل دستورات افسر ارشد درست نیست.

4. Feed by measure and defy physician.
[ترجمه بینام] کم بخور و همیشه بخور . . . . . یعنی به اندازه بخور تا به پزشک مراجعه نکنی
|
[ترجمه گوگل]با اندازه گیری تغذیه کنید و از پزشک سرپیچی کنید
[ترجمه ترگمان]با اندازه گیری و مبارزه با پزشک مقابله کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Feed sparingly [by measure] and defy the physician.
[ترجمه گوگل]به مقدار کم غذا بدهید و از پزشک سرپیچی کنید
[ترجمه ترگمان]تغذیه کم [ با اندازه گیری ] و مبارزه با پزشک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They believe it is essential to defy convention.
[ترجمه موسی] آنها اعتقاد دارند که سرپیچی از قرارداد ضروری است.
|
[ترجمه گوگل]آنها معتقدند که نادیده گرفتن قرارداد ضروری است
[ترجمه ترگمان]آن ها بر این باورند که مبارزه با کنوانسیون ضروری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I defy anyone to disprove the defendant's statements.
[ترجمه موسی] من از هر کسی که اظهارات متهم را رد کند سرپیچی می کنم.
|
[ترجمه Saeid.T] من مقابله میکنم با کسی که . . . /به چالش میکشم کسی را که . . . ( این مقابله کردن یا به چالش کشیدن مثل حالتی که تو روی کسی می ایستیم )
|
[ترجمه گوگل]من با هر کسی مخالفت می کنم تا اظهارات متهم را رد کنم
[ترجمه ترگمان]من به هیچ کس اجازه نمی دهم که اظهارات متهم را رد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I wouldn't have dared to defy my teachers.
[ترجمه موسی] من جرات نمی کردم از معلمانم سرپیچی کنم.
|
[ترجمه گوگل]من جرات نداشتم از معلمانم سرپیچی کنم
[ترجمه ترگمان]جرات نمی کردم از teachers سرپیچی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Campaigners have said that they are prepared to defy the law in order to achieve their aims.
[ترجمه موسی] مبارزان گفتند که آنها آماده اند تا برای رسیدن به اهداف خود از قانون نافرمانی کنند.
|
[ترجمه گوگل]کمپین ها گفته اند که برای دستیابی به اهداف خود آماده سرپیچی از قانون هستند
[ترجمه ترگمان]مبارزان گفته اند که آماده مقابله با قانون به منظور دستیابی به اهداف خود هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I defy you to tell where I've painted over the scratch on my car.
[ترجمه بینام] شرط میبندم که نمیتونی بگی کجای خراش ماشینم رو رنگ زدم
|
[ترجمه موسی] من شما را به چالش می کشم تا بگویید کجا رنگ روی خراش ماشینم زده ام.
|
[ترجمه گوگل]من از تو سرپیچی می کنم که بگویم کجای خراش روی ماشینم را نقاشی کرده ام
[ترجمه ترگمان]من به تو مبارزه می کنم تا به من بگویی که روی یک خراش روی ماشینم نقاشی کرده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I defy you to prove your accusations.
[ترجمه موسی] من تو را به چالش می کشم تا اتهامات خود را اثبات کنی.
|
[ترجمه Mrjn] اگه راست میگی ، اتهاماتت رو ثابت کن!
|
[ترجمه گوگل]من برای اثبات اتهامات از شما سرپیچی می کنم
[ترجمه ترگمان]من به تو التماس می کنم که اتهامات خود را ثابت کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The towering pine and cypress trees defy frost and snow.
[ترجمه گوگل]درختان سر به فلک کشیده کاج و سرو در برابر یخبندان و برف ایستاده اند
[ترجمه ترگمان]درختان بلند و درختان، یخ زده و برف را به مبارزه می طلبد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I defy anyone to prove otherwise.
[ترجمه گوگل]من با هر کسی مخالفت می کنم تا خلاف آن را ثابت کنم
[ترجمه ترگمان]من به کسی شلیک می کنم که غیر از این ثابت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Her success has been so remarkable as to defy explanation.
[ترجمه علی] موفقیت او آنقدر قابل توجه است که با توضیح قابل بیان نیست
|
[ترجمه موسی] موفقیت او بسیار چشمگیر بوده است به گونه ای که از توضیح دادن سر باز می زند.
|
[ترجمه گوگل]موفقیت او به قدری قابل توجه بوده است که توضیح را به چالش می کشد
[ترجمه ترگمان]موفقیت او آن قدر قابل توجه بوده که توضیح هم ندهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I defy you to prove I have cheated.
[ترجمه گوگل]من با شما مخالفت می کنم تا ثابت کنم تقلب کرده ام
[ترجمه ترگمان]من به تو مبارزه می کنم تا ثابت کنی که من خیانت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I defy you to come up with one major accomplishment of the current Prime Minister.
[ترجمه گوگل]من با شما مخالفت می کنم تا به یک دستاورد بزرگ نخست وزیر فعلی دست پیدا کنید
[ترجمه ترگمان]من به شما اجازه می دهم که با یکی از دستاوردهای مهم نخست وزیر فعلی بیایید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضدیت کردن (فعل)
antagonize, defy, oppose, show enmity or hostility

شیر کردن (فعل)
bield, defy, lionize

بمبارزه طلبیدن (فعل)
dare, defy, oppugn, challenge

تحریک جنگ کردن (فعل)
defy

انگلیسی به انگلیسی

• oppose, resist; challenge
if you defy people or laws, you refuse to obey them.
if you defy someone to do something which you think is impossible, you challenge them to do it.
if something defies description or understanding, it is so strange or surprising that it is almost impossible to describe or understand.

