cramped

/ˈkræmpt//kræmpt/

(به خاطر شلوغی یا انباشتگی) کم جا، تنگ، شلوغ، انباشته، چپانده، به هم چپیده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: lacking room or space, as for movement or placement.
متضاد: capacious, commodious, roomy, spacious
مشابه: close, narrow

- a cramped closet
[ترجمه کی کی هبدی] یک کمد شلوغ
|
[ترجمه Om] یک کمد تنگ
|
[ترجمه 𝓢𝓞𝓖𝓐𝓝𝓓 . 𝓢𝓐𝓑𝓔𝓣𝓚𝓐𝓡 🕊] کمد شلوغ
|
[ترجمه گوگل] یک کمد تنگ
[ترجمه ترگمان] یک کمد کوچک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a cramped room
اتاق تنگ (چون خیلی چیز در آن چپانده شده)

2. prisoners cramped in chains
زندانیانی که در قل و زنجیر گرفتار شده بودند

3. his fingers were cramped for lack of movement
به واسطه ی عدم تحرک انگشتانش سفت و قولنجی شده بود.

4. The kitchen was small and cramped.
[ترجمه ayda] آشپزخانه کوچک و تنگ بود
|
[ترجمه گوگل]آشپزخانه کوچک و تنگ بود
[ترجمه ترگمان]آشپزخانه کوچک و تنگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He cooked for himself in the cramped kitchen.
[ترجمه نجاتی] او برای خودش در یک آشپزخانه کوچک و کمجا آشپزی میکرد
|
[ترجمه علی ماشا اله زاده] او برای خودش در یک آشپزخانه ی تنگنا آشپزی می کرد
|
[ترجمه گوگل]در آشپزخانه تنگ برای خودش آشپزی می کرد
[ترجمه ترگمان]در آشپزخانه کوچک آشپزی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She would be able to stretch out her cramped limbs and rest for a few hours.
[ترجمه گوگل]او می توانست اندام های گرفتگی خود را دراز کند و چند ساعت استراحت کند
[ترجمه ترگمان]می توانست چند ساعتی استراحت کند و استراحت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. There are hundreds of families living in cramped conditions on the floor of the airport lounge.
[ترجمه گوگل]صدها خانواده در کف سالن فرودگاه در شرایط تنگ زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان]صدها خانواده در شرایط سخت در کف سالن فرودگاه زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The troops slept in cramped conditions with up to 20 in a single room.
[ترجمه گوگل]نیروها در شرایط تنگ و با حداکثر 20 نفر در یک اتاق یک نفره می خوابیدند
[ترجمه ترگمان]نیروهای نظامی در یک اتاق تنها ۲۰ نفر را در یک اتاق جمع کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Lack of money cramped our efforts.
[ترجمه گوگل]بی پولی تلاش ما را محدود کرد
[ترجمه ترگمان]فقدان پول تلاش های ما را درهم می شکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He is cooped up in a cramped cell with other inmates.
[ترجمه گوگل]او در یک سلول تنگ با سایر زندانیان نگهداری می شود
[ترجمه ترگمان]او در یک سلول تنگ با زندانیان دیگر زندانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The cramped living conditions severely restricted the children's freedom to play.
[ترجمه گوگل]شرایط سخت زندگی، آزادی بازی کودکان را به شدت محدود کرده بود
[ترجمه ترگمان]شرایط زندگی تنگ، آزادی کودکان را به شدت محدود کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The house was terribly small and cramped, but the agent described it as a bijou residence.
[ترجمه گوگل]خانه به طرز وحشتناکی کوچک و تنگ بود، اما مامور آن را به عنوان یک اقامتگاه بیژو توصیف کرد
[ترجمه ترگمان]خانه به طرز وحشتناکی کوچک و تنگ بود، اما مدیر آن را به عنوان یک محل نگهداری جواهر توصیف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. All these difficulties cramped his progress.
[ترجمه گوگل]همه این مشکلات پیشرفت او را محدود کرد
[ترجمه ترگمان]این مشکلات ترقی او را فرا گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Sitting still for so long had cramped her muscles.
[ترجمه گوگل]نشستن طولانی مدت باعث گرفتگی عضلاتش شده بود
[ترجمه ترگمان]بی حرکت نشست و عضلاتش منقبض شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The family endured a miserable existence in a cramped and noisy apartment.
[ترجمه گوگل]خانواده در آپارتمانی تنگ و پر سر و صدا زندگی فلاکت باری را تحمل کردند
[ترجمه ترگمان]خانواده در یک آپارتمان شلوغ و پر سر و صدا زندگی فلاکت بار را تحمل می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• confined or severely limited in space; affected with cramps
a cramped room or building is not big enough for the people or things in it.

پیشنهاد کاربران

Excuse me for not wanting to stay in some cramped ، crappy place
منو بخاطر اینکه نمیخوام تو یه جای شلوغ و مزخرف بمونم ببخشید
گرفته
بسته
محدود
دست خط ریز و ناخوانا
not having enough space or time
نداشتن فضا و زمان کافی
تنگ ( از نظر جا و مکان ) ، فشرده ( از نظر زمان )
a cramped room/house
We have six desks in this room, so we're a little cramped ( for space ) .
...
[مشاهده متن کامل]

I have a very cramped schedule.
He managed to get a bed in a cramped student apartment.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/cramped
نقلی
بغرنج
Cramped conditions شرایط بغرنج
Many of the urban poor lived in an extremely cramped condition.
بسیاری از افراد فقیر شهری در شرایط بسیار سخت زندگی می کردند.
معنی سخت می دهد.
1. تنگ - محدود
2. به اندازه کافی خوب نبودن و مورد پسند نبودن - دلخواه نبودن
تنگنا ( کوچک و کم جا )
cramped mind/perspective
ذهنی/زاویه دید محدود/بسته
تنگ
زیبا و دنج
#capacious
When a place ir very small and crowded too, so we don't have enough space and it's bothering us , we say here is so cramped: (
تنگ و کم جا و بدون جای کافی برای زندگی
نقلی و کوچیک
فشرده
درهم فرورفته
ناخوانا
کم جا
تنگ و شلوغ
کم جا ( خانه ) - تنگ
شلوغ . دنج . به هم ریخته
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس