1. courage is an admirable quality
دلاوری صفتی پسندیده است.
2. a courage that verges on foolhardiness
شجاعتی که بیشتر به بی کلگی می ماند
3. alexander's courage and military skill won the admiration of his soldiers
شجاعت و مهارت نظامی اسکندر تحسین سربازانش را جلب کرد.
4. grim courage
شجاعت سرسختانه
5. her courage caused the personal commendation of the prime minister
شجاعت او موجب تقدیر شخص نخست وزیر از او شد.
6. his courage drained away
شجاعت او ته کشید.
7. his courage handed us victory
شجاعت او برایمان پیروزی آورد.
8. indomitable courage
شجاعت تزلزل ناپذیر
9. the courage that stamped him as a hero
شجاعتی که او را به عنوان قهرمان مشخص می کرد
10. the courage with which the soldiers had been infused
شجاعتی که در (روح) سربازان دمیده بودند
11. their courage gave them renown
دلاوری آنان آنها را مشهور کرد.
12. their courage has no match in history
دلاوری آنها در تاریخ نظیر ندارد.
13. take courage
قوت قلب پیدا کردن،الهام گرفتن (از)،دل و جرات به دست آوردن
14. it takes courage to do what he did
کاری که او کرد به شجاعت نیاز دارد.
15. mashallah-khan's uncommon courage
شجاعت فوق العاده ی ماشاالله خان
16. take one's courage in both hands
شهامت انجام کاری را یافتن،دل را قرص کردن
17. a man of courage and quality
مردی دل دار و ارزشمند
18. an example of courage
نمونه ی شجاعت
19. everyone commended his courage
همه شجاعت او را ستودند.
20. his face radiated courage and confidance
شجاعت و اعتماد در چهره اش تجلی می کرد.
21. homa showed great courage
هما شجاعت زیادی از خود نشان داد.
22. i applaud your courage
شجاعت شما را می ستایم.
23. it was the courage of our sailors that determined the destiny of that great battle
دلاوری ناویان ما بود که فرجام آن نبرد بزرگ را تعیین کرد.
24. the incarnation of courage
مظهر شجاعت
25. to bolster one's courage
به کسی جرات دادن
26. screw up one's courage
به خود دل و جرات دادن،قوت قلب دادن
27. a man of eminent courage
مردی دارای شجاعت شایان توجه
28. everyone admired the soldiers' courage
همه دلاوری سربازان را ستودند.
29. he doesn't have the courage to do it
جرات انجامش را ندارد.
30. i screwed up my courage and jumped into the river
به خودم دل و جرات دادم و پریدم توی رودخانه.
31. rigors that try one's courage and faith
مشقاتی که شجاعت و ایمان شخص را در بوته ی آزمایش شدید قرار می دهند
32. the red badge of courage
مدال قرمز شجاعت
33. to muster up one's courage
تمام قدرت خود را به کار بردن
34. to summon up one's courage for the battle
شجاعت خود را برای نبرد بسیج کردن
35. have (or lack) the courage of one's convictions
دل و جرات پیروی از آرمان های خود را داشتن (یا نداشتن)
36. a supreme test of his courage
آزمون نهایی شجاعت او
37. he did not have the courage and clearsightedness to end his relationship with her
او شهامت و شعور آن را نداشت که به رابطه ی خود با آن زن خاتمه دهد.
38. nothing served to give him courage as did faith
ظاهرا هیچ چیز مانند ایمان به او قوت قلب نمی داد.
39. robabeh was endowed with extraordinary courage
ربابه از شجاعت فوق العاده ای بهره مند بود.
40. war can assay a man's courage
جنگ می تواند شجاعت مرد را در بوته ی آزمایش قرار دهد.
41. amir teymor was a leader with courage and determination
امیر تیمور فرماندهی بود با جرات و اراده ی محکم.
42. he does not possess the necessary courage
شجاعت لازم را ندارد.
43. he had a kind of animal courage
او از نوعی شجاعت حیوانی برخوردار بود.
44. he has none of his father's courage
اصلا شجاعت پدرش را ندارد.
45. the nobility of these acts of courage
عظمت این اعمال شجاعت آمیز
46. when he saw enemy tanks, his courage failed him
وقتی که تانک های دشمن را دید دل و جرات او تمام شد.
47. as a poet, he speaks with clarity and courage
در اشعارش وضوح و بی باکی دارد.
48. as soon as he saw the enemy, his courage deserted him
تا دشمن را دید جرات خود را از دست داد.
49. i did not think she would have the courage to challenge her ill-tempered boss
فکر نمی کردم یارای مقابله با رئیس بد خلق را داشته باشد.