پیشنهاد کاربران

مقاومت کردن در برابر، ایستادگی کردن در برابر
Defiance of tyranny : سرپیچی از استبداد
عملکرد متضاد بدون توجه به قواعد
به چالش کشیدن، مقاومت کردن، تمرد کردن
1. سرپیچی کردن. نافرمانی کردن. ( از دستور کسی ) سرباز زدن. اطاعت نکردن. به حرف ( کسی ) گوش ندادن 2. ( قانون ) زیر پا گذاشتن. نقض کردن 3. مقاومت کردن. ایستادگی کردن. تسلیم نشدن. در برابر ( کسی ) ایستادن 4. غیرممکن ساختن. با شکست مواجه کردن 5. به مبارزه طلبیدن. از ( کسی ) خواستن
این کلمه چهار تعریف اصلی و یک تعریف بعنوان گروه واژه ( در شکل عبارت یا اصطلاح ) دارد. آنچه در زیر می آید تعریفِ ( غیر فنی: معنیِ ) دوم ِاین کلمه بر طبق دیکشنری زیر است:
2. to elude, esp in a baffling way; be of such a kind or nature that ( a specified attitude or action ) is almost impossible. ( NEW OXFORD AMERICAN DICTIONARY )
...
[مشاهده متن کامل]

با توجه به تعریف بالا، معانی مشابه زیر پیشنهاد می شود:
مانع شدن از ؛ غیر ممکن ساختن؛ غیر معقول به نظر رسیدن؛ غیر منطقی به نظر رسیدن؛ بر نتافتن یا بر نتابیدن
Example 1: 👇
The outfit defied adequate description.
این لباس مانع از هر گونه توصیفی است.
Example 2: 👇
a fragrance that defies description.
بویی که هر توصیفی را غیر ممکن می سازد.
Example 3: 👇
His actions defy belief.
اعمال وی اعتقادی را بر نمیتابد.

defy
منابع• https://www.google.com/gasearch?q=defy&source=sh/x/gs/m2/5
تبعیت نکردن بهترین ترجمه است
defy ( v ) ( dɪˈfaɪ ) =to refuse to obey or show respect for sb in authority, a law, a rule, etc. , e. g. I wouldn't have dared to defy my teachers. defiant ( adj ) , defiantly ( adv ) , defiance ( n )
defy
defy somebody to do something - ( spoken - formal ) :
تحریک کردن دیگران به انجام کاری که از نظر شما، آن کار نشدنی است.
شیر کردن ( کسی به انجام کاری غیرممکن )
به چالش کشیدن کسی
به چالش دعوت کردن کسی
...
[مشاهده متن کامل]

به عنوان نمونه :
Willing my heart to beat normally, I defy the urge to turn back or freeze or cry out

منابع• https://www.ldoceonline.com/dictionary/i-defy-somebody-to-do-something
دست کم گرفتن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : defy
اسم ( noun ) : defiance
صفت ( adjective ) : defiant
قید ( adverb ) : defiantly
همخانی نداشتن چیزی با چیزی.
مثال:
your face kind of defies your age
سرپیچی کردن - گردنکشی کردن
انکار کردن
برتافتن
defy
معنای دوستمون: *بر خلاف چیزی در آمدن ( اتفاق افتادن ) *
به چالش کشیدن - نقض شدن
[دی فای]
e. g.
⭐Nearly a month in, the Russia - Ukrain war is defying all expectations
⭐UK defies climate warnings with new oil and gas licences
...
[مشاهده متن کامل]

BBC. co. uk@
defeat
شکست دادن
[دِ فیت]
defend
دفاع کردن
[دی فِند]

His popularity defied anyone's expectation
پشمایه همه با محبوبیتش ریخته
تاب آوردن
Defy noun : غیر قابل . . . بودن
مثلاً
Defy belief: غیرقابل باور بودن
Defy analysis: غیرقابل تحلیل بودن
Defy description: غیرقابل توصیف بودن
گردن کشی کردن. سر پیچی کردن
نقض کردن
نافرمانی کردن
defy ( verb ) =به مبارزه طلبیدن، به چالش کشیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن
مترادف: resist

defy ( verb ) =مقاومت کردن، مخالفت کردن، مقابله کردن، به مبارزه طلبیدن، به چالش کشیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، زیر پا گذاشتن، سر باز زدن، عرض اندام کردن، رو یا رو شدن، نادیده گرفتن، تحریک به جنگ کردن، دشوار یا محال ساختن، شیر کردن، بی اعتنایی یا بی توجهی کردن به
...
[مشاهده متن کامل]

to defy an enemy = دشمنی را به مبارزه طلبیدن
example:
1 - I defy you to find that book in the library's collection
من شما را به چالش می کشم که آن کتاب را در مجموعه کتابخانه پیدا کنید.
2 - She defied her parents and stayed out all night.
او از پدر و مادرش سرپیچی کرد و تمام شب را بیرون ماند.
مترادف: defy ( verb ) = resist ( verb )

در تضاد با چیزی بودن
To go against
To breach
It does appear to defy the male logic, as I understand it.
Star Trek TOS
جلوی کسی در آمدن

در ترجمه متون سیاسی به معنای سرپیچی کردن میباشد
battle
عصیان کردن ، سرکشی کردن
Rebel against or disobey
سرپیچی کردن، زیر پا گذاشتن
مقابله کردن، به چالش کشیدن، مخالفت کردن
رویارویی ( کردن )
مخالفت کردن - نادیده گرفتن
سرپیچی کردن
به مبارزه طلبیدن
بر خلاف چیزی در آمدن ( اتفاق افتادن )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٨)

بپرس